سر ساعت 8 صبح نينا مهربون زنگ در رو به صدا درآورد و با دوتيكه خاچاپوري كوچيك كه البته طعمش به هيچ وجه به خاچاپوري اي كه تو باتومي خورده بوديم نمي رسيد سورپرايزمون كرد! ما هم بي معطلي آماده شديم و از اونجا كه اول از همه نگران اتوبوس برگشت به ايران بوديم با مترو به سمت ترمينال اتوبوسراني تفليس كه اورتاچالا (Ortachala) نام داشت، راه افتاديم.
در مسير راه براي اينكه مطمئن بشيم از يه خانوم جوون آدرس رو پرسيديم اينجا بود كه ديگه داستان كلاً عوض شد و با مشاركت چند تا خانوم و آقاي مسن مهربون و چهار ساعت بحث بين اونها كه بالاخره كدوم ايستگاه مترو به مقصد نزديكتره، آخرش علما اجماع كردند كه ما بايد در ايستگاه Samasi Argveli پياده بشيم!
در ايستگاه مترو حالا بايد جهت ترمينال رو پيدا مي كرديم كه اولش يكم گيج بوديم و خواستيم يه زوجي كه ساك دستشون بود رو دنبال كنيم اما اي دل غافل كه از بدشانسي ما بعد از چند دقيقه فهميديم كه بابا راه رو اشتباه رفتيم و اين ابتكار من درآوردي جواب نداد! اين بار نوبت GPS موبايل بود و البته كمك شهروندان عزيز گرجي كه اگه زبون بفهمن كلا گزينه خوبي براي راهنمايي محسوب ميشن و اين شد كه تازه فهميديم همون خيابون بزرگ روبروي در اصلي خروجي مترو ما رو به ترمينال اورتاچالا مي رسونه و ما بي خود چپ و راست زديم.
اولش خواستيم كل مسير رو پياده بريم اما راستش با بارون گرفتن و يكم پياده روي و البته پرسش مجدد از جووني كه كاور زرد پوشيده و متصدي بليط بود به اين نتيجه رسيديم كه بهتره با اتوبوس بريم و اينجا بود كه فهميديم كه با اتوبوس شماره 50 يا 71 از اول خيابون مي تونستيم اين مسير رو طي كنيم.
خوشبختانه اين كارت مترو براي برخي اتوبوس هاي شهري هم كاربرد داره (احتمالا اونهايي كه رنگشون زرده) و در داخل اتوبوس دستگاهي تعبيه كردن كه از كارتتون پول بليط رو كم مي كنه و يه تيكه كاغذ كوچيك كه روش ساعت درج شده رو به عنوان بليط بيرون مي ده.
اين تكه كاغذ يا همون بليط خيلي مهمه و بايد تا آخر سفر با اتوبوس همراهتون باشه. برخلاف اروپا كه اساس كار رو بر اعتماد گذاشتن و در مقابل جريمه ها سنگينه در گرجستان هم چندان از اعتماد خبري نيست و در اكثر ايستگاهها چند نفر از متصديهاي مربوطه كه با كاور زرد مشخص اند از دو طرف اتوبوس و درهاي جلو عقب بالا مي يان و بليطتونو چك مي كنن. جالب اونكه بازم اولين بار در روز نفري 0.4 لاري كم مي كرد و دفعه دوم تو همون روز 0.3 لاري و از اون به بعد هر بار 0.2 لاري!
از اينا كه بگذريم يكي دو كيلومتر پايينتر به ترمينال اورتاچالا رسيديم كه بي شباهت به ترمينال هاي اتوبوس راني شهرهاي درجه 2 خودمون نبود. اولش يه گشتي تو ترمينال زديم تا ببينيم چه شركتهايي به مقصد تهران اتوبوس دارن. با اينكه 4 يا 5 تا شركت نام ايران رو درج كرده بودن آخر كار فهميديم كه همش سياه بازيه و فقط 2 شركت عصر ايران و گيتي پيما به مقصد تهران اتوبوس دارن و بقيه يجورايي عامل همين دو شركت هستن و پورسانت مي گيرن. برخي شون بليط 100 لاري رو 107 لاري به مسافرها قالب مي كنن!!!
دفتر گيتي پيما تعطيل بود و عصر ايران هم كه چند نفري جلوش وايساده بودن و از اينكه برنامه حركت امروز به هم خورده شاكي بودن جواب درست و حسابي نمي داد. فقط يكيشون گفت كه اسمتونو بنويسيد تا اگه فردا اتوبوس داشتيم بهتون خبر بديم! يعني كلا همه چيز بي برنامه است و بستگي به اون داره كه اتوبوس از تهران كي مي رسه!!! واسه همينم هست كه تو ايران هم اين دو شركت بليط برگشتشون تاريخ نداره و ما هم به همين خاطر بليط برگشتمونو از ايران نخريديم كه دستمون باز باشه.
ما كه يكم نا اميد شده بوديم و نگران گيرنياوردن بليط تهران بوديم يكم تلاشمونو بيشتر كرديم و اين بار با شماره موبايلي كه رو دفتر گيتي پيما بود تماس گرفتيم و اونا گفتن كه امروز چون تعطيله فقط دفتر داخل شهرشون بازه و بايد اونجا بريم. حالا ما رو مي بيني كلي شاكي و از اينكه چرا بايد همه چيز اينقدر بي برنامه باشه حرص مي خورديم و به سرعت به سمت خيابون حركت كرديم تا به دفتر اونا بريم. داشتيم با يه راننده تاكسي سر قيمت چونه مي زديم كه ما رو به اونجا برسونه كه يكدفعه يكي به فارسي صدامون زد و ديديم همون آقاييه كه تو دفتر عصر ايران گفته بود كه معلوم نيست كه فردا ماشين داشته باشن! انگار خدا همه كار رو برامون رديف كرده بود چون آقاهه گفت كه ماشين امروزشون كنسل شده اما براي فردا ظهر 2 تا جا داره و حركت قطعيه. ما رو كه مي بيني كلي ذوق كرده بوديم باهاش به دفتر فروش عصر ايران اومده و با پرداخت نفري 100 لاري نه چندان ناقابل (هر دلار حدود 1.63 لاري) بي معطلي بليط برگشتمونو خريديم.
بعد از اونكه نفسي به راحتي از خريد بليط برگشت كشيديم ديگه حالا مي تونستيم به گشت شهري بپردازيم. براساس نقشه و اطلاعات قبليمون نزديكترين جاي ديدني به ترمينال ناري كالا Narikala و حمومهاي تاريخي شاه عباس بودن. خوشبختانه با همون اتوبوس شماره 71 به راحتي مي شد به اونجا رسيد و اين شد كه ما دقايقي بعد به مقصد رسيديم.
با ترك اتوبوس اول از همه گنبدهاي كوچك در سطح به سبك معماري مناطق مركزي ايران به چشم مي اومد و به خاطر بوي سولفور و گوگرد به وجود حمامهايي كه تاريخ ساختشون به قرن 17 و 18 و شاه عباس صفوي برمي گشت پي برديم.
البته قدمت چشمه هاي معدني اون به مراتب بيشتر و از قرن ها پيش بوده تا جاييكه حتي نام تبيليس به معناي جاي گرم از قرن 5 ميلادي و به واسطه وجود اين چشمه هاي آب گرم براي اين منطقه بكار رفته است.
بخاري كه تو اون هواي خنك و نم نم بارون از زير زمين و داخل دودكشهاي حمام بيرون ميزد ما رو ترغيب كرد كه داخل حمام رو هم ببينيم. وقتي داخل شديم دختر متصدي حمام با زبون اشاره و نشون دادن شستن سر حاليمون كرد كه فقط كسايي مي تونن داخل بشن كه واقعا مي خوان حموم كنن!
از كنار اين حمام قديمي دورنمايي از مسجد شاه عباس هم به چشم مي خوره كه شباهت زيادي به معماري سبك صفوي در اصفهان داره.
در ادامه با امتداد مسير پله كاني به سمت تپه هاي مشرف بر حمامها بالا رفتيم و در اين حين براي اطمينان از چند پسربچه دبيرستاني جهت رو سئوال كرديم. يكيشون با چند كلمه انگليسي دست و پا شكسته و كمي هم غير مرتبط و با كمك زبون اشاره سعي كرد راهنمايمون كنه كه اين موضوع دستمايه اي شد براي تفريح ساير دوستانش.
چشم انداز زيباي شهر از بالا در پيچ و خم جاده و با پس زمينه نسيم مطبوع هواي پس از باران بيشتر از همه سرحالمون كرد.
در بالاي تپه سرانجام به خرابه هاي قلعه ناريكالا (نارين قلعه) رسيديم كه البته به جهت زلزله حدود 200 سال قبل بخش هاي زيادي از اين قلعه قديمي كه در طول دوران رونقش از قرن 4 ميلادي و حتي در دوران حكومت بني اميه در قرن 7 هجري حوادث زيادي رو تجربه كرده بود اكنون از بين رفته بود.
در كنار قلعه هم كليساي كوچكي با نام سنت نيكلاس قرار داشت كه برخلاف انتظار در اون روز يكشنبه تقريبا مملو از مردم بود كه اكثرشون از قشر جوون و حتي نسبتا مرفه با ماشين هاي گرون قيمت بودن!
در كنار قلعه راهي كوچك و در بخش هايي به صورت پله وجود داشت كه با امتداد دادن آن به سمت بالا دقايقي بعد به يكي از زيباترين مكان هاي شهر زيباي تفليس يا همان مجسمه زيبا و عظيم مادر گرجستان Mother Georgia رسيديم. اينجا ديگه پر بود از توريست هاي مختلف كه خوشبختانه تعداديشونم هموطناي عزيزمون بودن.
تو اين حين چيزي كه حسابي سورپرايزمون كرده بود چشم انداز زيبايي از بالاي شهر تفليس و رودخانه Mtkvari بود. در واقع اين بخش از تپه حال و هواي بسيار وصف نشدني داشت.
بازم اون بالا نذر و نذورات مردم معتقد خودنمايي مي كرد.
تاريخچه ساخت اين تنديس 20 متري آلومينيومي كه تقريبا از همه جاهاي تفليس ديده ميشه، به سال 1958 و به مناسبت 1500 سالگي شهر تفليس بر مي گرده. در واقع اين تنديس نشان دهنده زني با شمشيري در يك دست و كاسه اي در دست ديگر است. كاسه براي پذيرايي از كساني كه با دوستي وارد گرجستان مي شوند و شمشير براي آن ها كه با دشمني مي آيند يعني اگر با دوستي به گرجستان آمديد مردم گرجستان مهمان نواز هستند و از شما استقبال مي كنند ولي اگر با دشمني و نيرنگ و دروغ آمديد تاوان آن را پس خواهيد داد. ( منبع http://ariyapad.blogfa.com)
درست در بالاي تپه و در نزديكي تنديس مادر جورجيا تله كابين زيباي شهر تعبيه شده كه مستقيما تا پايين تپه و محوطه پل شيشه اي زيباي كنار رودخونه امتداد پيدا مي كنه.
براي سوارشدن به تله كابين بايد يك لاري پرداخت كنيد و جالبتر اونكه اين مبلغ با همون كارت شارژ شده مترو و اتوبوس شهري قابل پرداخته و همونجا مي تونيد كارتتونم شارژ كنيد.
با سوار شدن بر تله كابين و حركت به سمت پايين چشم انداز زيبايي از شهر تفليس و تنديس مادر جورجيا خودنمايي مي كنه.
در طرف ديگر رودخونه هم بر روي تپه پرتره زيبايي از كليساي تاريخي Methkhi با مجسمه زيباي مرد اسب سوار خودنمايي مي كنه.
در ايستگاه نهايي تله كابين محوطه چمنكاري شده زيباي كنار پل Methkhi فضاي رويايي رو فراهم كرده كه مي تونه حداقل براي ساعتي آدمو تو اون محوطه زيبا سرگرم كنه اما ما چون وقت نداشتيم ترجيح داديم تا به سرعت بخش بعدي برنامه كه كليساي جامع سامبا Sameba Cathedral بود رو دنبال كرديم
و از اونجا كه نماي زيباي كليسا از بالاي تپه و بيشتر نقاط شهر به وضوح قابل مشاهده بود در امتداد مسير با بالا رفتن از پله ها و كمي پياده روي به سمت بنا خودمونو به نزديكي اون در اطراف ايستگاه مترو Avlabari رسونديم.
كوچه هاي منتهي به كليساي جامع سامبا تا حدودي شيبدار و تنگ و باريكن و يجورايي فضايي شبيه به كوچه هاي اطراف امازاده ها رو تداعي مي كردن و شايد به خاطر روز يكشنبه بود كه يه يكشنبه بازاري هم اونجا برپا بود و ميوه وسبزي و صنايع دستي عرضه مي كردند.
با ورود به محوطه كليسا چشم انداز زيباي اون نفس آدمو بند مياورد. عظمت اون بنا با تلفيق هنر معماري و موقعيتش در بالاي تپه كه مشرف بر شهر زيباي تفليسه به راحتي قابل وصف نيست.
از قرار اين كليسا كه مهمترين و بزرگترين كليساي جامع نه تنها گرجستان بلكه كل منطقه قفقاز جنوبي ميباشد و جزو بزرگترين كليساهاي ارتودكس جهان به شمار ميرود در فاصله سالهاي 1995 تا 2004 ميلادي به دستور اسقف اعظم گرجستان در قلب شهر تفليس بنا شد.
اين بنا شامل 9 كليساي كوچكتر ميباشد و علاوه بر اين 5 كليساي كوچكتر ديگر هم در طبقات پايينتر ابن بناي عظيم واقع شده اند. در ساخت اين بناي عظيم از مواد طبيعي استفاده شده است. كف بنا با مرمر سنگ فرش شده است و از موزاييك جهت دكوراسيون آن استفاده شده است.
نقاشيهاي ساختمان تماماً توسط گروهي از نقاشان زبردست كشيده شده است. بناي كليسا شامل برج ناقوس، اقامتگاه پادشاه گرجستان، كارگاه، محل استراحت و اكادمي علوم ديني مي باشد. كليساي جامع مساحتي بالغ بر 5000 متر مربع را شامل ميشود حجم اشغال شده بالغ بر 137 متر مكعب بوده و در ارتفاع 84 متري واقع است و ارتفاع ساختمانهاي زير زميني كليسا به 13 متر ميرسد.( منبع http://ariyapad.blogfa.com)
جالب اينكه يه عروس و داماد همراه با مهمونهاشون هم اونجا بودند و روي پله ها مشغول فيلم برداري بودن! ديدن عروس و داماد گرجي كه داماد لباس محلي پوشيده بود برامون خيلي جالب بود.
با بازديد از اين كليساي زيبا و در حاليكه ساعت حوالي 2 بود بازم تو مسير برگشت رنگ و بوي خاچاپوري هاي خوشمزه هواييمون كرد و اين بار هم طاقت نياورده و خودمونو براي ناهار دو تيكه خاچاپوري پيتزايي مهمون كرديم!!! هرچند هركاري كنيم بازم همه راه ها به خاچاپوري ختم ميشه!!!
ادامه دارد ...
بعد از خوردن خاچاپوري ها و جون گرفتني دوباره حال نوبت بخش دوم گردش شهري بود بنابراين با ايستگاه مترو به ميدون آزادي Tavisupleba SQ رفتيم اين ميدون قبل از استقلال گرجستان ميدون لنين نام داشته كه بعدش تغيير نام داده.
درست جلوي ورودي مترو ميدون آزادي ايستگاه اتوبوس قرار داره كه با اتوبوس شماره 124 به سمت بالاي تپه پارك متاسميندا Mtatsminda و برج مخابرات راه افتاديم. اتوبوس در كشاكش تپه هاي شيبدار بالا مي رفت و ما بيش از پيش از اين منظره زيبا لذت مي برديم. اين تپه از ناريكالا و كليساي سامبا بسيار بلندتر بود و منظره بسيار زيبايي از تفليس رو به نمايش مي ذاشت و با وجود هواي مطبوع مسير آدم به هيجان وا مي داشت.
در بالاي تپه شهربازي بزرگي وجود داشت كه باز هم براي استفاده از بازي هاي مختلفش بايد كارت شارژ مي گرفتي و به تناسب استفاده از اون پول شارژ مي كردي.
اما به جز اون چشم انداز زيبايي از شهر زيرپاتون بود كه بي اختيار براي دقايقي روي صندلي نشسته و تو اون هواي دل انگيز خستگيمونو در كرديم.
جاتون خالي حس اين استراحت اونقدر عالي بود كه به راحتي حاضر به ترك اونجا نبوديم.
تو اين حين بازم يكي دو تا عروس داماد ديگه اومدن و با مناظر اونجا عكس يادگاري گرفتن.
حالا نوبت چرخ و فلك زيبا و عظيم بالاي تپه بود كه با قطر 62 متريش مشخصا بلندترين نقطه براي ديدن كل شهر تفليس محسوب مي شد!
براي چرخ و فلك مي بايست كارت مخصوص پارك رو مي گرفتيم و پول شارژ مي كرديم كه اين ناپرهيزي موجب شد 5 لاري( هر دلار معادل 1.63 لاري) رو صرف اين هوس ارزشمند كنيم. عجيب اين بود كه آخر كارم وقتي كارت رو پس داديم يارو هيچي بهمون برنگردوند!
اما واي چه منظره داشت! از بالا نماي زيبايي از شهر تفليس رويايي به چشم ميومد اما راستش از بس سرعت چرخ و فلك كم بود كه هر دورش 20 دقيقه طول مي كشيد و حوصلمونو سر برد و در دور دوم ديگه خسته شده بوديم و با اشاره دست متصدي مربوطه پيادمون كرد.
عصر هنگام كه ديگه يجورايي از پارك و وسايل بازيش خسته شده بوديم. قصد عزيمت به پايين رو داشتيم. اونجور كه قبلا شنيده بوديم از بالاي تپه يه چيزي شبيه به سرسره از بالاي تا پايين ساخته بودن كه حتي به روايتي تاريخ اين ابتكار جالب به زمان شاه عباس مي رسيد اما بعد وقتي از مردم پرسيديم كه كجاست،اونا گفتن كه بابا اين وسيله حدود 20 سالي هست كه از كار افتاده و ... و ما در نهايت دست از پا درازتر دوباره با اتوبوس شماره 124 به ميدون آزادي برگشتيم.
در حاليكه ديگه واقعا رمقي تو تنمون نبود اما حس كنجكاويمون امونمون نمي داد چون فقط همين يه روز رو براي تفليس وقت داشتيم و اين بار فرصت رو مناسب ديديم تا بخش هاي پاييني ميدون رو هم كشف كنيم .
اين بار در امتداد ساحل رودخونه پيش رفتيم. خيابوني كه در دو طرفش با خونه هاي قديمي شهر كه بخش هايي از اونا با بازسازي مدرنشون جلوي ويژه پيدا كرده بودن اصالت شهر رو حفظ كرده بود.
با ادامه مسير مقصد بعدي پل خشك بود كه فاصله چنداني تا ميدون آزادي نداشت.
پل خشك در واقع محله قديمي شهر محسوب ميشه كه صنايع دستي، عتيقه و تابلوهاي نقاشي توسط دست فروش ها در اون عرضه ميشد.
در كنار اون دستفروش ها و تابلوهاي زيباي نقاشي كه آدم رو براي خريد حسابي وسوسه مي كنه پارك زيبايي قرار داشت كه به رودخونه منتهي مي شد. اينجا بود كه ديدن بساط هاي رنگارنگ دست فروش ها جوني تازه گرفتيم.
اين شد كه بالاخره مقاومت ما هم شكست و يك دست 7 تايي ماتروشكاي خوش نقش و نگار با پرداخت 28 لاري خريديم. البته اولش خانوم فروشنده قيمت رو 40 لاري گفته بود كه پس از چونه زني ما و مهمتر از همه اخلاق خوش او براي ادامه چونه زني (برخلاف ساير فروشنده ها كه خيلي مشتري مدار نبودن!) ماهم اين عروسك هاي قشنگ رو به كلكسيون يادگاري هاي سفرهامون اضافه كرديم. خيلي دلمون مي خواست چند تا تابلو نقاشي قشنگ بخريم اما فكر چگونگي بردن اين تابلوها اونم زميني و با اتوبوس ما رو منصرف كرد.
غروب در حاليكه كم كم آفتاب در حال پركشيدن بود بازم با تنظيم مسير و عبور از يك پارك نسبتاً زيبا در خيابون روستاولي كه با كلاس ترين خيابون شهر هم محسوب ميشه حضور پيدا كرديم.
البته قبل از اون بازم يه كليساي زيبا و معماري قشنگش براي دقايقي سرگرممون كرد.
خيابان روستاولي كه قبلا خيابان "گلويني" ناميده ميشده است يكي از اصليترين و مركزيترين خيابانهاي شهر تفليس ميباشد كه به احترام شاعر بسيار معروف قرون وسطي گرجي يعني "شوتا روستاولي" نامگذاري شده است. اين خيابان 1.5 كيلومتري از ميدان آزادي (ميدان لنين سابق) شروع شده و به مترو روستاولي و خيابان كوستاوا منتهي ميشود. بسياري از مراكز مهم دولتي و غير دولتي در اين خيابان مستقر هستند كه از جمله آنها ميتوان به پارلمان گرجستان، اپرا و باله شهر تفليس، دادگاه عالي، كليساي كاشوتي، موزه مردمي گرجستان، آكادمي تئاتر روستاولي و آكادمي علوم گرجستان اشاره كرد . (http://paeizeh.com/).
شب در حاليكه هوا رو به تاريكي بود با مترو به سمت ايستگاه دانشگاه تكنيك راه افتاديم تا نهايتا با كمي گشت و گذار در خيابون هاي اطراف هتل روز پركارمونو به پايان ببريم.
فردا صبح بازم پس از صرف خاچاپوري خوشمزه اي كه براي صبحونه نينا بهمون داد حالا ديگه بايد بار و بنديلمونو مي بستيم و آماده بازگشت به خونه مي شديم اما قبل از اون با توجه به چند لاري باقيمونده ته جيبمون بهترين كار رو در خريد چند تكه خاچاپوري و سوغات بردنش به ايران ديديم. هرچند نگو اين خاچاپوري داغش خوشمزه است وگرنه اين خاچاپوري ها وقتي ايران رسيدن ديگه اصلا قابل خوردن نبودن!
راستي برخي ميوه هاي گرجستان هم فوق العاده خوشمزه و حتي قيمتشون مناسب بود فرضا ذغال اخته اي كه ما به قيمت هر كيلو 2 لاري خريديم به هيچ وجه با مشابه داخليش قابل مقايسه نبود. اين سايز زغال اخته رو ما تو تهران اصلا نديديم! اگر هم باشه حكما قيمتش سر به فلك ميزنه. براي همين وقتي تو تهران پياده شديم از ديدن كارتن كارتن زغال اخته كه كمك راننده از بار بيرون آورد تعجب نكرديم!
بالاخره صبح حدود ساعت 9 بود كه پس از خداحافظي با نينا مهربون باز هم با مترو به سمت اورتاچالا حركت كرديم. وقتي به مقصد رسيديم ديديم كه نينا چندبار با موبايلمون تماس گرفته و ما متوجه نشده بوديم! تازه فهميديم اي دل غافل ما كليدها رو تحويل نداديم و كلي عذاب وجدان گرفتيم!
در اورتاچالا جماعت 30 تا 40 نفره اي از ايروني ها جمع بودن و از قرار برخيشون بي بليط در به در دنبال جاي خالي مي گشتن و مطابق معمول تو اين بين داد و فريادهاي شوفرها و ... هم آتيش دعوا رو تندتر مي كرد.
خدا رو شكر ما رو تو همون رديف هاي وسط جا دادن كه به نظر جاي بدي نبود اما تو اين حين تازه دعواي دو تا خونواده گرجي كه بچه كوچيك داشتن و تو بوفه بهشون جا داده بودن با راننده بالا گرفت و آقاهه كه انگار دروس فقه تو ايران مي خوند كلي شاكي شد كه چرا جاشون ته اتوبوسه!!!
بعد از يكم معطلي سرانجام اتوبوس حركت كرد اما يكي دو ساعت بعد در رستوراني بين راه كه حداقل ظاهرش شيك بود توقفي نسبتا طولاني داشت.
در بيرون محوطه رستوران و اطراف جاده چند تا درخت آلو قرمز بود كه ما هم از فرصت استفاده كرده و جاتون خالي دلي از عزا در آورديم. آلو هايي كه از اون درخت خورديم به جرات خوشمزه ترين آلو هايي بود كه در عمرمون خورده بوديم! قرمز، رسيده، ملس و هسته جدا! واي خدايا! كشاورزي گرجستان واقعا به خاطر آب و هواي خوبي كه داره محشره!
بعد از سوار شدن به اتوبوس تازه آماده حركت شده بوديم كه چشمتون روز بد نبينه يكدفعه ديديم دو تا خانوم ميانسال پاچه ورماليده با داد و فرياد به سمت اتوبوس دويدن و بالا اومدن به يكي از مسافرهاي مسن گير دادن كه پول غذاش رو نداده. يارو كلي قسم و آيه خوند كه بابا والله من چيزي نخوردم و ...! اما اونا به خرجشون نميرفت آخر اون مسافرهاي گرجي رو صدا كردن براشون ترجمه كرد كه چي ميگه. انگار از بس غذا رو دير آماده كرده بودن يارو زده بود بيرون و اونا دنبال دريافت پول غذا بودن. وقتي خيلي شلوغ كرده بودن يه اصفهاني تو اتوبوسمون بود كه با لهجه شيرين اصفهاني گفت بابا دبيا اين لاريها رو بريز جلوشون چشو چارشون كور شه!
خلاصه به هر مكافاتي بود داستان ختم به خير شد و بازم تو مسير جاده راه افتاديم.
مناظري كه از اتوبوس ديده مي شد واقعا زيبا و نفسگير و كارت پستالي بود و ما هم كليك كليك عكس مي گرفتيم ولي خب از پشت شيشه خيلي خوب درنميومد. هرچي به سمت مرز تركيه مي رفتيم از ميزان سرسبزي و طراوت كم ميشد. تازه ما فكر مي كنيم تركيه در مقابل ايران خيلي سرسبزه ولي گرجستان يه چيز ديگس! واقعا اين روسهاي نامرد مي دونستن كجا رو دارن از ايران ميگيرن!
يكي دو ساعت بعد به مرز گرجستان رسيديم و در شهر كوچيك مرزي آخرين لاري باقيمونده رو صرف نون و آبميوه كرديم.
در مرز تركيه هم كه بسيار كوچيك و محقر بود توقف چندان زيادي نداشتيم و نسبتا راحت مهر خروج و ورود به پاسمون خورد.
تو اين حين بساط مرد ساندويچ فروشي كه لب مرز برهوت تركيه كه پرنده پر نميزد داغ داغ كباب تابه اي درست مي كرد هم در نوع خودش جالب بود. بوش عجب دل انگيز بود ولي قيمتش(!) آه از نهادمون بلند كرد! به پول ما مي شد هر ساندويچي 20 هزارتومن! اونم چه ساندويچي! آخر اداره بهداشت!
از اينجا به بعد جاده هاي تركيه در دل كوه بسيار ديدني و تماشايي بودن و بسيار حسرت خورديم كه چرا نميشه اونجا توقف كرد.
شب در رستوران بين راهي ترك براي شام توقف كردن اما انگار قضيه اصلي قاچاق گازوئيل از هر دو كشور گرجستان و ايران به تركيه است چون اين بار هم اتوبوس رو اون پشت ها بردن و براي دقايقي به ما گفتن كه حتما اتوبوس رو ترك كنيد و بعله گازوئيلش رو خالي كردن!
آخر شب بود كه با ورود به مرز بازرگان ما هم به انتهاي مسير و داستان اين سفر پرخاطرمون رسيديم تا بازم با خاطره اي خوش از گرجستان زيبا به خونه برگرديم.
بازم مثل هميشه منتظر نظرات سازنده و پيشنهادات شما دوستان كه تنها بهانه ما براي ادامه نوشتنيد هستيم! در اواخر سال 1391 سفري به هندوستان و خرداد 1392 سفري به چين داشتيم كه اگر سعادت داشتيم انشا ا... در روزهاي آتي شرح اونا رو هم تو وبلاگ مي ذاريم.