ثبت خاطرات شما معرفی به دوستان

بارسلونا-اسپانيا - شيما و علي - 1391/05/20
شرح خاطره :

در برنامه ريزي سومين روز اقامت در بارسلون، بازديد از تپه مون جويي (مون خوئيك) رو تو دستور كار داشتيم. تپه اي كه زيباترين چشم انداز از بالاي شهر بارسلون و سواحل رويايي اونو داشت. از قرار اين تپه از سال 1929 محل نمايشگاههاي شهر بارسلون بود كه بعدا تغيير كاربري داد و الان حداقل از نگاه ما بي اغراق بهترين تفرجگاه ديدني شهر بارسلون به حساب مي ياد!

اين بار هم با كمك رسپشن، (خدا پدر و مادر اين رسپشن هاي با معرفت هتل هاي اروپايي رو بيامرزه!) شيوه رفتن به مون جويي رو پرسيديم كه خوشبختانه گفت كه با اتوبوس شماره 50 مستقيما مي شد به اونجا رفت.

سوار بر اتوبوس و با گذر از خيابونهاي نيمه شلوغ شهر و در حاليكه اتوبوس چندباري پر و خالي شد، به يكباره خودمونو در ميدون بزرگي يافتيم كه از يكطرفش چشم انداز ساختمون زيبايي در بالاي ارتفاع و طرف ديگه مشعل المپيك قرار داشت.

http://s3.picofile.com/file/7491361284/004.jpg

نشونه ها حكايت از اون داشت كه اينجا مي بايست ميدون اسپانيا باشه و اين شد كه يكدفعه به سرمون زد كه اونجا پياده شده و كمي دور و اطراف ميدون بچرخيم. اما بعدش با گرفتن چندتا عكس و يكم چرخيدن در اطراف ميدون و البته تماشاي مجسمه زيباي وسط اون ترجيح داديم كه بارديگه به سرعت به سراغ مقصد اصلي يا همون تپه مون جويي بريم و الكي وقت با ارزشمونو هدر نديم.

http://s1.picofile.com/file/7491361719/006.jpg

هرچند اين ندانم كاري موجب شد كه دوباره اشتباها بليطمونو تو دستگاه اتوبوس رجيستر كنيم و درحاليكه رجيستر قبلي 75 دقيقه اعتبار داشت، يكي از تعداد سفرهاي مجاز دهگانمون يا به عبارتي حدود 2 يورو ناقابل براي هر نفر بسوزه!

در داخل اتوبوس با دور زدن ميدون از كنار ساختمون زيباي موزه هنر گذشتيم و در پيچ و خم جاده اي قرار گرفتيم كه با شيب نسبتا زيادي بالاي تپه مي رفت. در طول مسير يكي يكي مسافراي اتوبوس پياده مي شدن و ماهم با عبور از ورودي استاديوم المپيك شهر  به تصور اونكه ايستگاه آخر بالاي تپه است همينطور ادامه داديم. اما نهايتا چند دقيقه بعد اتوبوس توقف كرد و راننده به ما و 2 تا پيرمرد و پيرزن اروپايي كه پشت سرمون بودن (كه احتمالا اون بيچاره ها هم يجورايي به اميد ما كه خير سرمون توريست هاي نقشه به دست بوديم، وايساده بودن!) گفت كه بابا شما كجا مي خوايد بريد؟ و اينكه اينجا ايستگاه آخره و بپريد پايين. ما راستش واسه اينكه كم نياريم يكدفعه از دهنمون پريد گفتيم كه مقصدمون دهكده اسپانياييه و اين شد كه يارو بيچاره با انگليسي دست و پا شكسته اش كلي تلاش كرد تا توضيح بده كه بايد 2تا ايستگاه قبل پياده مي شديم و ... .

خلاصه با ترك اتوبوس يجورايي سعي داشتيم مسير درست رو پيدا كنيم اما اولش يكم گيج بوديم. اولين چيزي كه توجهمونو جلب كرد منظره زيباي شهر و البته بخش بالاي استاديوم زيباي المپيك از لاي نرده هاي ديوارهاي كناري جاده بود.

http://s3.picofile.com/file/7491362254/009.jpg

بعد هم طولي نكشيد تا ايستگاه تله كابين رو همون بغل پيدا كرديم و اين شد كه يجورايي بي اختيار در صف نه چندان شلوغ تله كابين كه توريست ها از دستگاه بليط مي خريدن وايساديم.

بليط رفت و برگشت حدود 9.8 يورو برامون آب خورد، البته مي شد تك مسيره هم بليط تهيه كرد و مابقي رو پياده گز كرد. درست پشت سر ما زوج مسن آلماني بودن كه متاسفانه انگليسي بلد نبودن و با زبون بي زبوني از ما كمك خواستن تا يجورايي از دستگاه براشون بليط رفت و برگشت بخريم كه ما هم اطاعت امر كرديم. راستش آدم اين توريست هاي مسن خارجي كه تازه تو سن 80 يا 85 سالگي انگيزه جهانگردي رو دارن مي بينه، تازه شور و حس زندگي كردن پيدا مي كنه!

با سوار شدن در تله كابين و حركت از فراز تپه هاي سرسبز و در حاليكه چشم انداز بي نظيري از بالاي شهر بارسلون و سواحل طلايي اون رو پيش رو بود، به واقع حسي وصف ناشدني رو تجربه مي كرديم. وسط راه يكبار ديگر تله كابين اون بالا تو ايستگاه توقف كرد اما دوباره حركت كرديم و اين بار از بالاي پارك جنگلي فوق العاده زيبايي كه مردم به نوعي در اون تفرج يا ورزش مي كردن، گذشتيم و دقايقي بعد بالاي تپه بوديم.http://s1.picofile.com/file/7491362361/014.jpg

پس از خروج از تله كابين با ديوارهاي قلعه قديمي مواجه شديم كه در اطرافش كه چشم انداز زيبايي از شهر و دريا رو هم به همراه داره، بازمانده اي از توپ هاي قديمي مشاهده ميشه كه به شدت مورد استقبال توريست هاي چشم بادوميه عاشق عكس گرفتن شده بود. 

در امتداد مسير و در جلوي محوطه خندق گونه قلعه،گلكاري منظم و رنگارنگ با زمينه چمن سبز، آدمو به وجد مياره. به همه اين ها از زاويه اي مناسب ويوو دريا رو هم اضافه كنيد.

http://s1.picofile.com/file/7491362575/021.jpg

با عبور از پل ورودي قلعه و راه شيبدار اون به يكباره وارد محوطه زيبايي در بالاي تپه شديم كه از چهار طرفش چشم انداز زيبايي از شهر بارسلون و درياي نيلگون و سواحل رويايي اش هويدا شد. هواي مطبوع اونجا در كنار نقش و نگارها و مجسمه هاي مختلف، حس و حال و هوايي رو فراهم كرده بود كه راستش نمي شد ازش دل كند.

http://s1.picofile.com/file/7491362896/025.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/7491363117/044.jpg

در ادامه با ورود از درواز نسبتا تنگ به درون قلعه پا گذاشتيم. سنگفرش هاي زيباي كف قلعه رو پوشونده بود و همچنين حجره ها و اتاق هاي دور تا دور قلعه كه برخي از اونا كه بخش هايي از موزه بودن و يا فروشگاه فروش سوغاتي هاي شهر شمره مي شدن از ديگر جاهاي ديدني اين قلعه نسبتا كوچيك به شمار مي اومد.

در يكي از اتاق ها قطعه فلزي جالب وجود داشت كه تصوير آن در آيينه متفاوت با شكل واقعي اون بود.

http://s3.picofile.com/file/7491363438/047.jpg

http://s1.picofile.com/file/7491363973/048.jpg

با بالا رفتن از پله هاي كناري قلعه به بالاي آن پا گذاشتيم. جايي كه در واقع بالاترين نقطه قلعه شمرده مي شد.  با اين اوصاف شهر بارسلون و ديدني هاي اون مانند كليساي ساگردا فاميليا در زير پامون مي درخشيد.

http://s1.picofile.com/file/7491364408/053.jpg

در اين زمان درحاليكه ساعت ديگه حوالي ظهر رو نشون مي داد با سختي بسيار از حال و هواي رويايي بالاي تپه دل كنديم و در مسير برگشت هم بارديگه با تله كابين شاهد مناظر زيباي شهر زيباي كاتالون ها بوديم.

http://s3.picofile.com/file/7491364294/052.jpg

با ترك تله كابين عزم رفتن به دهكده اسپانيايي يا همون پابلو اسپانيول رو كرديم. با اينكه مي شد با اتوبوس مسير رو رفت ترجيح داديم تا با پياده روي از مناظر زيباي بالاي شهر لذت ببريم. در طول مسير توريست هاي جورواجور خارجي در همه جاي جاده پخش بودن، راستش ما ابتدا درك درستي از مسير درست حركت به سمت دهكده اسپانيايي نداشتيم . اما يجورايي جاده و علائم اون نشون مي داد كه مسير رو درست مي ريم. در مسير جاده اولين جايي كه توجهمونو جلب كرد استاديوم زيباي المپيك بارسلون بود كه در سال 1992 پذيراي المپيك بود. محل زيباي اين استاديوم در بالاي تپه هاي مشرف بر شهر و علاوه بر اون مشعل زيباي المپيك به واقع محفل خوبي براي جمع كردن توريست ها بود.

http://s3.picofile.com/file/7491364622/061.jpg

عظمت المپيك بارسلون با ديدن استاديوم زيباي اين شهر بيشتر تو ذهنمون نقش بست. راستش بايدم شهر زيبايي مثل بارسلونا افتخار ميزباني چنين المپيك بزرگي باشه.

ادامه دارد ...

 

در ادامه طي مسير در بالاي تپه مون جويي با دل كندن از محوطه اطراف استاديوم مسير رو ادامه داديم و دقايقي بعد پس از يكي دوبار چپ و راست زدن و البته آدرس پرسيدن از نوجونهاي اسپانيولي كه البته زبون انگليسي هم بلد نبودن، سرانجام تونستيم به دروازه زيباي دهكده اسپانيايي برسيم. بليط ورودي دهكده 9.9 يورو بود. البته با كارت دانشجويي حدود 3 يورو تخفيف داشت. جالب اينكه براي خانواده 4 نفري تخفيف ويژه داشت و جمعا حدود 22 يا 24 يورو مي شد.

پابلو اسپانيول يا همون دهكده اسپانيايي در حقيقت محل فعلي همون نمايشگاهي است كه از سال 1929 در مساحتي حدود 5 هكتار ايجاد شده و به نوعي يك شهر يا دهكده كوچيكه كه هر بخشي از اون نماد هويتي از يكي از اقوام اسپانيايي و سبك معماري منطقه هاي مختلف كشور پهناور اسپانياست.

با ورود به كوچه هاي نسبتا تنگ و باريك اين دهكده كوچك كه با سنگفرش هاي زيبايي پوشيده شده، علاوه بر آشنايي با سبك معماري هاي مختلف اقوام اسپانيايي، فرصت ديدن و خريد صنايع دستي مناطق مختلف اسپانيا هم فراهم ميشه.

http://s3.picofile.com/file/7491365913/075.jpg

با حركت در داخل كوچه  پس كوچه هاي دهكده و عبور از  چندين فروشگاه صنايع دستي اولش به كليساي زيبايي رسيديم كه يجورايي مركز ثقل دهكده محسوب ميشه. در بخش انتهايي دهكده هم چشم انداز زيبايي از شهر بارسلون قابل مشاهده است. جالب اونكه هركدوم از كوچه ها با نام يكي از مناطق اسپانيا نام گذاري شده.

http://s1.picofile.com/file/7491365585/069.jpg

در بخش هايي از دهكده، رستورانهايي كه غذاهاي سنتي اسپانيولي سرو مي كنن قرار گرفتن كه اين بخش هم براي توريست ها خيلي جذابه.

http://s3.picofile.com/file/7491365157/068.jpg

در بخش هاي ديگر دهكده نمايشگاههاي مختلفي از صنايع سراميكي و آبگينه با طرح ها و نقش هاي سنتي اسپانيايي به چشم مي خوره. جالب اونكه در مكاني از دهكده نيز كارگاه توليد ظروف شيشه اي قرارداره كه مردم از نزديك مي تونن با فرآيند ساخت اين نوع صنايع دستي شيشه اي بطور كامل آشنا بشن.

http://s3.picofile.com/file/7491366341/077.jpg

بخش هايي از دهكده هم به معماري آندلسي و تمدن اسلامي اختصاص داره كه به نوعي از بقيه بخش هاي دهكده متمايزه!

http://s3.picofile.com/file/7491366983/085.jpg

با دور زدن كل دهكده، دست آخر دوباره به محوطه ميدون اصلي دهكده كه ديگه تا حدودي از توريست هاي ريز و درشت و حتي بچه مدرسه اي هاي يونيفرم پوش پر شده بود رسيديم. بازم مثل ساير كشورهاي اروپايي مردم بدون اندكي ملاحظه راحت رو زمين خاكي نشسته بودن و از كثيف شدن لباسشون ابايي نداشتن.



هواي نسبتا گرم و بستني هاي رنگاوارنگ موجب شد كه ماهم هوس خوردن بستني ميوه اي بكنيم كه 3 تا اسكوپ كوچيكش برامون 3 يورو آب خورد.

با خروج از دهكده و پايين اومدن از جاده چند دقيقه بعد جلوي ساختمون موزه هنر كه يجورايي با پله هاي تفكيك شده و منظم در بلندي قرار داشت حركت كرديم.

http://s3.picofile.com/file/7491367311/097.jpg

نمي دونيم چرا اونجا حسي شبيه باغ شازده كرمان رو برامون داشت ! شايدمسير پله كاني تاحدودي مي تونست اونجا رو تداعي كن اما معماري اون دو شباهت چنداني باهم نداشتن. شايدم ما هواي وطن رو كرده بوديم! از اينكه بگذريم نكته جالب وجود پله هاي برقي بود كه قسمت عمده مسير رو براي رفتن آسون كرده بود.

 در بالا پله ها و جلوي ساختمون جمعيت باحالي روي پله ها نشسته بودن و علاوه بر تماشاي چشم انداز زيباي شهر و ميدون اسپانيا، به موسيقي كه توسط هنرمندان خياباني در جلوي محوطه نواخته مي شد گوش مي دان.

http://s1.picofile.com/file/7491367632/100.jpg

با اينكه دل كندن از موسيقي و اون حس و هوا سخت بود اما پس از چند دقيقه لذت بردن از منظره و موسيقي زيبا، براي ارضاء حس كنجكاوي به داخل ساختمون موزه هنر رفتيم. سالن داخل كه يجورايي سبك معماري جديد رو تداعي مي كرد داراي امكانات و نور پردازي زيبايي هم بود. با ادامه دادن حركتمون و بالارفتن از پله ها به بخش هايي رسيديم كه كارگران مشغول انجام عمليات ساختماني و تزئيني در ساختمون بودن. با اين حال سقف بنا با نقش و نگارهاي زيبا آدم محو خودش مي كرد.

http://s3.picofile.com/file/7491368167/105.jpg

در طبقه دوم قصد ورود به بخش مربوط به هنرهاي تجسمي رو داشتيم كه متصدي مربوطه يكهو جلومونو گرفت و ازمون بليط خواست و تازه فهميديم كه اي بابا, از ابتدا بايد بليط مي گرفتيم! به هر حال ديگه حس كنجكاويمون ارضاء شده بود و ديگه يكم زور داشت چندين يورو پول اين چيزها رو بديم. اين شد كه قيد خريد بليط رو زده و از ساختمون خارج شديم.

با حدود 200 متر پياده روي از كنار ستون هاي زيباي ميدان اسپانيا گذشتيم و اين بار با مترو عازم مقصد بعدي يعني سواحل بارسلونتا شديم.

اين شد كه دقايقي بعد در ايستگاه مربوطه بوديم اما به نوعي در پيدا كردن جهت صحيح مسير يكم با مشكل مواجه شديم و چون صبح انرژي مضاعفي صرف كرده بوديم ديگه حس اتلاف انرژي رو به هيچ وجه نداشتيم. اين شدكه از زوج جوني جهت صحيح رو پرسيديم هرچند پس از دقايقي با ديدن مردمي كه ساكهاي كنارساحل خود رو حمل مي كردن از صحت جهت حركت اطمينان حاصل كرديم.

بارسلونتا در واقع ساحل زيبا و تفريحي شهر بارسلون هست كه خصوصا در روزهاي آفتابي - شبيه همون روز - محل مناسبي براي تفريح ساكنين بارسلون به شمار مي ياد.

ماسه هاي طلايي كنار ساحل كه در اون وقت روز عملا جاي سوزن انداختن نداشت، با بساطهاي رنگارنگي كه مردم شهر و توريستهاي خارجي پهن كرده بودن پرشده بود و البته با اينكه باد نسبتا خنكي مي وزيد چند نفري هم در آب مشغول آبتني بودن.  

http://s3.picofile.com/file/7491368595/113.jpg

در كنار ساحل هم چند نفري مشغول ساختن قصر بزرگ شني با حساسيت ويژه بودن كه انصافا كارشون حرف نداشت.

پس از دقايقي كوتاه كه البته گرما هم كلافمون كرده بود، يجورايي خواستيم مسير برگشت رو ميون بور بزنيم اما از بد حادثه مسير كنار ساحل رو اشتباه رفته و يكدفعه جلوي ساختمون زيباي بارسلونتا تور (barceloneta torre) رسيديم اما اي دل غافل تو اوج خستگي اونجا ديگه جاده يجورايي بن بست بود!

اولش يكم به خودمون بد و بيراه گفتيم اما نهايتا بالاجبار مسير رو دوباره برگشتيم و اين بار راه مطمئن اما نسبتا طولاني كنار ساحل تا ميدون كلمبوس رو انتخاب كرديم. در يكطرف جاده رستورانهاي جورواجور كه هركدومشون با بازار گرمي قصد فروش غذاهاشون و به خصوص تاپاس هاي معروف اسپانيولي رو داشتن آدمو براي خوردن اين غذا اغوا مي كرد.

تاپاس در واقع تكه هاي كوچكي از غذاهاي مختلف رو شامل ميشه كه البته به انتخاب مشتري 2 يا 3 تكه و يا حتي گاها تكه هاي بيشتري رو براتون ميذارن كه البته بيشتر شامل غذاهاي دريايي ميشه. اما طبع ريسك گريز ما و البته گروني اين غذا باعث شد كه تسليم نشيم .

در كنار نوار ساحل و حدفاصل بارسلونتا و ميدون كلومبوس (نزديك به ميدون كلومبوس) پارك ساحلي نسبتا زيبايي با چمنكاري و نيمكت قرار داره كه با توجه به سايه درخت ها جاي خوبي براي دقايقي استراحت محسوب مي شد.

پس از ميدون كلومبوس دوباره وارد خيابون دوست داشتني لارامبلا شديم. اين بار قصد خريد سوغاتي شهر بازم مارو به كوچه پس كوچه هاي اطراف خيابون كشوند و در نهايت با كلي وسواس بالاخره يه جا شمعي كوچك فلزي كه نشون قشنگي از بارسلونا رو داشت به قيمت 4.5 يورو خريديم.

درحاليكه ديگه حدود ساعت 9 شب بود براي آخرين بار در خيابون سر زنده لارامبلا قدم زديم و بعدهم قصد كرديم يكم تخم سبزيجات معطر بخريم. اما اين بار وقتي قصد خريد دانه هاي سبزيجات رو داشتيم با كمال تعجب فروشنده همون زمان دكه رو بست و گفت كه ساعت كارش تموم شده و حاضر به فروش نيست!

در آخر كار هم حدود ساعت 9:30 شب گشت شهري بارسلونا رو تموم كرديم و از اونجا كه ديگه رمق چنداني برامون نمونده بود با مترو به هتل برگشتيم تا با بستن ساكمون برنامه سفر فردا به سمت مادريد رو تنظيم كنيم.

ادامه دارد ...