صبح نسبتا زودتر از خواب بيدار شديم و از اونجا كه برنامه رفتن به بروژ رو داشتيم بدون معطلي به سمت ايستگاه مركزي قطار حركت كرديم. بروژ شهر كوچكي است كه در نزديكي مرز بلژيك با هلند قرار داره و زبون مردمشم هلنديه و يجورايي با توجه به ساختار رودخونه مركزيش با نام ونيز بلژيك شناخته ميشه!
در ايستگاه قطار با پرداخت 13.5 يور به ازاء هر نفر بليط درجه 2 قطار تا بروژ رو خريديم و بعد با كمك تابلوهاي راهنما به سكوي خروجي وارد شديم. اولين چيزي كه توجهمونو جلب كرد رفتگرهاي نسبتا مرتب بود كه هركدوم تپه هاي بزرگي از آشغال رو جمع كرده بودن. شايد گلايه هاي ما رو شنيده بودن و شهرداريشون بهش برخورده!!! اما نه از قرار چون شنبه تا دوشنبه 3 روز تعطيل رسمي بود عملا نظافتي هم انجام نشده بود! به هر حال با اين وضعيت جديد چهره شهر خيلي بهتر مي شد!
سيستم ايستگاه مركزي قطار بلژيك تا حدودي متفاوت با شهر هاي ديگه بود چون 2 تا سكو بيشتر نداشت و همه قطارها به فاصله 3 تا 5 دقيقه همونجا مي اومدن و در نتيجه بايد آدم حواسشو جمع مي كرد كه اشتباهي سوار نشه. به خصوص اگه قطارش مثل قطار ما تاخير چند دقيقه اي داشت بايد حواستون به تابلوها باشه كه زمان دقيق سوار شدن رو بدونيد.
تو اين حين چون گشنمون بود و صبحونه درست و حسابي هم نخورده بوديم يك بسته وافل 5 تايي از سوپرماركت ايستگاه خريديم. نكته جالب بسته بندي اون بود كه به 6 زبون اسم و توضيحات لازم رو درج كرده بودن!
با سوار شدن در طبقه دوم قطار لحظاتي بعد حركت قطار به سمت بروژ آغاز شد. سيستم قطار هاي بلژيك تاحدودي شبيه فرانسه و سوئيس هست و مامور قطار با حضور تصادفي در واگن ها بليطتونو پانچ مي كنه و شما نياز به هيچ نوع رجيستر كردن بليط قبل از سوار شدن نداريد.
در طول مسير از دل مزارع سرسبز و ويلاهاي زيبايي كه تو دل روستاها قرار داشت گذشتيم. خوبي اروپا اينه كه همه جا سرسبزه و آدم حوصلش سر نمي ره!
حدود يكساعت بعد به شهر بروژ وارد شديم. شهري كوچك كه از همون ايستگاهش مشخص بود كه اين شهر بجاي عرب ها و سياهها به تسخير توريست ها درومده است!
تو ايستگاه هرچي دنبال دفتر راهنماي توريستي گشتيم خبري نشد. آخر كار به نقشه كوچيكي كه داشتيم اعتماد كرده و بيرون زديم. تو اين حين يك گروه توريست اروپايي هم با كمك ليدرشون راه افتاده بودن و اين شد كه حدس زديم شايد دنبال كردن اونا حداقل تا مركز شهر انتخاب خوبي باشه.
اما ماشالله از بس تند مي رفتن ما كه همون وسطهاي كار كم آورديم تو كوچه هاي اول گمشون كرديم!
اما ديگه جهت اصلي از روي نقشه هم معلوم بود و اين شد كه به سمت ميدون اصلي شهر قديمي كه ماركت MARKT نام داشت حركت كرديم. پياده رو هاي خيابون Geldmunt كه يكي از خيابونهاي مركز خريد فروشگاههاي پر زرق و برق مد به حساب مي ياد تا حدودي مملو از توريست بود و فروشگاههاي اطراف هم با اينكه ساعت هنوز 10 نشده بود كم كم راه افتاده بودن.
دقايقي بعد برج بلند قلعه ميدون ماركت خودشو نشون داد و ما با جهت يابي اون به وسط ميدون وارد شديم. مجسمه وسط ميدون و ساختمونهاي زيبايي كه دورتادور ميدون رو احاطه كرده بودن از اهميت و قدمت اين منطقه حكايت مي كرد.
در داخل محوطه ميدون ماركت گاري هاي توريستي با اسبهاي پا پهنشون صف كشيده بودن و دنبال مشتري مي گشتن.
درست مقابل مجسمه اصلي ميدون هم قلعه كوچك شهر با نام ساختمون ناقوس قرار داره belfry و برج بزرگ اون كه ارتفاع بلند 83 متري اش با پيمودن 336 پله قابل دسترس بود از اطراف ميدون رخ مي نمود. مثل اكثر ساختمونهاي اروپا ورود به قلعه رايگان بود اما براي بالارفتن از پله ها بايد حدود 8 يورو پول مي دادي!
داخل محوطه چيز خاصي نداشت جز باغچه اي نسبتا قشنگ! اما نماي بيرونش براي عكس گرفتن خيلي جذاب بود.
جلوي در اصلي و داخل ميدون ماركت مثل خيلي از شهرهاي اروپا كار قشنگي كرده بودن و ماكت فلزي ظريفي از قلعه ساخته بودن كه نابيناها با لمس كردن اون مي تونستن تصوير ذهني از اين مكان زيبا داشته باشن!
با ادامه دادن مسير كوتاهي اين بار به سمت ميدون بورگ BURG حركت كرديم. تو اين ميون فروشگاههاي صنايع دستي و يا شكلات فروشي با طرح و مدلهاي متنوعشون در خيابون BREIDELSTR هر نوع سليقه اي رو جذب مي كردن.
كوچه هاي زيباي شهر با تميزي شون به هيچ وجه با شهر بروكسل قابل قياس نبودن!
در ميدون بورگ ابتدا وارد ساختمون سيتي هال CITY HALL شديم و در اونجا مي شد با پرداخت 8 يورو بليط 8 موزه كه همون اطراف قرار داشتن رو يكجا خريد. اما راستش چون اكثر موزه هاش خيلي چنگي به دل نمي زدن ما ترجيح داديم كه با پرداخت همون 2 يورو فقط خود ساختمون و نقش و نگارهاي زيباش رو برانداز كنيم.
بر روي ديوار هاي داخلي تالار اين سالن، تصاويري از حاكمان، كنت ها و كنتس ها و يك شواليه ي فلاندرز، نقاشي شده بود. جالب اونكه وقتي طبقه بالا رفتيم كلي ميز نهار چيده بودن و از قرار برنامه يا همايشي به صرف نهار قرار بود اونجا برگزار بشه و مهماندارها هم كلي در رفت و اومد بودن!
از اونجا كه پايين سالن رو تابلو تاكيد شده بود كه عكس گرفتن ممنوعه ماهم مثل بچه هاي خوب اول حرف گوش كرديم و دوربين رو غلاف كرديم اما بعدش تو طبقه بالا ديديم كه چندتا از توريست ها خيلي راحت داشتن عكس مي گرفتن و اين شد كه ماهم كارمونو شروع كرديم!
بعد هم وقتي بيرون اومديم نوبت به ديدن كليساي تاريخي كليساي خون مقدسbasilica of the holy blood بود كه نقل شده قطره اي از خون عيسي به صورت تكه اي پارچه كه به خون حضرت مسيح، آغشته شده اونجا نگهداري ميشه. حالا اينكه چجوري خون مسيح از اون ور دنيا سر و كله اش اينجا پيدا شده ما هم انگشت به دهن مونده بوديم! پس از بالارفتن از پله ها اولش كليساي قديمي رو كه زيبايي تماشايي داشت رو پشت سر گذاشتيم.
و بعد در ساعت مقرر كه امكان بازديد و ورود به كليساي خون مقدس بود به اونجا رفتيم. در حاليكه موج جمعيت در اون فضاي كوچيك به كندي حركت مي كرد از مجسمه و صليب گذشتيم اما خلاصه آخرش نفهميديم اين خون عيسي بالاخره كجا نمايش داده شده بود! جمعيت هم جوري مثل اماكن زيارتي خودمون فشار مي آوردن كه مجالي براي پرسيدن نبود!
سرانجام بعد از اتمام تماشاي كليسايي كه ادعا مي شد خون حضرت مسيح رو در خودش جا داده بود حالا نوبت ادامه مسير به سمت كانال و رودخونه مركزي بود كه مثل رينگ منطقه قديمي شهر رو احاطه كرده بود. تو اين بين دور تا دور كوچه هاي نه چندان عريض شهر با ساختمونهاي قديمي زيبا كه عمدتاً به سبك معماري بلژيكي تاج هم داشتن احاطه شده بود.
ادامه دارد ...
بروژ شهر كوچيكيه كه دهها نوع موزه مختلف رو تو خودش جا داده كه از موزه شكلات كه بيانگر تاريخچه ساخت شكلاته گرفته تا آثار هنري رو ميشه توش پيدا كرد.
وجود هزاران نفر توريست از همه جاي دنيا چهره اين شهر قشنگ رو بسيار متفاوت از بروكسل كرده بود. ديگه به زحمت ساكنين مهاجر تو شهر به چشم مي خوردن!
اواسط ظهر بود كه راستش يكم خسته شده بوديم و اين شد كه به بهانه استراحت از ايستگاه نزديك ميدون بورگ با پرداخت نفري 7.8 يورو سوار بر قايق موتوري كه گوش تا گوش پر از مسافر شده بود به گردش در كانال زيباي دور شهر پرداختيم.
تو اين حين با عبور از زير پل هايي با معماري قديمي وارد بخش هايي از شهر شديم كه معماري برخي از ساختموناش بي نظير بودن و در برخي از اونها تاريخ ساخت و قدمتشون كه به حدود 300 تا 400 سال قبل مي رسيد با حروفي درشت روي ساختمون درج شده بودن.
به واقع كانال و رودخونه زيباي شهر بروژ آدم رو ياد ونيز مي اندازه!
با اتمام سفر دريايي و البته تجديد قوايي كه تو اين فاصله انجام داديم نهايتاً بارديگه نوبت به گردش در كوچه هاي زيباي شهر رسيد.
اين بار كليساي زيباي OUR LADY با برج عظيمش كه بلندترين بناي شهر به حساب مي ياد و نقاشي ها و مجسمه هاي منحصر به فردش توجهمونو جلب كرد. قصد داشتيم تا درصورت امكان با بالا رفتن از پله ها از بالاي برج كليسا چشم انداز زيباي شهر رو هم تماشا كنيم كه مسئول مربوطه با عذرخواهي گفت كه امكان بالا رفتن وجود نداره!
در اطراف اين كليسا بناهايي با معماري بسيار زيبا وجود داشت كه دقايقي مشغولمون كرد. از جمله اين بناها ميشه به كليساي Saviour’s اشاره كرد. اما راستش از اينكه اين همه كليساي بزرگ درست كنارهم قرار گرفته بودن يكم تعجب كرديم!
داخل كليساي زيبا نيز با محراب رويايي و پنجره هاي مشبك اش آدمو ميخكوب مي كرد!
بعد از همه اين ها حالا بايد به شكممون يه صفايي مي داديم و به همين خاطر با ديدن فرنچ فرايزهاي معطر رستوراني بدون اختيار وارد اونجا شده و جاتون خالي فرنچ فرايز و همبرگر دلچسبي رو صرف كرديم. خلاصه نبايد از سيب زميني هاي خوش طعم بلژيكي هم غفلت مي كرديم! جالب اونكه تو بروژ موزه اي با نام موزه سيب زميني سرخ كرده the friet museum قرار داره كه در آن، اطلاعات كاملي از پخت اولين سيب زميني سرخ كرده ارائه ميشود. در اين موزه مجموعه اي از قديمي ترين دستگاههاي كشت و درو ، پوست كني و سرخ كردن سيب زميني را مشاهده ميكنيد. در اتنها ميتوانيد انواع مختلفي از سيب زميني هاي سرخ كرده، با سس هاي متفاوت را بچشيد! حيف كه ما وقت نكرديم يكسر اونجا بريم!!! اما به هر حال حداقل تونستيم سيب زميني هاي خوشمزه بلژيكي رو هم تجربه كنيم!
تو رستوران ما هم تابلوي جالبي به ديوار زده شده بود كه كلكسيوني از انواع پول ها و ياداشت هاي ملل مختلف بود!
عصر ديگه تقريبا يك دور كل شهر رو دور زده بوديم و رسيديم تقريبا همون جاي قبلي. اين بار با يه كم دقت بيشتر دفتر بزرگ راهنماي توريستي يا همون i رو پيدا كرديم. چند نفري داخلش نشسته بودن و تازه فهميديم بايد مثل بانك از دستگاه شماره بگيريم! وقتي نوبتمون شد و رفتيم جلو از خانومه راجع به محل آسياب هاي بادي پرسيديم. اولش فكر كرديم يارو مثل همه جاي دنيا يه نقشه در مياره و برامون روش علامت مي زنه اما بعد متوجه شديم نه بابا اينجا نقشه يك يورو قيمت داره و فقط لطف كرد و برامون تو نقشه كوچيكي كه داشتيم جهت رو مشخص كرد!
از اونجا كه تپه هاي آسياب هاي بادي درست اونور شهر قرار داشت ما هم دوباره از كوچه پس كوچه ها به سمت مركز شهر حركت كرديم. تو يكي از همون كوچه هاي اولي به يكباره با ديدن فروشگاه كارفور ذوق زده شديم و يكم خوراكي براي خودمون با قيمت هاي نسبتاً مناسب خريديم!
بعد از ميدون ماركت بازم مسير رو تو كوچه هاي تنگ اما زيباي بروژ ادامه داديم. گرمي هوا يكم آدم رو آزار مي داد اما به هر حال چون درجه هوا در هر حال كمتر از 25 درجه بود هنوز مشكل خاصي به حساب نمي اومد.
تو اين حين ديدن توريست هايي كه با دوچرخه داشتن از زيبايي شهر لذت مي بردن كلي حس حسادتمونو برانگيخت! جالب اونكه حتي افراد مسن هم دوچرخه سوار بودن. خيلي خوبه كه شهر اينقدر كوچيك باشه كه آدم ديگه نياز به ماشين نداشته باشه و بشه همه جا رو با دوچرخه رفت! فقط يه لحظه فكر كنيد تهران رو بدون ماشينهاي دودزا و پر از دوچرخه هاي رنگارنگ! اين يكي از روياهاي ماست كه يه روز همه با دوچرخه اين ور اون ور برن و شهرمون بتونه يه نفس بكشه. يعني ميشه؟ يعني ميشه تهران بشه مثل برلين! شهر دوچرخه ها؟!
با رسيدن به انتهاي خيابون چشم انداز زيباي آسيب هاي بادي هلندي كه روي تپه هاي سرسبز كنار رودخونه قرار داشتن چشم هر بيننده اي رو محصور مي كرد. با وجود نسيم نه چندان قوي كه مي وزيد پره هاي چند تا از آسياب ها حركت مي كردن و تو اين حين چند تا توريست مثل ما هم با گرفتن عكس هاي يادگاري خاطراتشونو ثبت مي كردن.
حوالي ساعت 5 بود كه ديگه كل شهر رو گشته بوديم و چيز زيادي براي ديدن نمونده بود. به اين خاطر براي رسيدن به ايستگاه قطار مي بايست دوباره عرض شهر رو طي كنيم.
در مسير برگشت ديدن خونه هاي زيباي بروژي خيلي لذت بخش بود. اكثر خونه ها قديمي بودن و با گلدونهاي قشنگ لب پنجره و تورهاي زيباي پشت پنجره تزئين شده بودند.
بروژ بيشتر براي شكلات و تورهاي دستبافش معروفه. خيلي از خونه ها تورهاي پشت پنجره شون دستباف و بسيار زيبا بود. البته بعدا تو سوغاتي فروشي ها ديديم كه اين تورها خيلي هم گرون بودن طوري كه اونها رو حتي به عنوان آويز و گردنبند با قيمت گزافي مي فروختن.
تو يكي از كوچه ها خونه زيبايي به همراه باغ بزرگي بود كه به يكي از نويسنده هاي مشهور قديمي شهر اختصاص داشت.
بعد هم ديدن يه ساختمون قديمي با قدمت 300 ساله تو اين مسير هم در نوع خودش جالب توجه بود. خونه ما رو ياد خونه فيلم باغ مخفي مي انداخت. خيلي رويايي بود. كلا در شهر بروژ همه چيز خيال انگيز و رويايي بود. به قول يه خانومه تو موزه دكتر حسابي مام اگه تو اين خونه زندگي مي كرديم پرفسور مي شديم!!! ماجرا اينه كه يه روز رفته بوديم تجريش خانه موزه دكتر حسابي رو ببينيم. اگه نديدين حتما برين خيلي جالبه. آدمو ميبره به 100 سال پيش تهران اونم بالا شهر تهران! اگه داستان زندگي دكتر حسابي رو خونده باشين مي دونين كه اين خونه رو پدر دكتر در سالهاي مياني زندگي دكتر (40-50 سالگي) بهشون بخشيده بودن اونم به خاطر اينكه ظلمهايي رو كه به ايشون كرده بود رو ببخشن. و قبل از اون دكتر حسابي زندگي بسيار سخت و مرارت باري رو داشته و اجاره نشين بوده و كارهاي بسيار سطح پاييني هم براي سير كردن خودش و خانوادش انجام داده. داستان زندگيش خوندنيه كه مي تونيد تو كتاب استاد عشق كه پسرش نوشته اونها رو بخونيد. (حالا كاري نداريم كه عده اي معتقدند پسر حسابي خالي بندي بيش نيست و فقط خواسته پدرشو بزرگ كنه!). در هر صورت با اين پيش زمينه دارين از خونه دكتر بازديد مي كنين كه يهو مي شنوين يه خانوم محترم از همه جا بيخبر كه با دوستاش براي بازديد اومدن داره با كمال آرامش ميگه مام اگه تو اين خونه زندگي مي كرديم دكتر حسابي مي شديم!!!
بگذريم، ديدن ويترين هاي رنگارنگ فروشگاههاي شكلات فروشي و بوي بي نظير اونها از صبح با روح و روانمون بازي كرده بود اين شد كه وسوسه شديم يكم شكلات دست ساز رنگ و وارنگ هم خريديم! جاتون خالي! چه شكلاتي بود!
در مسير بازگشت و در نزديكي ايستگاه قطار باز با منظره زيبايي روبرو شديم كه شما رو هم در ديدن اون شريك مي كنيم.
سرانجام با رسيدن به ايستگاه قطار و خريد بليط برگشت سوار بر قطار شديم تا عازم بروكسل بشيم. اما برخلاف انتظار تو طبقه دوم يكي دو صندلي خالي بيشتر وجود نداشت كه امكان نشستن كنار هم رو دشوار مي كرد. تو اين حين يكدفعه پيرمردي كه صندلي كناريش خالي بود از جاش بلند شد و با دست اشاره كرد كه دوتايي اونجا بشينيم و خودش رفت و چندتا صندلي اونورتر نشست. راستش اين حركتش خيلي به دلمون نشست و بار ديگه نسبت به مردم اون شهر اداي احترام كرديم!
يكساعت بعد به شهر بروكسل رسيديم و از اونجا كه مي دونستيم فردا بايد با اتوبوس مسير فرودگاه شارلوا رو از ايستگاه MIDI طي كنيم همونجا پياده شديم. ماشالله ايستگاه MIDI اونقدر بزرگه كه يكساعت طول مي كشه آدم با جهت و درب هاي خروجيش آشنا بشه. به هرحال هر طوري بود با كمي گشت و گذار ايستگاه حركت اتوبوس هاي فرودگاه رو پيدا كرديم.
غروب درحاليكه فوق العاده خسته شده بوديم به سمت هتل حركت كرديم. اين بار پس از ترك ايستگاه مترو از داخل پارك زيباي خيابون كناري هتلمون به سمت كليساي زيباي وسط ميدون حركت كرديم و براي دقايقي هم معماري زيباي ساختمون كليسا رو كشف كرديم تا حس كنجكاويمون تا حدي ارضاء شده باشه!
شب اونقدر خسته بوديم كه پس از بستن ساكمون تقريبا بيهوش شديم !!!
ادامه دارد ....