با طلوع آفتاب كه البته تو شهرهاي اروپايي نسبتا زود هنگام اتفاق مي افته، بازم يه روز تازه ديگه اي شروع شد. روزيكه با توجه به اونكه تنها روز كاملي بود كه براي ديدن مادريد داشتيم، طبيعتا برناممون هم فشرده بود. از اينرو بدون درنگ از هتل زديم بيرون.
همونطور كه بارها و بارها تاكيد كرديم، مكان و لوكيشن هتل، خيلي موضوع مهمي هست كه خوشبختانه ما از اين موهبت تو مادريد خيلي بهره برديم، چراكه عمده جاهاي ديدني شهر در نزديكي هتلمون قرار داشتن.
با گذر از كوچه هاي اطراف و از اونجائيكه ديشب كاملا با منطقه آشنا شده بوديم، خيلي زود خودمونو جلوي قصر سلطنتي رسونديم. جالب اونكه با اينكه ساعت حدود 9 بود اما چندتايي از هنرمنداي مجسمه نما بساطشونو همون حوالي پهن كرده بودن. فرضا يكيشون خودشو با گل پوشونده بود و انگار از قبر اومده بيرون يا يكي ديگشون كلي خودشو پوشونده بود تا مثلا سرش بريده شده باشه و ... ! آدم تازه مي فهمه اين فرنگي ها بيچاره ها حتي گداهاشونم بايد كلي زحمت بكشن تا يك لقمه نون حلال دربيارن!
جلوي در كاخ سلطنتي نيز يه صف نه چندان طولاني تشكيل شده بود. ماهم پشت صف وايساديم اما آفتاب تند و يكم حركت كند صف به داخل يجورايي كلافمون كرده بود.
تو صف ما كه دوست نداشتيم ميخ وايسيم، سرمون به گوشه و اطراف گرم بود و يجورايي چندتا عكسم گرفتيم. درست همين موقع 2تا توريست با ذوق مالزيايي كه پشت سرمون بودن، مودبانه پيشنهاد كردن كه از مون عكس بگيرن و انصافا عكس با حالي هم گرفتن .
بعد از دقايقي وارد ساختمون شديم و با كمي جلو رفتن صف بالاخره نوبت خريد بليط شد كه اين بار ديگه كارت دانشجويي حداقل براي افراد بالاي 26 سال فايده اي نداشت و بالاجبار نفري 10 يورو پياده شديم.
با عبور از فروشگاه داخلي وارد حياط و محوطه اصلي قصر شديم. كه نماي زيبايي از عظمت اين كاخ زيبا رو برامون تصوير مي كرد.
از قرار گذشته كاخ سلطنتي مادريد به حدود هزار سال قبل و مسلمونهاي حاكم در اسپانيا بر مي گرده. هرچند كاخي كه الان با حدود 2800 اتاق وجود داره، قصري هست كه حدود 250 سال قبل پس از آتش سوزي ساخته شده.
در بدو ورود به ساختمون اصلي، مثل خيلي از ساختمونهاي قديمي مي بايست كاور كفش پاتون كنيد و بدتر از همه وقتي از پله ها بالا رفتيم، متصدي مربوطه گوشزد كرد كه اجازه عكس گرفتن نداريد!
آدم يجورايي حرصش درمي ياد، آخه اين همه پول بده و بعد نتونه عكس بگيره! در هر حال چاره اي نبود و در نتيجه سعي كرديم با شرايط بسازيم و اين بار اتاق به اتاق و سالن به سالن مسير رو در ميون خيل عظيم توريست هاي خارجي دنبال كنيم.
نقش و نگارهاي داخل اتاق از سقف تا كف بي نظير بودن اما راستش اين سبك معماري اروپايي ها كه زياد با نور خورشيد و پنجره هاي بزرگي كه بتونه اتاق رو بطور طبيعي روشن كنه، سازگار نيست يجورايي كلافمون كرده. آخه بابا چرا اينقدر بي ذوقين و اتاق هاتون تاريك اند!
بعد از ساعتي ديگه نمايش داخل كاخ تموم شده بود و ماهم دوباره برگشتيم سرجاي اولمون. با خروج از كاخ دوباره به محوطه رسيديم و به سمت مقابل كه قاعدتا مي بايست باغ كاخ باشه حركت كرديم، اما وقتي به پله كان رسيديم، متوجه شديم كه راه مسدوده و ظاهرا براي ورود به باغ بايد كل قصر رو از پشت سر دور بزنيم.
تو اين بين ناخودآگاه متوجه ساختمون گوشه محوطه شديم كه توريست ها از اون خارج مي شدن. با دنبال كردن مسير به در اصلي ساختمون رسيديم كه از قضا اونم موزه ادوات جنگي و لباس و زره هاي مختلف زمان شواليه ها بود.
پس از خروج از محوطه كاخ نهايتا نيم نگاهي كوتاه به كليساي زيباي كاتدرال آلمودنا كه همون جلوي قصر قرار داره انداختيم اما در وروديش براي بازديد باز نبود .
در ادامه به محوطه پشت قصر رفتيم تا يجورايي از باغ قصر كه وصفش رو تا حدودي خونده بوديم ديدن كنيم، اما پاركي كه ما ديديم بسيار محقر تر از چيزي بود كه انتظار داشتيم و به جز حوض و آبنماي با پشت زمينه كاخ، چيز خاصي نداشت. البته بعيد مي دونيم كه اون باغ بزرگ كاخ باشه!
جلوي كاخ هم چندتا فروشگاه كه صنايع دستي و سوغاتي هاي شهر رو عرضه مي كنن، وجود داشت كه سرانجام ما هم اين بار يك مجسمه كوچك فلزي از خرس و درخت نماد شهر به قيمت 4 يورو خريديم.
در ادامه مسير پياده به سمت ميدون اسپانيا حركت كرديم و چند دقيقه بعد با پارك كوچك اما زيبايي كه مجسمه فانتزي فوق العاده قشنگي از قهرمانان داستان دن كيشوت سوار بر اسب و الاغ معروف آن داشت سورپرايز شديم و بدون درنگ تبسم شيريني برلبانمون نقش بست. نام اين پارك از قرار بنام نويسنده معروف سروانتس نامگذاري شده بود.
از اونجاكه تصميم داشتيم اين بار ديگه تماشاي استاديوم سانتياگو برنابئو رئال مادريدي ها رو از دست نديم، وارد ايستگاه مترو شديم، چون ايستگاهي با همين نام وجود داشت كه اتفاقا در امتداد همون خط مترو نزديك هتلمون قرارداشت.
اما پس از خريد بليط 1.5 يورويي تك سفره از دستگاه، از بس عجله داشتيم بدون داشتن نقشه مترو وارد محوطه ايستگاه شديم. حالا تازه گيج شديم كه بالاخره جهت صحيح اون ايستگاه كدوم سمت هستش؟ از طرفي به جهت ترس از سوخت شدن بليطمون جرات خروج از ايستگاه و گرفتن نقشه از بليط فروش رو هم نداشتيم! تو اين گير و وير سعي كرديم تا از يكي دو عابر موضوع رو بپرسيم اما مثل مترو خودمون مسافرها معمولا عجله دارن و بدتر اونكه اين اسپانيايي ها عمدتا زبون انگليسي نمي فهمن!
اما نهايتا بالاخره يه خانوم جوون مهربون پيدا شد و با اينكه انگليسي نمي فهميد تونست منظور ما رو بفهمه كه مي خواهيم استاديوم رئال مادريد بريم. بيچاره چندقدمي هم باهامون اومد و ايستگاه درست رو نشونمون داد.
پس از خروج از ايستگاه مترو، عملا با نماي ورودي استاديوم روبرو شديم. اما راستش ظاهرش كوچيكتر ازون بود كه بتونه يه استاديوم 80 هزارنفري رو حداقل از بيرون نشون بده. با اين حال يكم كه جلو رفتيم باجه بليط فروشي مشخص شد و چندنفري هم سرگرم خريد ورودي بودن.
اين بار براي ورود 16 يورو پرداخت كرديم و از تخفيف دانشجويي هم خبري نبود. با بالارفتن از پله كان نسبتا طولاني اولش به بالاترين نقطه استاديوم وارد ميشيد. شايد يجورايي با اين كار مي خوان عظمت ورزشگاه رو به آدم نشون بدن. كه البته واقعا هم موفق مي شن.
با اينكه طرفدار رئال مادريد نبوديم اما راستش با ديدن سبز پر رنگ چمن زيباي استاديوم و سكوهاي هرچند خالي از تماشاگر از بالا آدم يجورايي هول ميشه.
با ادامه مسير از دالاني كه با طناب و علامت يجورايي براي بازديد توريست ها فراهم كردن و البته يكم پايين رفتن از پله ها وارد موزه افتخارات باشگاه رئال ميشيد. موزه اي كه تاريخ بيش از يكصد سال قدمت اين باشگاه رو به تصوير كشيده. ويترين هايي كه پر شده از لباس ها و پيراهن هاي بزرگان قديم و جديد رئال مادريد.
در اين ميون ديدن كفش هاي قديمي تيكه شده و يا توپ هاي كج و ماوج هم در نوع خودش جذابه.
به همه اين ها دهها كاپ ريز و درشت و رنگارنگي كه باشگاه طي سالها موفق به كسب اون شده رو هم اضافه كنيد.
تو اين بين موضوع جالبي توجهمونو جلب كرد، پسري با موهاي بلند كه لباس بارسلون به تن داشت به يكباره از كوله پشتيش، يه پيرهن رئال درآورد و رو پيرهن بارسا پوشيد و جلوي كاپ بزرگ ايستاد و از مون خواست تا براش عكس بگيريم!
در بخش پاياني موزه هم كاپ بزرگي قرار داشت كه احتمالا آخرين كاپ باشگاه بود و متاسفانه اجازه نمي دادن باهاش عكس بگيريد و فقط مي شد با دوربين خودشون عكس گرفت. ( البته ما گرفتيم!)
پس از گذر از اونجا تو اولين پيچ چندتا دختر خانوم جوون جلوتونو مي گيره و مي پرسه كدوم بازيكن رئال رو بيشتر دوست داريد؟ بعد هم ازتون مي خواد تا جلوي پرده بايستيد و عكس بندازيد!
در ادامه بازم چشم انداز زيبايي از داخل استاديوم تو مسير بود كه اين بار از وسط سكوهاي مياني مي شد كل استاديوم رو از يه زاويه ديگه ورانداز كرد و البته برخي از مردم هم همونجا نشسته بودن و انگار تصوراتشون از استاديوم پر و كهكشوني هاي رئال مرور مي كردن!
بازهم با دنبال كردن مسير و پايين رفتن از پله ها اين بار به زمين چمن استاديوم رسيديم كه در ادامه با طي مسافتي 40 تا 50 متري در كنار چمن ، به محوطه نيمكت ذخيره ها وارد مي شديد و اين امكان رو داشتيد تا روي نيمكت نشسته و يجورايي حس بزرگاني چون مورينيو رو تجربه كنيد.
سپس در كنار نيمكت ذخيره ها دالان ورود به رختكن قرار داشت كه با پايين رفتن از اون وارد محوطه رختكن باشگاه رئال شديم. فكرشو بكنيد رو صندلي هاي اين رختكن تو اين سالها چه كسايي كه ننشستن! راستش حس جالبي بود و آدمو تا دقايقي محصور خودش مي كرد.
پس از بازديد از رختكن مجهز و حتي امكانات رفاهي و بهداشتي اون، حوس كرديم تا دوباره يكسر بالا بريم و براي آخرين بار چمن زيباي باشگاه رو از نزديك ورانداز كنيم، اما اين بار ديگه راه برگشتي وجود نداشت و نگهبان مربوطه گوشزد كرد كه جاده يكطرفه است و مي بايست از در خروجي، خارج بشيم.
سرانجام به فروشگاه بزرگ محصولات رئال مادريد وارد شديم كه از پيرهن باشگاه تا انواع محصولات تبليغاتي با نام باشگاه رو به همراه داشت و با قيمت هاي گزاف به فروش مي رسوند. ناگفته نمونه كه تو همين محل هم بود كه مي تونستيد عكس مونتاژ شده دو نفره با بازيكن مورد علاقتونم تحويل بگيريد.
با خروج از محوطه استاديوم، درحاليكه ساعت از 2 گذشته بود، عزم بازگشت به هتل و يكم استراحت و تجديد قوا رو كرديم. اين بار خوشبختانه مسير و جهت مترو رو بلد بوديم و به راحتي دقايقي بعد به هتل رسيديم.
ادامه دارد ...
عصر بازم نوبت گردش باقيمونده جاهاي ديدني مادريد بود و ما كه از موقعيت جاهاي ديدني شهر در اطراف هتلمون در پوست خودمون نمي گنجيديم اين بار هم پياده در امتداد خيابون ژنو به سمت ميدون كولون ( PL.de Colon) راهي شديم. درست هنگام ورود به ميدون توجهمون با مجسمه زيبايي كه زن چاقي رو به صورت خوابيده نشون مي داد جلب شد و از اونجا كه كلا مادريد شهر مجسمه هاي ريز و درشت زيبا در گوشه و كنار خيابوناست، بيشتر به اين نكته واقف شديم كه مادريد شهر مجسمه هاست!
با ادامه دادن مسير در امتداد خيابون PASSEO DE RECOLETOS به سمت ميدون زيباي سيبلس (Plaza De CIBELES) حركت كرديم. در طول مسير كه پياده روي زيبايي با چمن كاري قشنگي هم اونو پوشنده بود، مردم محلي نشسته بودن و البته حوض آب كنار اون يجورايي براي بچه ها محل بازي شده بود. تو اين وسط يه خانوم جوون هم از سگ كوچيكش مي خواست تا بپره تو آب و بطري خالي آبشو كه ظاهرا انداخته بود تو آب براش بياره، اما سگه كه مزه سردي آب رو چشيده بود خيلي بامزه با تكان دادن سرش امتناع مي كرد!
ميدان سيبلس كه مجسمه زيباي اون در نوع خودش اولين چيزي بود كه توريست ها رو جذب مي كنه در واقع با داشتن كليد شهر مي تونه نمادي از شهر زيباي مادريد به حساب بياد. در واقع محل گردهمايي مردم شهر به مناسبت هاي مختلف شمرده مي شه. ميگن اين ميدون رو بايد موقع بازيهاي حساس رئال مادريد ديد؛ كه يجورايي تمام طرفداران رئال اينجا جمع ميشند و اگر تيمشون ببره تا صبح به جشن و پايكوبي مي پردازن!
هنگاميكه ما وارد ميدون شديم يكدفعه متوجه بستن ميدون توسط ماشين هاي پليس شديم و دقايقي بعد خيل عظيمي از مردم كه راهپيمايي مسالمت آميزي رو برگزار مي كردن وارد ميدون شدن و اين شد كه عملا شكل ميدون بطور كامل تغيير كرد و پليس اونجا رو تحت كنترل داشت. البته همه چيز آروم بود و به هيچ وجه حس ناامني نداشتيم.
در گوشه اي از ميدون ساختمان تالار بزرگ شهر قرار داره كه مي گن نورپردازي بينظيرش در شب بسيار زيباست.
با ادامه مسير به سمت ميدون استقلال يا PL. de la INDEPENDENCIA رفتيم. ميدوني كه يه چيزي شبيه تروم بود.
در گوشه اي از ميدون دروازه ورود به پارك بزرگ و زيباي ال رتيرو DE EL RETIRO با وسعت بيش از 140 هزار هكتار قرار داشت. از قرار در قرن 16 ميلادي در ابتدا تنها براي خانواده سلطنتي ساخته شده بود و فقط اونا بودن كه مي تونستن ازين پارك زيبا استفاده كنن! پاركي كه با جاده هاي خاكي در مركز به يك درياچه زيبا منتهي مي شد. داخل درياچه پر بود از انواع قايق هاي پارويي و پدالي كه مردم و توريست ها به شدت مشغول لذت بردن بودن.
در اين زمان مادري با 3 بچه قد و نيم قد كه بزرگه 7 يا 8 سال و كوچيكه كمتر از 1.5 سال بود و در حاليكه 2 پسر بچه با سن حدود 6 تا 8 سال به زحمت پارو مي زدن به سمت كنار درياچه كه ما وايساده بوديم نزديك شدن و تو اين حين بچه ها كيه قدرت كنترل قايق رو نداشتن اونو به بدنه درياچه زدن و اينجا بود كه مادره بچه كوچيكه رو ول كرد و پارو رو براي كنترل قايق در دست گرفت و درست همين لحظه بچه 1.5 سالش با كله وسط قايق پخش شد! اما مادره انگار نه انگار و اصلا به گريه بچه توجه نكرد و چند ثانيه بعد گريه بچه هم قطع شد و اونا به مسيرشون ادامه دادن!
در ضلع ديگه اي از درياچه بناي زيبايي با مجسمه آلوفونسوي هفتم قرار داره كه معماري رومي و يوناني اش براي مردم مي تونه جذاب باشه.
بعد از يكي دو ساعتي چرخيدن در اين پارك زيبا و بزرگ نهايتا از ضلع ديگه اون خارج شديم. اين بار در مسير حركت از كنار موزه پرادو گذشتيم. موزه اي كه مي گن يكي از بزرگترين مجموعههاي آثار و تابلوهاي هنري هنرمنداي اسپانيا رو در خودش جا داده. خيلي جاها تعريفشو شنيده بوديم اما راستش بعد از ديدن موزه لوور ديگه كمتر موزه اي تو دنيا تونسته مارو جذب كنه. اين بود كه به جهت كمبود وقت و يكمم خستگي قيد ديدن اونجارو هم زديم.
در ادامه مسير از خيابونهاي اطراف كه نهايتا به مركز شهر قديمي منتهي مي شدن عبور كرديم و در اين ديدن تزئينات برخي ساخنمونهاي شهر هم در نوع خودش جالب بود.
گذر از ساختمون زيباي پارلمان و درست روبروي اون مرد متحصني با زدن چادر و اقامت در اون اعتراض خودش رو براي موضوعي كه با توجه به عدم آشنايي با زبون اسپانيولي نتونستيم ازش سر در بياريم اعلام كرده بود. جالب اونكه جلوي چادر تابلويي گذاشته بود و تعداد روز مورد نظرش جهت تحصن رو هم اعلام كرده بود (90 روز) و روي روزهايي كه گذشته بود خط كشيده بود! و جالبتر اونكه كسي هم به اون كاري نداشت!
با گذر از كوچه و پس كوچه هاي سرزنده مركز شهر قديمي مادريد و درحاليكه هوا در شرف تارك شدن بود بازهم به سمت ميدون دروازه خورشيد حركت كرديم.
اما اين بار در ميدون با خيل جمعيتي مواجه شديم كه يجورايي جاي سوزن انداختن براي نشستن نداشت.
در كوچه پس كوچه هاي اطراف چندباري به سرمون زد كه بالاخره خوردن تاپاس رو امتحان كنيم اما راستش با ديدن ظاهر غذا و در مواقعي هم قيمتهاي آنچناني اون، آخرش به اون نتيجه رسيديم كه خوردن همون كباب تركي و سيب زميني و نوشابه شايد بيشتر برامون دلچسب باشه!
در آخرين ساعت هاي اقامتمون در مادريد دلمون نيومد كه يكبار ديگه كوچه پس كوچه هاي اطراف و به خصوص ميدون مايور زيبا رو نبينيم و نهايتا در حاليكه از محيط سير نمي شديم ناچارا بازم به ميدون دروازه خورشيد برگشتيم تا عازم هتل بشيم اما نمايش زيبايي از هنرمندان دوره گرد كه رقص فلامينگو را بسيار زيبا برگزار كردن براي دقايقي ميخكوبمان كرد!
در كوچه هاي اطراف منتهي به هتلمون باز هم شاهد هنرنمايي هنرمندان دوره گرد بوديم. در ادامه هم در جلوي يكي از فروشگاهها كه بيشتر گل هاي تزئيني مصنوعي مي فروخت با خوشامدگويي خانوم فروشنده و دعوت به داخل مغازه؛ بر هركدوممون هم يك شاخه كوچك گل مصنوعي بسيار خوشبو هديه دادن! (مجاني!)
شب در حاليكه ساعت از 11 گذشته بود و با اينكه به هيچ وجه حس ترك اونجا رو نداشتيم ناچارا به هتل برگشتيم تا با بستن ساك براي ترك زود هنگام هتل در صبح فردا جهت پرواز به سمت سوئيس آماده بشيم.
ادامه دارد ...