مسجد جمكران، مسجدي واقع شده در ۶ كيلومتري شهر قم به طرف جادهٔ كاشان در نزديكي روستاي جمكران است.
حسن بن مثله جمكراني در روايت مشهوري كه بهنظر ميآيد تنها سند موجود و معتبر براي ساخت اين مسجد باشد چنين ميگويد:
من شب سه شنبه، ۱۷ ماه مبارك رمضان سال ۳۷۳ ق در خانه خود خوابيده بودم كه ناگاه جماعتي از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند:برخيز و مولاي خود، مهدي(عج) را اجابت كن كه تو را طلب نموده است.
آنها مرا به محلي كه اكنون مسجد جمكران است آوردند، چون نيك نگاه كردم، تختي ديدم كه فرشي نيكو بر آن تخت گسترده شده، جواني سي ساله بر آن تخت تكيه بر بالش كرده و پيرمردي هم نزد او نشسته است، آن پير، خضر نبي عليهالسلام بود كه مرا امر به نشستن نمود، حضرت مهدي عليهالسلام مرا به نام خودم خواند و فرمود: برو به حسن مسلم (كه در اين زمين كشاورزي ميكند) بگو، اين زمين شريفي است و حق تعالي آن را از زمينهاي ديگر برگزيده است و ديگر نبايد در آن كشاورزي كند. عرض كردم: يا سيدي و مولاي! لازم است كه من دليل و نشانهاي داشته باشم و گرنه مردم حرف مرا قبول نميكنند
- فرمود: تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما نشانههايي براي آن قرار ميدهيم، و همچنين نزد سيد ابوالحسن (يكي از علماي قم) برو و به او بگو حسن مسلم را احضار كند و سود چند ساله را كه از زمين به دست آورده است، وصول كند و با آن پول در اين زمين مسجدي بنا نمايد. به مردم بگو به اين مكان رغبت كنند و آنرا عزيز دارند و چهار ركعت نماز در آن گزارند.
- آنگاه امام(ع) فرمودند: هر كه اين دو ركعت نماز را در اين مكان (مسجد جمكران) بخواند مانند آن است كه دو ركعت نماز در كعبه خوانده باشد.
چون به راه افتادم، چند قدمي هنوز نرفته بودم كه دوباره مرا باز خواندند و فرمودند:
- 'بزي در گله جعفر كاشاني است، آنرا خريداري كن و بدين مكان آور و آنرا بكش و بين بيماران انفاق كن، هر بيمار و مريضي كه از گوشت آن بخورد، حق تعالي او را شفا دهد.
حسن بن مثله جمكراني ميگويد: من به خانه بازگشتم و تمام شب را در انديشه بودم، تا اينكه نماز صبح را خوانده و به سراغ علي المنذ ر رفتم و ماجراي شب گذشته را براي او نقل كردم و با او به همان مكان شب گذشته رفتيم، و در آنجا زنجيرهايي را ديديم كه طبق فرموده امام عليهالسلام حدود بناي مسجد را نشان ميداد.
سپس به قم نزد سيد ابوالحسن رضا رفتيم و چون به در خانه او رسيديم، خادم او گفت: آيا تو از جمكران هستي؟ به او گفتم: بلي! خادم گفت: سيد از سحر در انتظار تو است. آنگاه به درون خانه رفتيم و سيد مرا گرامي داشت و گفت: اي حسن بن مثله من در خواب بودم كه شخصي به من گفت:
- حسن به مثله، از جمكران نزد تو ميآيد، هر چه او گويد، تصديق كن و به قول او اعتماد نما، كه سخن او سخن ماست و قول او را رد نكن.
از هنگام بيدار شدن تا اين ساعت منتظر تو بودم، آنگاه من ماجراي شب گذشته را براي وي تعريف كردم، سيد بلافاصله فرمود تا اسبها را زين نهادند و بيرون آوردند و سوار شديم، چون به نزديك روستاي جمكران رسيديم، گله جعفر كاشاني را ديديم، آن بز از پس همه گوسفندان ميآمد، چون به ميان گله رفتم، همينكه بز مرا ديد به طرف من دويد، جعفر سوگند ياد كرد كه اين بز در گله من نبوده و تاكنون آنرا نديده بودم، به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح كرده و هر بيماري كه گوشت آن تناول كرد، با عنايت خداوند تلارك و تعالي و حضرت بقية الله ارواحنا فداه شفا يافت. ابوالحسن رضا، حسن مسلم را احضار كرده و منافع زمين را از او گرفت و مسجد جمكران را بنا كرد و آن را با چوب پوشانيد. سپس زنجيرها و ميخها را با خود به قم برد و در خانه خود گذاشت، هر بيمار و دردمندي كه خود را به آن زنجيرها ميماليد، خداي تعالي او را شفاي عاجل[سريع] ميفرمود، پس از فوت سيد ابوالحسن، آن زنجيرها ناپديد شد و ديگر كسي آنها را نديد.