ساعت حدود 7 صبح بود كه با فرود هواپيما در فرودگاه بروكسل ما هم مانند ساير مسافرها هواپيما رو ترك كرديم و اين بار اونقدر مسير رو چپ و راست كرده بودن كه دقايقي براي پيدا كردن محل برداشتن ساكها دچار اشتباه شديم. اما به هر حال هر طوري بود ساكمونو پيدا كرديم و بازم بدون اونكه كسي ازمون پاسپورت بخواد وارد سالن خروجي شديم!
طبق معمول دنبال بخش مربوط به راهنماي توريست گشتيم اما اين بار هم فقط همون i رو پيدا كرديم كه البته به نظر اين دفعه اين بخش هم راهنماي توريستي بود و هم اطلاعات پرواز. كنارشم يكسري بروشور توريستي بود كه در مورد شهرهاي مختلف بلژيك اطلاعاتي مي داد. ماهم نامردي نكرديمو چند تايي كتاب و بروشور در مورد بروكسل و كتابي راجع به كل بلژيك برداشتيم.
بعد نوبتمون شد و خانوم متصدي رو سئوال پيچ كرديم و اول همه آدرس هتلمونو پرسيديم. اونم بيچاره كلي تو اينترنت گشت و بالاخره برامون يه پرينت ساده گرفت كه د رواقع از رو گوگل مسير حركت رو آدرس داده بود. يه نقشه نصفه و نيمه اي هم بهمون داد كه راستش فقط بخش كوچك مركز شهر رو نشون مي داد!
سرانجام دل به دريا زديم و پايين رفتيم تا از ايستگاه قطار به سمت مركز شهر حركت كنيم. اين بار هم در نوع خريد بليط شك داشتيم. نمي دونستيم بالاخره قطاره، مترو هست يا ...!؟ اما آخرش با پرس و جو فهميديم خبري از مترو نيست و نهايتا با پرداخت 5.5 يورو ناقابل بليط قطار رو خريديم و مثل بچه آدم سوار قطار شديم. سيستم قطارهاي بلژيك هم مثل سوئيسه و نياز نيست بليط رو جايي رجيستر كنيد. فقط كافيه همراهتون باشه تا متصدي احتمالا بهتون مراجعه كنه و اونو پانچ كنه.
تو بروكسل چند تا ايستگاه مركزي قطار وجود داره كه بايد حواستون باشه كجا پياده شيد. فرضاً تو همون اول شهر يه ايستگاه مركزي با نام MIDI وجود داره كه به برخي جاهاي شهر مرتبط ميشه. اما ايستگاه مركزي بروكسل وسط شهر قرار داره و با معماري قشنگش متماييز از بقيه است.
با ترك قطار وارد سالن خروجي ايستگاه شديم. چشمتون روز بد نبينه كف زمين پر بود از آشغال و بطري خالي و ته سيگار و ... . فكر كنيد اومديد ترمينال جنوب كثيف ۲۰ سال قبل خودمون. البته معماريش نسبتا نو بود اما از زمين و زمان آشغال مي روييد. بخشي از سالن هم توسط عرب هاي آواره هايي كه با زن و دهها بچه قد و نيم قد بساط پهن كرده بودن اشغال شده بود! بوي ادرار و مدفوع همه جا رو پر كرده بود. واقعا اينجا بروكسله؟ قلب و مركز دائمي اتحاديه اروپا؟
با بيرون رفتن از سالن اولش تصورمون اين بود كه شايد بشه با مترو مسير تا هتل رو راحت بريم اما از يكي دونفري كه پرسيديم گفتن ايستگاه مترو خط M2 يكم فاصله داره و بهتره با وسيله اي بنام ترام كه چيزي شبيه تراموا و متروست بريم اونجا. اين شد كه دوباره به سالن برگشتيم و با خريد بليط 2 يورويي از دستگاه به سمت پايين پله ها رفتيم و دقايقي بعد سوار بر ترام و البته بعد رجيستر كردن بليط هامون در داخل قطار كه احتمالا حدود يكساعت اعتبار داشت به سمت خط 2 مترو حركت كرديم.
در ايستگاه مترو هم كه از نظر كثافت دست كمي از ايستگاه قطار نداشت نسبتاً راحت مسيرمونو پيدا كرديم و به سمت ايستگاه لئوپلد كه هتلمون نزديك اونجا بود حركت كرديم. نكته جالب اين بود كه هر تابلويي رو حداقل به 3 و حداكثر تا 6 زبون ترجمه كرده بودن. ظاهراً سه تا زبون رسمي و 8-9 تا زبون غير رسمي دارند! خدا رحم كنه!!!
تو ايستگاه وقتي به بالاي پله ها رسيديم يكدفعه يكي از اين جوونهايي كه ظاهرش اجق وجق بود (شبيه نئونازي ها) جلو اومد و پرسيد مي خوايد تو پيدا كردن آدرس كمكتون كنم و بعد هم گفت بايد بريد سمت چپ. ماهم كلي دعاش كرديم و گفتيم بابا مردم چقدر انسانند! و تو امتداد خيابون با دلگرمي بيشتر حركت كرديم.
ديدن ساختمونهاي قديمي با قدمت بيش از ۱۰۰ سال با تاج هاي قشنگشون تو همون لحظه اول توجهمونو به خودش جذب كرد اما راستش زياد نمي شد بالا رو نگاه كرد چون مي بايست نيم نگاهيي هم به زير پامون داشته باشيم تا اشتباهاً مدفوع حيوانات رو كه به وفور تو خيابون يافت مي شد لگد نكنيم!!!
دقايقي بعد از خانومي آدرس رو پرسيديم و البته اونم انگليسي بلد نبود و سعي كرد با اشاره و بكاربردن برخي لغات فرانسوي كمكمون كنه و واسه اينكه مطمئن بشه از پيرمرد مغازه داري هم پرسيد و جالبتر اونكه خانومه با كلي تلاش جملات فرانسوي اون پيرمرد رو با لحني متفاوت و با ايما و اشاره و دوباره به زبون فرانسه برامون ترجمه مي كرد!
نهايتاً فهميديم كل مسير رو اشتباه رفتيم و بايد دوباره برگرديم سمت ايستگاه. نمي دونيم اون جوونه چه مرضي داشت كه به ما آدرس اشتباه داد و ما رو آواره كرد! چون دقيقاً جهت مخالف رو نشون داده بود. اينجا بود كه فهميديم آدم مريض هم پيدا ميشه و نبايد خيلي زود اعتماد كرد!
به هر حال دوباره راه رو برگشتيم و بعد هم يه حدود 10 تا 12 دقيقه اي اينور اونور زديم تا تونستيم هتل كوچيكمونو كه با قيمت شبي حدود 50 يورو رزرو كرده بوديم پيدا كنيم.
رسپشن هتل كه مرد ميانسالي بود با خوشرويي پذيراي ما شد و بعد پرسيد كه راحت اينجا رو پيدا كرديد كه ما گفتيم نه و كلي سخت بود! يارو يكم جا خورد و بعد خيابون بغلش كه جنب پارك بود و نشون داد و گفت از اينجا 6 تا 7 دقيقه بيشتر تا ايستگاه راه نيست. ماهم تازه متوجه شديم اين گوگل مپ مسير رو كلاً دورسرمون پيچونده و ما مي تونستيم راحتتر بيايم اينجا! ازش نقشه خواستيم كه تابلوي بالا سرش رو نشون داد و گفت نقشه نيم يورو قيمتشه! جاي تعجب بود كه تو بروكسل نقشه ها مجاني نبودن!
اتاقمون طبقه 4 بود كه با آسانسور به راحتي رفتيم بالا. اتاق هم نسبتاً بزرگ بود و تا حد قابل قبولي از تميزيش رضايت داشتيم. مهمتر از اون اينترنت بود كه خوشبختانه كبفيت و سرعتش انتظاراتمون برآورده مي كرده. از اونجا كه ساعت نزديك ظهر بود ما هم صبح زود پاشده بوديم ترجيح داديم چند ساعتي رو به استراحت اختصاص بديم.
عصر ديگه خستگيمون تا حد قابل ملاحظه اي رفع شده بود و حالا ديگه آماده گشت نيمروزي شهر بروكسل بوديم. اين بار در امتداد پارك زيباي كنار هتل به سمت ايستگاه حركت كرديم .وقتي اونجا رسيديم طبيعتاً با توجه به مدت اقامتمون قصد خريد كارت هاي بليط 10 سفره رو داشتيم كه حدود 12 يورو بود و از بليطهاي تك سفره 2 يورويي به صرفه تر بود. اما از اونجا كه باجه بليط فروشي بسته بود مجبور بوديم از دستگاه بليط بخريم و خنده دار اينكه دستگاه فقط سكه قبول مي كرد و ورودي اسكناس نداشت!
هرچي جيبامونو گشتيم بيشتر از يك يا دو يورو پيدا نكرديم حالا چه جوري بايد 24 يورو سكه پيدا مي كرديم؟! گفتيم شانسمونو امتحان مي كنيم و اولش به فروشگاه كنار ايستگاه سر زديم. حتي يه نون 1.5 يورويي هم ازش خريديم ولي صندوقداره گفته كه حداكثر 10 يورو مي تونه بهمون سكه بده كه بازم نعمتي بود! اين بار راسته خيابونو گرفتيم و از تك تك مغازه ها كه عمدتاً رستوران و بار بودن درخواست سكه كرديم اما متاسفانه اكثرشون مي گفتن شرمنده ايم و حتي بعضياشون بيچاره ها صندوقشونم جلومون باز مي كردن كه خالي بود. چند متر جلوتر از رستوراني كه كباب تركي داشت و پسر جووني كه فروشنده بود تقاضاي كمك كرديم. اون بيچاره هم دخلشو باز كرد و حدود 10 يورو بهمون سكه داد. اما مگه مشكل حل مي شد هنوز حداقل 3 يورو ديگه كم داشتيم! اين بار خيابون پشت ايستگاه رو ورانداز كرديم و تو يه سوپري كه فروشنده اش عرب بود طرف دلش برامون سوخت و 5 يورو برامون خورد كرد.
خلاصه پس از اتمام تراژدي سكه ها به ايستگاه برگشتيم و با ريختن كل سكه ها كارت 10 سفره مونو خريديم و اين بار با خيالي راحت و درحاليكه حدود 20 دقيقه رو از دست داده بوديم به سمت مركز شهر حركت كرديم.
مترو و همچنين خيابون هاي شهر عملاً پر بود از عرب ها و يه كمي هم سياه ها. راستش انگار 60 يا 70 درصد جمعيت شهر مهاجر بودن و كمتر مي شد سكنه با ظاهر اروپايي رو تو بروكسل پيدا كرد! به خصوص محله ما كه پر بود از اعراب كه به نظر سوري، فلسطيني و ...، بودن و خانومهاشونم بدون استثناء شال عربي و حتي چادر و روبنده سركرده بودن!
اولين مقصدمون ساختمون Halles Saint-Gery بود كه الان تبديل به كافه شده. اين ساختمون قديمي ساختش به 1881 بر مي گرده و يادآور گذشته شهر بروكسله. معماريش با توجه به قدمتش تاحدي جالب بود اما خوب چيز خارق العاده اي هم نداشت!
هرچند مي گفتن يه آبخوري داره كه مجسمه يه بچه كه داره جيش مي كنه بالاشه و از ... بچهه آب مياد ولي ما هرچي اون دور و بر نگاه كرديم چيزي نديديم. زورمون هم اومد كه از كسي بپرسيم. اينه كه ديدن اين مهم ترين سمبل بروكسل رو از دست داديم!
با ادامه دادن مسير از خيابونهاي اطراف دقايقي بعد به سمت ميدوني كه ساختمون زيباي Grand Place و Grote Market در اونجا قرار داشت حركت كرديم. به واقع شايد مركز ثقل توريستي شهر همين جا باشه و مملو بود از توريست هاي رنگ و وارنگ خارجي. وجود ساختمونهاي زيباي قديمي با معماري هاي ممتازشون آدمو جذب خودش مي كرد!
بازم مثل خيلي از جاهاي ديدني اروپا دور تا دور رستوران هاي گوشه خيابوني پر شده بود از توريست ها!
البته بخش هايي از ميدون هم به جهت تعمييرات بسته بود و همزمان كارگرها مشغول كار بودن و صداي دستگاههاشون يكم آرامش ميدون رو به هم ريخته بود!
در همين زمان اتفاق جالبي رخ داد و اون مواجه شدن با يك زوج جوون ايراني بود كه همون اول تو يك نگاه شناختيمشون و پس از خوش و بش كردن و احساس آرامشي كه آدم از ديدن هموطناش تو خارج كسب مي كنه اونا از تجربه اقامت چند روزشون در بلزيك گفتن و شديداً توصيه كردن كه حتما يه سفر بريم بروژ كه با قطار فقط يكساعت تا بروكسل راهه. اونا هم از كثيفي شهر بروكسل ناراضي بودن اما مي گفتن بروژ شهري بسيار زيبا و توريستي هست!
با خداحافظي از اونا دو تا چيز جالب ديگه اي كه تو اين ميدون بايد مي ديديم رو دنبال كرديم. اوليش محل واقعي رستوران كانديد بود كه تو سريال ارتش سري كه همه همسن و سالهاي ما يادشونه. البته فيلم تو استوديواي در لندن بازي شده بود اما محل واقعي رستوران كانديد كه محور اصلي داستان بود همين جاست! اينجا هم معمولا كافه هست كه البته الان مدتي است كه براي تعمييرات درشو بستن!
دومين سورپرايزمون خونه ويكتور هوگو بود كه در هنگام اقامتش در بروكسل اونجا بوده كه اونم چسبيده به همين رستوران بود.
با ادامه دادن مسير به سمت بازار مسقف دراز سنت هوبرت (ST Hubert) كه نكته جالبش فروشگاههاي شكلات با تزئين هاي زيبا و هوس برانگيزشون بود حركت كرديم.
با عبور از بازار به كنار كليساي زيباي جامع شهر Cathedral رسيديم كه البته فقط بيرونش رو مي شد ديد!
تو اين حين چند تا مغازه سوغاتي فروشي كه نمادهاي يادگاري شهر رو عرضه مي كردن رو هم نشون كرديم كه احيانا سوغاتيمونو از همين جا بخريم!
در ادامه وارد پارك بزرگ شهر كه نامش هم بروكسل بود شديم كه با وجود درختان سر به فلك كشيده و انبوهش بازم به جز محوطه پر از آشغالش كه يه جاهايي گله پشه ها و مگس ها هم به اون حمله ور شده بودن چيز ديگه اي براي نمايش نداشت!
نهايتاً در پشت پارك محوطه قصر سلطنتي شهر قرار داره كه يجورايي حال و هواي قصر سلطنتي مادريد البته در اشلي به مراتب پايينتر رو برامون زنده كرد!
در محوطه ميدون كناري قصر مجسمه زيبايي قرار داره و همون اطراف هم چندتا موزه هم هست كه ما خيلي حس ديدنشونو نداشتيم.
از اونجا با عبور از خيابونهاي منطقه قديمي شهر كه چشم انداز زيبايي از اطراف و غروب آفتاب رو هم به همراه داشت به محوطه زيباي آلبرتينا Albertina رسيديم كه البته نزديك ايستگاه مركزي قطار بود و چون اين بار مسيرمونو ياد گرفته بوديم خيلي راحت به سمت محله هتلمون حركت كرديم.
از اونجا كه ساعت از 9 هم گذشته بود و هوا در شرف تاريكي بود و ماهم ديگه ناي راه رفتن نداشتيم به سمت هتلمون حركت كرديم و اين بار از وسط پارك زيباي لئوپولد كه البته پر بود از خلافكارها و عربها و حتي حيوانات (سگها) تا هتلمون پيش رفتيم.
از اونجا كه تو روز اول بروكسل و كثيفيش يجورايي تو ذوقمون زده بود و از طرفي با تعريف هايي كه اون زوج ايروني در مورد بروژ كردن براي فردا تصميم قطعي براي رفتن به بروژ رو گرفتيم و به اين خاطر تو يكي دو ساعت از اينترنت كل اطلاعات موردنظرمونو در مورد ديدني هاي بروژ تكميل كرديم و به اميد تجربه اي متفاوت در بروژ تا صبح روز بعد به خواب رفتيم!
ادامه دارد ...
با شروع صبح و از اونجا كه آخرين ساعت هاي اقامتمون در بروكسل رو پيش رو داشتيم در نتيجه از همون ابتدا برنامه فشرده اي رو براي خودمون ترسيم كرده بوديم. به اين خاطر بدون فوت وقت به سرعت به سمت اولين محل بازديدمون كه در واقع سازه زيباي نماد شهر بروكسل يا همون اتميوم بود حركت كرديم در طول مسير خيابون يكم تمييزتر شده بود و خدارو شكر به هيچ وجه قابل قياس با دو روز قبل شهر نبود
اتميوم سازه فلزي غول پيكري هست كه قدمتش به سال 1958 مي رسه كه در ابتدا براي نمايشگاهي در آن سال طراحي شده بوده و ارتفاعش به قدري هست كه از فاصله چند كيلومتري هم ميشه ديدش!
جلوي سازه هم روي يه ماكت كلمه خوش آمد رو با زبونهاي مختلف و از جمله فارسي نوشتن. براي رفتن به اونجا ميشه از خط 6 ترامواي بروكسل استفاده كرد و اين سازه در پارك زيبايي درست كنار استاديوم يزرگ شهر قرار داره.
تو اين باغ زيبا پارك زيبايي با نام MiNI Europe هم وجود داره كه يجورايي ماكت قدي برخي جاهاي ديدني اروپا رو ساخته (يه چيزي شبيه ميني سيام تايلند اما در اشلي نسبتا كوچيكتر). اما راستش ما كه تقريبا اكثر بناهاي ديدني اروپا از برج ايفل تا برج پيزا و ... رو از نزديك ديده بوديم, ديگه انگيزه چنداني براي گشتن در ماكتهاي مصنوعيشون نداشتيم. حالا به همه اين ها محدويت وقت و بليط گرونشم اضافه كنيد.
علاوه بر اين پارك آبي Oceade هم تو همون محوطه قرار داشت كه البته با توجه به شرايط هواي نه چندان گرم بروكسل بعيد بود كه تو اين فصل باز باشه!
هنوز ساعت قبل از 9 صبح بود كه وارد محوطه اين پارك زيبا شديم اما متاسفانه متوجه شديم براي بالارفتن از سازه اتميوم بايد بعد از 10 صبح مراجعه كنيم. ابتدا دقايقي در محوطه پارك جنگلي كه محل مناسبي براي ورزش كردن مردم بود قدم زديم اما بعد حسابشو كرديم اگه بخوايم بيشتر بمونيم تماشاي ساير جاهاي ديدني شهر رو از دست مي ديم!
با اين وصف قيد موندن رو زديم و اين بار به سمت مكان پارلمان اروپا با استفاده از شبكه مترو شهري حركت كرديم.
با ورود به محوطه جلويي ساختمون پارلمان اروپا اولين چيزي كه توجهمونو جلب كرد جمعيت نسبتا زيادي كه تو اونجا جمع شده بودن بود. جلوتر كه رفتيم متوجه شديم همون جلوي ساختمون يك زمين فوتبال سالني درست كرده بودن و تيمهايي مركب از نماينده هاي پارلماني هر كشور در جام كوچكي كه به نوعي پيش زمينه جام ملتهاي اروپا در سال 2012 بود به رقابت پرداخته بودن! جالبتر اونكه حتي برخي بازيكنانشون زن بودن!
در كنار محوطه نيز غرفه هاي متعددي قرار داشت كه با جلو رفتن متوجه شديم متعلق به كشور لهستان به عنوان ميزبان جام ملتهاي اروپاست كه داشتن ويژگي هاي فرهنگي كشورشونو به مردم دنيا معرفي مي كردن. ما كه از لهستان در سفر سال قبل خاطرات بسيار خوبي رو داشتيم براي دقايقي سرگرم ديدن غرفه ها شديم.
در طرف ديگه محوطه نيز چند تا غرفه رنگ و وارنگ بود كه حس كنجكاوي ما رو به اونجا كشوند. با ديدن سيني هاي بزرگ غذا، ميوه و نوشيدني هاي مختلف كه بنحو بسيار زيبايي تزئين شده بودن و البته پرچم لهستان پي برديم كه انگار لهستاني هاي مهربون با اين كار قصد دارن توريست ها رو نمك گير خودشون كنن!
جالب اين بود كه مردم چندان به اين موضوع توجه نداشتن و اولش برخلاف تجربه اي كه از ايران داشتيم كسي براي خوردن خوراكي ها شيرجه نمي رفت! اما چند تا از مهمونداراشون با خوشرويي بهمون تعارف كردن و ماهم كه صبحونه رو زود خورده بوديم ديگه فرصت رو غنيمت شمرده و شروع به پذيرايي از خودمون كرديم.
يك نوع پيراشكي داشت كه اسمش پيلمني بود و فوق العاده خوشمزه كه وقتي از آشپزش تركيباتش رو پرسيديم خيلي خوشحال شد و گفت كه با سيب زميني تهيه ميشه.
انواع ژامبونهاي مختلف هم با برشهاي كوچيك براي تست كردن گذاشته بودن. ميوه هاشونم فوق العاده بود و ما جاتون خالي يكم سيب و انگور و توت فرنگي هم خورديم!
بعدش قصد داشتيم كه وارد ساختمون اصلي اتحاديه اروپا بشيم كه به ما گفتن بازديد صبح تموم شده و تا عصر ديگه امكان بازديد وجود نداره! اما بعد گفتن موزه پارلمان كه ساختمون جلويي هست رو ميشه ببينيم. اين شد كه ما هم مثل بچه هاي خوب حرف گوش كرديم و رفتيم اونجا.
صف 20 تا 30 نفره اي بود كه مي بايست از دستگاه فلزياب رد بشيم بعد هم امكان بردن ساك تو سالن اصلي رو نداشتيم و با دادن 5 يورو گرويي بهمون كليد قفسه اي رو مي دادن كه وسايلمونو اونجا مي ذاشتيم.
با ورود به سالن اصلي اولش ميز بزرگي بود كه نقشه ساختمون اتحاديه اروپا رو نشون مي داد. توريست ها هم دورش جمع شده بودن. اينجا بود كه وقتي سرگرم فيلم گرفتن بوديم متصدي مربوطه بسيار مودبانه تذكر داد كه عكاسي آزاده اما اجازه فيلم گرفتن نداريم!
بعد از اون وارد سالن هايي مي شديم كه رنگ آميزي و نورپردازيش يجورايي متفاوت بود و حس هنري داشت. تماشاي تابلوهاي عكس هاي قديمي از مناطق مختلف اروپا بيانگر تاريخ پر فراز و نشيب اروپايي ها بود. بيشتر هم در مورد جنگ جهاني و مسائل و مشكلات مردم در زمان اون جنگها بود!
در ادامه مسير سالن زيبايي توجهمونو جلب كرد كه نقشه كل اروپا رو كف سالن كشيده بودن و با دستگاه استوانه اي متحرك روي هركجا كه مي ايستاديد اطلاعات مربوط به اون منطقه رو صفحه دستگاه ظاهر مي شد كه اين بخش خيلي براي توريست ها جذاب بود!
خلاصه از اونجا كه وقتمون محدود بود بعد از دقايقي بالاجبار سالن موزه رو ترك كرديم و اين بار با پاي پياده به سمت مكان بعدي كه پارك زيباي Jubelpark و موزه جنگ بود حركت كرديم.
پارك Jubel محوطه بسيار زيبايي داره و در بخش انتهايي اون هم دروازه بزرگي كه شباهت عجيبي به دروازه براندنبرگ برلين داشت قرار داشت كه يجورايي خاطرات قديميمونو در برلين زنده مي كرد!
سپس وارد موزه تاريخ جنگ Royal Museum of the Armed forces and of Military History شديم كه خوشبختانه رايگان بود!!!
از همون ابتدا ادوات بزرگ جنگي با چيدمان زيبايي توجه آدم رو جلب مي كرد و بعدش ويتريني از انواع لباس هاي نظامي در طول تاريخ اين كشور وجود داشت.
موزه خيلي بزرگ و زيبايي بود و مي طلبيد كه ساعتها توش گشت بزني ولي از اونجا كه وقت زيادي نداشتيم به سرعت كار بازديد موزه رو به پايان برديم و با توجه به اينكه هنوز چيز مناسبي براي خريد يادگاري نماد شهر بروكسل پيدا نكرده بوديم تو محدود وقت باقيمانده به سرعت به سمت فروشگاه بزرگي در كنار كليساي جامع شهر كه از قبل نشونش كرده بوديم رفتيم.
خوشبختانه يك ماكت كوچيك زيبا كه يجورايي نمادي از ساختمونهاي قديمي و تاجدار شهر بود رو پيدا كرديم و با خريد اون به سرعت به هتل برگشتيم تا با تحويل ساكمون به سمت فرودگاه حركت كنيم.
در ايستگاه MIDI با كمي تعلل سرانجام در لحظات آخر به اتوبوس فرودگاه شارلوا رسيديم و نهايتا با پرداخت 13 يورو ناقابل به سمت فرودگاه شارلوا كه در 60 كيلومتري شهر بروكسل قرار داشت حركت كرديم.
برخلاف انتظار فرودگاه نسبتا كوچك شارلوا نسبتا شلوغ بود و جالب اونكه عمدتاً هواپيماهاي رايان اير و ويزاير كه ارزون قيمت هست رو ساپورت مي كرد. پس از دقايقي كار چك كردن كارت پروازمون انجام شد و بازم بدون اونكه خيلي به سايز و وزن ساكمون گير بدن وارد بخش بازرسي شديم.
تو اين بخش با كمال تعجب افسر نگهبان كه خانوم ميانسالي بود درخواست كرد كه ساكمونو باز كنيم و شروع كرد به زير و رو كردن ساك (البته با وسواس بسيار و بدون به هم زدن ترتيب وسايل) تا اينكه رسيد به سوغاتي اي كه از بروژ خريده بوديم و انگار اره برقي ديده گفت اين چيه؟! و تازه فهميديم كه اون سوغاتي كه يه فرفره فلزيه كه چهار تا فرشته بهش آويزون بودن تو دستگاهشون به نظر شبيه اره يا يه سلاح اومده كه براي همين با اين حساسيت دنبالش مي گشت! وقتي براش توضيح داديم كه اون چيه خيلي ناراحت شد كه مزاحممون شده و البته چيزي نگفت و خيلي مودبانه دوباره همه چيز رو خودش مرتب و بسته بندي كرد و تو ساك گذاشت و حتي وقتي گفتيم خودمون مرتبش مي كنيم يجورايي بهش برخورد و با احترام ساكمونو تحويل داد!
تو فرودگاه مثل هميشه خيلي معطل نشديم و سر ساعت و حتي 2 يا 3 دقيقه زودتر پروازمون به بوداپست انجام شد. در حاليكه بيشتر از نصف هواپيما رايان اير خالي بود و جالبتر اونكه اين پرواز حدود 2 ساعته رو ما فقط با پرداخت 3.5 يورو براي بليط و با احتساب هزينه بار و ماليات و ...، نفري جمعا كمتر از 17 يورو خريده بوديم! يعني كلا ما فقط 44 دلار معادل 34 يورو براي 2 نفر پول داديم كه 15 يوروش براي ساك بزرگمون بود! بنابراين اگه ساك بزرگمون نبود هر نفر با يك ساك 10 كيلوگرمي و پرداخت تنها 9.5 يورو مي تونستيم بليط هواپيما بخريم!!! حسابشو بكنيد قيمت پرواز 1000 كيلومتريمون كمتر از قيمت بليط اتوبوس شهر تا فرودگاه تموم شد!
ادامه دارد ... .