از مدت ها قبل اشتياق ديدن بوداپست يه گوشه اي از ذهنمونو اشغال كرده بود و از اينكه در سفر سال قبل دور اروپا اين فرصت طلايي رو از دست داده بوديم كلي حسرتش به دلمون مونده بود. اما اين بار شايد خيلي گزاف نگفته باشيم كه ديدن بوداپست يكي از بهانه هاي سفرمون به اروپا باشه! و به اين خاطر تو برنامه ريزي اين سفر از ابتدا بوداپست جزو شهرهاي غير قابل حذف بود و اين شد كه با يك سفر نزديك به دو ساعت از بروكسل در غرب اروپا به شرق اومديم و كمتر از دو روز بعد با طي مسافت بيشتري اين بار به آمستردام در منتهي عليه غرب اروپا برگشتيم! هر چند در اين ميون قيمت پروازهاي ارزون قيمت 3.5 يورويي (با احتساب ماليات و هزينه ساكمون هر نفر 9.5 يورو) بروكسل تا بوداپست هم چندان بي تاثير نبودن!
اما به هر صورت به صراحت اعتراف مي كنيم كه عاشق شرق اروپاييم. از لهستان با مردم خونگرم و شيك پوشش، خيابون هاي تميز و ساختمونهاي خوش تراشش تا براتيسلاوا با صميميت، كوچكي و آرامش خاصش و مسكو با اصالت و معماري بي نظيرش و صد البته بافت خالص جمعيتي اين كشورها كه ديگه چندان از مهاجران رنگين پوست ناخوانده كه به شدت تركيب شهر رو به هم زده بودن و يا نژادپرست هاي از خود راضي سفيد پوست خبري نيست! (البته به جز مسكو!!!).
اگه قرار باشه بازم در آينده نزديك به اروپا برگرديم، اين بار هم قطعا حضور در شهر رويايي پراگ جزء لاينفك سفرمون خواهد بود كه البته نمي دونيم كي و چجوري اين آرزو محقق خواهد شد!!!
با اين اوصاف از همون لحظه فرود در شهر بوداپست كه توسط رود دانوب به دو تيكه تقسيم شده، حس دلچسبي نسبت به اين شهر زيبا داشتيم و با ورود به سالن فرودگاه با برخورد نسبتا گرم مجارهاي زيبارو نيز مواجه شديم! اما با توجه به نزديك بودن به غروب آفتاب و ترس از تاريكي هوا مي بايست خيلي سريع به سمت هتلمون حركت مي كرديم.
از اونجا كه واحد پول مجارها به جاي يورو، فورينت (HUF) است و هر دلار معادل 215 فورينته. قدم اول چنج پول بود اما از تجارب قبلي و مطابق با عرف همه فرودگاههاي دنيا با توجه به نرخ تركمنچايي چنج پول به تبديل تنها 20 يورو اكتفا كرديم تا با توجه به تفاوت حدود 15 درصدي قيمت خريد و فروش يورو و دلار در فرودگاه خيلي ضرر نكرده باشيم!
مثل هميشه قدم بعدي پيدا كردن دفاتر راهنماي توريست بود كه بازم خيلي سريع انجام شد و با گرفتن نقشه، متصدي مربوطه برامون مكان هتل بوداپست كه هتل معروفي هم بود رو نقشه نشون داد اما با توجه به دوري اونجا و اينكه ساعت از 8 غروب گذشته بود پيشنهاد كرد كه بجاي مترو از شاتل هاي اختصاصي فرودگاه استفاده كنيم. اما با شنيدن قيمت 12 يورويي شاتل كه اصطلاحا دور تو دور (Door to Door) ناميده مي شد برق از سرمون پريد و گفتيم چرا بايد 24 يوروي بي زبونو اينجا هدر بديم!!!
فرودگاه در 20 كيلومتري شهر قرار داره و متاسفانه از اونجا مستقيم مترو يا ترني به شهر وجود نداشت، اما بازم جاي شكرش باقي بود كه بيرون محوطه اتوبوسي قرار داشت كه تا شهر و ايستگاه مترو مي رفت. به هر حال چاره اي نبود و مي بايست با همين اتوبوس مسير رو طي كرد و اين شد كه جلوي دستگاه اتوماتيك فروش بليط وايساديم تا بليطمونو بخريم. درست همين موقع يه خانوم جوون انگليسي هم داشت با دستگاه ور مي رفت كه بعد از چند دقيقه با پرسش ما به دستگاه فحش داد و گفت كه متاسفانه دستگاه خرابه! خانومه كه حسابي عصباني شده بود گفت كه حالا چاره اي نيست و بايد بليط رو تو داخل اتوبوس از راننده خريد اما يكم گرونتر! (يعني بجاي 320 تا 400 تا فورينت!). ما كه از مژده امكان خريد بليط تو اتوبوس خوشحال شديم با بهت به خانومه زل زده بوديم كه آخه واسه حدود 30 سنت ناقابل (0.3 دلار) مگه آدم اينجوري اعصابشو خورد مي كنه! اينه كه ميگن انگليسي ها خسيسن!!!
دقايقي بعد اتوبوس اومد و ما هم به مانند بقيه مسافر ها سوار شده و بليط رو از راننده خريديم. خوشبختانه بازم محفظه وسط اتوبوس جاي ساك بود كه كارو يكم راحت مي كرد اما كلا اتوبوس نسبتا شلوغ بود و چند نفري هم مشابه تهرون همون وسط وايساده بودن!
از اونجا كه اين بار هم به آدرس گوگل اعتماد كرده بوديم و قاعدتا بايد در ايستگاه مترو ميدون اورش وزرتره پياده مي شديم. اما راستش فهموندن موضوع در قالب پرسش از ساير مسافرها با توجه به ضعف زبون انگليسيشون كار چندان راحتي نبود!
بوداپست مثل تهران داراي سه خط مترو قرمز، زرد و آبي هست كه البته مترو قرمز طولاني ترين خط مترو است و از سمت پست با حركت در زير رودخانه دانوب به قسمت بودا وارد ميشه كه اتفاقا ما هم بايد از همين خط به منطقه بودا و هتلمون كه اونجا بود مي رسيديم.
با بالا رفتن از پله ها كه با ساك خيلي هم ساده نبود يكدفعه يه خانوم ميونسال كه متصدي مترو بود جلمونو گرفت و بليط خواست. ماهم بر حسب تجارب شهرهاي قبلي اروپا كه معمولا بليط هاي اتوبوس اعتبار زماني داشت همون بليط هاي اتوبوس رو نشونش داديم اما خانومه با زبون مجاري بهمون فهموند كه اون بليط ها تك سفره است و بايد دوباره بليط بخريم و اونطرف خيابونو با دست نشون داد. ولي بعد وقتي ديد ما با ديدن پله ها وا رفتيم! و ساكمونوم ديد دلش سوخت و گفت مشكلي نيست و شما مي تونيد بدون بليط سوار شيد! ما هم به زبون بي زبوني كلي دعاش كرديم و سريع به سمت سكو دويديم و دقايقي بعد با مترو و واگن هاي نه چندان مدرنش به سمت مقصد حركت كرديم.
با تعويض مترو در ايستگاه مركزي حدود 25 دقيقه بعد به ايستگاه مورد نظرمون رسيديم و از اونجا كه ساعت از 9.30 شب هم گذشته بود بدون فوت وقت از پله هاي برقي طولاني كه وجه مشترك شبكه مترو كشورهاي شرق اروپاست بالا رفتيم.
سرعت اين پله برقي ها به قدري زياده كه در مقايسه با سرعت پله برقيهاي تهران مثل مثل مقايسه خرگوش و لاك پشته! حالا تصور كنين كسايي (معمولا مسن ترها) كه سرشون گيج ميره نمي تونن پله برقيهاي تهرانو سوار شن اونجا چيكار مي خوان بكنن چون اونجا اصلا پله معمولي نداره!
در خيابون جلوي ايستگاه به كمك نقشه سعي در پيدا كردن جهت داشتيم اما چون ديرهنگام بود از پسر جووني آدرس رو پرسيديم و خوشبختانه او كه به خوبي انگليسي رو صحبت مي كرد ايستگاه تراموا رو نشون داد و گفت يك ايستگاه ديگه بايد پياده شيم. اما بعد بهش گفتيم كه بايد بليط بخريم و بيچاره با ما دوباره به ايستگاه مترو اومد تا بليط بخريم. متاسفانه باجه بسته بود و دستگاه هم خراب! اينجا بود كه او گفت كه اصلا ناراحت نباشيد و كلا به احتمال 99 درصد كسي در تراموا بليط رو چك نمي كنه و اگه هم چك كرد گفت كه بهتره نصف و نيمه لاشه بليط هاي قبلي رو نشونشون بديم و ...! (خوب شد كه گير نيافتاديم ها چون جريمش 1600 فورينت يا معادل 7 دلار براي هر نفر بود!!!)
خداجونشو سالم كنه كه آدرس خوبي داد و ما كمتر از 10 دقيقه بعد نزديك هتل پياده شديم و با صدمتر پياده روي، نماي استوانه اي زيباي هتل بوداپست نمايان شد.
از همون محوطه جلوي هتل و لابي همه شواهد حكايت از كيفيت بالاي اون داشت و از همه مهمتر قيمت مناسب اون يعني حدود 41 يورو براي هرشب بود كه در مقايسه با ساير شهرها بسيار مناسب بود. اونم اين هتل 4 ستاره با كيفيت عالي اش!
مرد جوون رسپشن هم بسيار گرم بهمون خوش آمد گفت و در مقابل درخواست ما براي دادن اتاق خوش منظره يك اتاق با منظره عالي رود دانوب در طبقه 13 بهمون داد كه با ديدن امكانات و منظره اش خستگي سفر از تنمون در رفت!
منظره اي كه از پنجره اتاقمون ديده مي شد!
صبح از ساعت 5.30 تلؤلو خورشيد از لابه لاي پرده ها اتاق رو روشن كرده بود و اين شد كه نهايتاً حدود 7 صبح ديگه از خواب بيشتر دل كنده بوديم و چون تنها 24 ساعت طلايي رو براي ديدن شهر زيباي بوداپست در اختيار داشتيم ديگه نمي شد بيش از اين معطل كرد.
با صرف صبحانه اي مختصر و با هدف كشف منطقه اطراف هتل بيرون زديم و مسير يك كيلومتري تا ايستگاه مترو رو پياده گز كرديم. تو اين فاصله چنج يه مقدار يورو به HUF و همچنين خريد كارت حمل و نقل 24 ساعته با پرداختHUF 1550 ما رو براي شروع گشت فشرده شهري آماده كرده بود.
شهر بوداپست با قدمتي بيش از 700 سال شامل دو قسمت بودا و پست ميشه كه دو طرف رودخانه دانوب قرار گرفتن. از اونجا كه هتل ما در منطقه بودا قرار داشت كه از ارتفاع بيشتري نسبت به پست برخوردار بود تو برنامه ديدن اماكن ديدني بودا رو در بخش اول گردشمون تو دستور كار داشتيم.
اولين مقصد منطقه بالاي كوه و قصر بودا بود كه از قرار خيلي با اونجا فاصله نداشت اما حالا مشكل پرسيدن شماره ترني كه ما رو اون بالا مي رسوند، از مردم عادي بود كه قربونشون بريم كلا انگليسيشون تعطيل بود. آخر كار پس از يكي دو جواب مبهم يه شير پاك خورده اي پيدا شد و حاليمون كرد كه با ترن نميشه اون بالا رفت و بهتره با اتوبوس شماره 25 كه همون جلو توقف داره به اون سمت حركت كنيم. خدا رفتگونشو بيامرزه كه ما رو از سردرگمي نجات داد و چند دقيقه بعد به راحتي با اتوبوس شماره 25 سينه كش تپه رو بالا رفتيم.
همون اول راه با ديدن خيل عظيم توريست ها و ميدون كوچيكش و البته كليساي زيباي ماتياس سريع پياده شديم و از اونجا به كشف اولين بخش ديدني هاي شهر زيباي بوداپست پرداختيم.
جلوي كليسا بازم مشابه عادت زيباي اروپايي ها ماكت فلزي بنا رو براي تجسم نابيناها طراحي كرده بودن كه واقعا جا داره ماهم اين عادت پسنديده رو اقتباس كنيم.
در وسط ميدون فيشر من Fisherman’s Bastion هم مجسمه زيباي استفان در هيبت شواليه قرار داشت.
كه توريست ها از كوچيك و بزرگ خودشونو با عكس گرفت در ژست هاي مختلف سرگرم كرده بودن.
اين استفان در واقع اولين پادشاه مجارها محسوب ميشه. در منتهي عليه ميدون كنگره هاي دوطبقه اي مشرف بر چشم انداز زيباي دانوب قرار داشت كه البته براي رفتن به طبقه دوم بايد يه چند يورويي پياده مي شدي كه چون مشخصا چيز جالب و متفاوتي از طبقه پايينش به نظر نمي اومد ما قيد ديدن طبقه دو رو زديم.
بعد هم در گوشه ميدون و درست كنار كليسا دروازه با پله كان هايي با طراحي زيبا كه به سمت پايين تپه منتهي مي شد قرار داشت.
بعد از دقايقي و با يادآوري محدوديت زمانيمون، چاره اي جز ترك اونجا نبود و اين شد كه بازم با اتوبوس شماره 25 به سمت بالاي تپه كه محل قصر بودا بود حركت كرديم. اما برخلاف انتظار تنها 2 يا 3 دقيقه بعد به اونجا رسيديم.
در كنار دروازه ورودي قصر چشم انداز بسيار زيبايي از بالاي شهر بوداپست به همراه رود دانوب قرار داشت.
وجود پل هاي متعدد بر روي دانوب زيبا به فاصله هاي نه چندان زياد بر ابهت اين رودخانه مي افزود و به نوعي براي توريست ها منظره اي زيبا جهت ثبت خاطراتشونو فراهم مي كرد. اما سوگلي اين پل ها به واقع پل بزرگ با زنجيره اي از آهن و پايه اي از سنگ است كه با ابهتي بسيار حدود 200 سال است كه منطقه بودا را به پست متصل ساخته است. از بالاي تپه شبكه تله كابيني هم احداث شده كه توريست ها را از آن بالا به پايين تپه و برعكس انتقال مي دهد.
با گذر از دروازه قصر و پايين رفتن از پله هاي اون اولش يكم شك كرديم كه آيا واقعا اينجا همون قصر بودا است؟ چرا كه محوطه جلوي قصر نسبتا ساده است و به جز حوضچه و مجسمه اي كوچك چيز خاصي نداشت.
در داخل ساختمون هم به جز موزه اشياء قديمي چيز ديگه اي پيدا نمي شد. البته بناي قصر به خصوص از دور و همچنين گنبد سبز مدورش بسيار زيبا بود.
با خروج از قصر اولين چيزي كه توجهمونو جلب كرد بازارچه صنايع دستي بود كه دهها مغازه و دكه مسقف اشياء دست ساز هنرمندان مجاري رو با قيمت هايي نه چندان گزاف در مقايسه با قيمت هاي رايج اروپاي غربي براي فروش عرضه كرده بودن. انواع عروسك هاي زيبا و جعبه هاي شطرنج و ... و جعبه رمزدار زيبايي كه كليد اون به شكلي بسيار ماهرانه در ديواره جعبه تعبيه شده بود و يجورايي معماگونه، هوش آدمو به چالش مي كشيد.
تو اين بين وجود فلفل هاي قرمز خشك شده كه رو در و ديوار آويزون بودن و يا به صورت پودر عرضه مي شد هم در نوع خودش جالب بود. اونطور كه دوست خوبمون سميرا منفرد هم نقل كرده اگر روي ظرف فلفل عكس يك زن باشد يعني اين فلفل شيرين و اگر عكس مرد باشد يعني اين فلفل تند است (و بسيار هم تند است!!!).
به هر حال ما هم كه ديگه مقاومت نكرديم و يك جعبه رمزدار مجاري رو به همراه عروسك چوبي زيبايي به عنوان يادگار شهر خريديم.
ادامه دارد ... .
ديگه كم كم داشت آفتاب به وسط آسمون مي رسيد و ظهر بوداپست كامل مي شد كه اجبار محدوديت زماني ما رو از پله هاي نزديك قصر قديمي تا پايين تپه هدايت كرد. بعد هم با عبور از دل بناهاي اصيل و قديمي شهر كه هركدوم حكم موزه اي زنده رو داشتن، اين بار مسيرمونو به سمت بالاي تپه هاي گلرت يا سيتادلا Citadella تنظيم كرديم اما چون هيچ جوري نمي خواستيم خودمونو خسته كنيم و انرژيمون تموم بشه با كمك تراموا كه با توجه به كارت پس 24 ساعتمون ديگه مجاني بود يكي دو ايستگاه تا منطقه Dabrentel كه دروازه ورود به اونجا بود رسيديم.
تازه از تراموا پايين پريده بوديم و داشتيم نقشه ها رو ورنداز مي كرديم كه يكي دو نفري از عابرين مجارهاي مهربون جلو اومدن و داوطلبانه پيشنهاد راهنمايي كردن! تو اين حين مرد جووني گفت كه مي تونيد با اتوبوس خيابون پشتي به بالاي تپه بريم اما مرد ميانسال ديگه اي گفت كه حيفه بابا شما جوونيد و بهتره در امتداد كوچه هاي شيب دار و پله هاي مقابل پياده به سمت تپه ها بالا بريد!
اين فكر كنم يكي از كارهاي اون بافتني باف انگليسي باشه. تن ميله راهنما لباس كرده!ا
راستش اولش دودل بوديم اما بعد با يادآوري زمان محدود كه ديگه نزديك هاي ظهر بود و البته فهرست جاهايي كه هنوز نرفته بوديم و از همه مهمتر مقدار انرژي محدود ما گزينه اتوبوسي رو بيشتر پسنديديم و اين بار با صرف ساندويج مختصري تجديد قوا كرده و با اتوبوس در كشاكش و سينه شيب دار تپه هاي بودا به سمت سيتادل حركت كرديم.
نام اين تپه گلرت هم هست و اونطور كه دوست خوبمون سميرا منفرد نقل كرده از قرار اين گلرت اسقفي ايتاليايي بوده كه حدود هزارسال پيش به اين شهر مي ياد تا شايد مردم رو به دين مسيح ارشاد كنه اما مردم بجاي ارشاد اونو از همين تپه ها پايين مي اندازن! هرچند بعدا به پاس قدرداني نام اين تپه به گلرت تبديل مي شه!
سيتادلا براي بوداپست همون جايگاهي رو داره كه تپه هاي مون جويي براي بارسلون، ميدون ميكل آنژ براي فلورانس و يجورايي مونت ماغت براي پاريس داره. البته نبايد نمونه هاي مشابه وطني اش مثل بام سبز لاهيجان، آبيدر سنندج، صفه اصفهان و يا حتي تپه هاي كرمان و بام تهران رو فراموش كنيم!
اما الحق اين تپه هاي سيتادلا واقعا يك چيز ديگه بودن! يك لحظه تجسم كنيد چشم اندازي تماشايي از كل شهر بوداپست رو كه جريان جواهر گونه دانوب آبي از وسط اون عبور كرده و نسيم خنك و هواي تازه كه آدمو مست مي كنه! به همين خاطرم اگه ادعا كنيم كسي كه اينجا رو نبينه و بوداپست رو ترك كنه انگار هيچي از بوداپست نديده، خيلي گزاف نگفتيم!
از اون بالا ساختمون پارلمان در كنار رود دانوب جلوه اي خاص داشت و البته پل روي رودخونه هم به شكلي نمايشي مي درخشيد. تو اين ميون ديدن نمايي از هتل بوداپست كه محل اقامتمون بود هم اين حس قشنگمونو كامل مي كرد.
با اينكه سر ظهر بود اما حس و حال سيتادلا قابل وصف نيست و اين شد كه با دقايقي پياده روي به سمت بالا هنوز عطش اين حس زيبا فروكش نكرده بود اما چه كنيم كه وقت تنگ بود! مثل هميشه! اگه موقع رزرو و خريد بليط هواپيما فقط 10 دقيقه زودتر مي جنبيديم و بجاي پرواز شب بروكسل تا بوداپست، پرواز اول صبح (كه قيمت ارزونش زود پر شد) رو مي گرفتيم ديگه عملا حداقل 10 تا 12 ساعت براي گردش در اين شهر زيبا وقت بيشتري داشتيم! هرچند شايد اينجوري ديدن بروژ زيبا رو از دست مي داديم كه اونم واقعا حيف بود!
بعد از يكساعت در هنگام بازگشت دوباره به ميدون Dabrentel برگشتيم. تو اين حين وقتي پشت چراغ عابر منتظر علامت سبز براي عبور از خيابون بوديم، توجهمون به كودكي 7 يا 8 ساله جذب شد كه نگاهش بر علامت چراغ ميخكوب شده بود و علي رغم عدم توجه بسياري از عابرين در عبور از خيابون، اين كودك تا قبل از سبز شدن رنگ چراغ از جاي خود قدم برنداشت و موجب شد كه به فرهنگي كه از اين سن كودكان را بدين نحو آموزش مي دهد از ته دل درود بفرستيم!
با اتمام برنامه هاي بازديدمون از بودا حالا نوبت منطقه پست بود و به اين خاطر با سوار شدن بر تراموا و عبور از پل رودخونه دانوب وارد منطقه بزرگ توريستي- تجاري پست شديم. اولين توقف در بلوار Andrassy بود كه يجورايي شانزه ليزه اين شهر زيبا به شمار مي ياد بعد هم نوبت فروشگاه SPA بود كه با خريد و خوردن 2 عدد بستني فرد اعلي تجديد قوا كرديم.
ساختمون زيباي اپراي شهر با معماري بي نظيرش مقصد بعديمون رو شكل مي داد كه با كمي پياده روي به اونجا رسيديم. نماي بيروني اين بنا مارو ميخكوب خودش كرد و بعد هم با ورود به آن، نقش و نگارهاي ديوارها، سقف و حتي كف بنا آدمو يجورايي سحر مي كنه.
در همون طبقه همكف بخش فروش صنايع دستي و عكس ها و تصاوير ساختمون وجود داشت و البته اگه مي خواستيد وارد سالن اصلي اپرا بشيد و يك هنرمند با گيتارش 3 يا 4 دقيقه قطعه نوازي كنه بايد حدود يكساعتي صبر مي كرديد تا موقعش بشه و البته حدود 9 يورو ناقابل هم پرداخت كنيد!
با ترك ساختمون اپرا اين بار به سمت خيابون Jozsel Attila و كليساي جامع سن استفان حركت كرديم. در همون حوالي وسط كوچه مجسمه زيبايي از يك پليس چاق قرار گرفته بود كه به عنوان جاذبه هاي شهر براي توريست ها جذاب بود.
بعد از اون به يكباره نماي زيبايي از كليساي استفان ظاهر ميشه. كليسايي عظيم با چشم اندازي زيبا. واقعا زيبا و تاثير گذار! اين آقاي استفان عزيز در واقع بنيانگذار مجارستان در هزار سال قبل محسوب ميشه!
در اين زمان وقتي به ساعتمون نگاه كرديم عقربه ها نزديك ساعت 4 بود. به اين خاطر يك آن به ذهنمون رسيد كه نكنه ساختمون پارلمان بسته بشه! به اين خاطر بدون وارد شدن به كليسا و با پاي پياده به سمت پارلمان دويديم.
چند دقيقه بعد به جلوي محوطه پارلمان رسيديم كه صف نسبتا عظيمي از توريست ها جلوش وايساده بودن. ما هم اولش وايساديم اما بعد با پرسيدن از چندتاشون متوجه شديم كه ديگه چون نزديك ساعت تعطيلي موزه است فقط كسانيكه داراي بليط اينترنتي هستن و يا با تور اومدن مي تونن از موزه بازديد كنن. با شنيدن اين موضوع خيلي غصه خورديم اما انگار قسمت نبود! اولش خواستيم يكم ايروني بازي درآريم و وسط تورها يجوري بريم تو اما با نگاه تيز ليدره كه داشت مارو مي پاييد و از اون مهمتره يادآوري شخصيت شخيص خودمون (!) از اين فكر منصرف شديم!
به اين خاطر تنها بازديد از محوطه بيروني پارك و ساختمونهاي اطراف اون كه خودشون به اندازه كافي جذابيت داشتن بسنده كرديم و دوباره به سمت كليساي استفان راه افتاديم.
بناي يادبودي در محوطه بيروني پارلمان
بازهم در طول مسير ابتكارهاي جالب شهرداري بوداپست در خلق مجسمه هاي فانتزي در گوشه و كنار خيابون ها توجهمونو به خودش جلب كرد. براي مثال مجسمه يكي از رهبران سياسيشون كه عليه دولت كمونيست مبارزه مي كرده با يك ژست قشنگ روي پل!
فواره هاي رندومي زيبا كه بچه ها و بعضاً بزرگترها رو سر كار گذاشته بوده!
و يا معماري خونه هاي زيباي محله قديمي شهر!
با ورود به كليساي استفان دومين شوك موقعي واقع شد كه متوجه شديم آسانسور كليسا كه امكان بازديد طبقه فوقاني اون رو فراهم مي كرده درست چند دقيقه قبل بسته شده بود. يعني ما اين بار هم بد آورده بوديم! با چهره اي مغموم وارد اين كليساي جامع با قدمتي حدود 150 سال شديم كه محراب و ديوارهاش با تصاويري زيبا و رنگهايي شاد تزئين شده بود. تو اين حين مراسمي هم در كليسا برگزار مي شد!
گنبد زيباي كليسا با نقش و نگارهاي خوش رنگش دل ما رو بيشتر آب مي كرد!
همچنين در داخل كليسا مچ دست استفان فقيد هم كه تنها تكه باقيمانده از جسدش هست نگهداري ميشه و داخل محفظه شيشه اي قرار دادنش.
با خروج از كليسا حالا ديگه نوبت به ميدون قهرمانان رسيده بود. اين بار با مترو مسير رو پيموديم. مترو بوداپست از لحاظ قدمت دومين متروي قديمي اروپا به شمار مي ياد و حدود 115 سال قدمت داره!
نكته جالب اونكه بر خلاف ساير شهر هاي اروپا درجه اعتماد به فرهنگ خريد بليط تو مجارستان پايينه و به اين خاطر تو هر ايستگاه در كنار سكو بازرسين ويژه حضور داشتن و بليط مسافرها رو قبل از ورود چك مي كردن!
ميدون قهرمانان در امتداد بلوار Andrassy قرار گرفته و قدمت اين ميدون به بيش از 110 سال قبل برمي گرده كه در اون زمان مجارها هزارمين سال تشكيل كشورشونو با ساخت اين بنا گرامي داشتن. در وسط اين ميدون مجسمه ي جبرئيل با تاجي در دست و ستون يادبود هزاره قرار داره و در اطراف آن مجسمه هاي قهرمانان مجار ساخته شده است.
در گوشه اي از ميدون موزه هنرهاي زيبا قرار داره كه آثار كلاسيك هنري رو نمايش داده و در طرف مقابل گالري هنرهاي مدرن استقرار پيدا كرده است. جلوي اين موزه نيز تشك هاي بزرگ رنگي نمي دونيم به چه منظوري قرار داده بودن كه خيلي وسوسه بر انگيز بودن و دلت مي خواست روشون ولو بشي و خستگي در كني !
با عبور از ميدون قهرمانان در امتداد مسير پيش رفتيم. اين بار با عبور از پل روي رودخانه شاهد چشم انداز زيبايي بوديم كه وصف اون در كلام نمي گنجد!
بعد هم به پارك زيبايي رسيديم كه از همون سردرش كه شبيه درهاي قلعه نشون مي داد كه داراي اصالت و زيبايي خاصي هست. با ورود به باغ توجهمون به معماري زيباي بناهاي قديمي و چشم انداز منحصر به فرد فضاي سبز طراحي شده اونجا جلب شد.
تو اين حين گيتاريست دوره گردي با ديدن ما تلاش كرد تا مليتمونو حدس بزن و خيلي زود به فارسي گفت سلام عليكم و حالت چطوره؟
با ترك پارك باز هم با مترو اين بار به منطقه خيابون هاي اطراف ساحل دانوب در منطقه پست كه پر بود از توريست هاي رنگ و وارنگ خارجي قدم گذاشتيم. مغازه هاي رنگارنگ در كنار تزئينات زيبا و البته كوچه هايي با سنگ فرش هاي قديمي كه اصالت اون رو به رخ بازديد كننده ها مي كشيد موجب شد تا ما دقايقي رويايي رو اونجا سپري كرديم.
تو اين حين وارد مك دونالد شديم تا امكان استفاده از دستشويي رايگان هم فراهم بشه. اما اين بار ديگه خبري از دستشويي رايگان نبود و جلوي اون متصدي شيك پوشي نشسته بود كه براي استفاده اون قبض 250 HUF صادر مي كرد. البته راه حل ساده ترش خريد از مك دونالد و ارائه قبض بود. (شايد اينجوري ارزونترم تموم مي شد!) حال اينكه كلا اين پولها حقوق متصدي مربوطه رو كفاف مي داد يا نه بماند! خلاصه اينكه فهميديم اين مجارها هم مثل ما ايرانيها تمام عوامل دور زدن رو شناسايي كردن و نمي ذارن كسي دست از پا خطا كنه! ديگه خبري از اعتماد خوشبينانه و البته رعايت كوركورانه قوانين نظير اروپاي غربي نبود!!!
آخرين بخش گردش در شهر بوداپست به سواحل زيباي دانوب و پل تاريخي Chain اختصاص داشت. تو اون هواي دلچسب براي ساعتي كنار ساحل قدم زديم و البته حسرت خورديم كه چرا ديگه زماني براي رفتن به جزيره مارگارت و يا كشتي سواري در ساحل نداريم!
در آخر كار تلاش كرديم تا شايد كنار رودخونه پست يادمان كفش هاي كنار رودخونه يا همون يادمان يهوديان رو كه ژاله ابراهيمي ازش ياد كرده بود رو هم پيدا كنيم. اما متاسفانه هرچي بيشتر گشتيم كمتر يافتيم!
بعد از اون فقط براي اونكه آخرين پولهاي مجاري باقيمانده در ته جيبمونو خرج كرده باشيم در فروشگاه زنجيره اي SPA يكم خريد كرديم و نهايتا با بازگشت به ايستگاه مترو نزديك هتلمون در بودا و خوردن كباب تركي بشقابي خوشمزه كنار ايستگاه به عنوان شام، بازديد نهاييمون در اين روز پر كار از شهر بوداپست به پايان رسيده بود.
فردا صبح براي اطمينان خيلي زود هتل رو ترك كرديم و از اونجا كه يكبار مسير تا فرودگاه رو البته بطور معكوس تجربه كرده بوديم بدون هيچ مشكلي حدود 50 دقيقه بعد به فرودگاه رسيديم. هوا باروني بود و از اينكه خوشبختانه ديروز بارون نيومده بود خيلي خدا رو شكر كرديم!
تو سالن شماره 2 فرودگاه به راحتي كانتر پرواز هلندي Transavia كه بليط مسير 2 ساعته به مقصد آمستردام رو با احتساب هزينه بار و ماليات به قيمت حدود 45 يورو ازش خريده بوديم پيدا كرديم. (هزينه اين مسير با قطار قطعا بيش از 250 يورو آب مي خوره!) تو اين حين صف مسافرا نسبتا طولاني بود كه علت اصليش كندي متصدي جوونش بود. بازم يك محفظه فلزي جلوشون گذاشته بودن كه تقريبا ساك اكثر مسافرها رو از نظر ابعاد و وزن توش امتحان مي كردن. اما وقتي نوبت ما شد خانومه خيلي خوب برخورد كرد و حتي برخلاف انتظارمون كه يجورايي به رنگ پاسمون هم ارتباط داشت بدون امتحان كردن ساكمون كارت پرواز رو بي معطلي صادر كرد!!!
با ورود به سالن ترانزيت هنوز يك ساعتي تا پرواز وقت داشتيم. بعد از چرخي در سالن مشغول كار با اينترنت بوديم كه يكدفعه خانوم ميانسالي با چهره اي خندان نزديكمون شد و پرسيد كه انگليسي بلديد؟ بعد از پاسخ مثبت ما گفت كه چند تا سئوال داره و در مورد مليت، انگيزه سفر و مقاصد گردشگري ازمون سئوال كرد كه به نظر يكجور نظر سنجي از طرف سازمان گردشگري مجارستان بود!
خلاصه اين بود پاياني بر خاطرات به يادماندني ما از شهر زيباي بوداپست كه گرچه خيلي كوتاه بود ولي حداقل تب ديدن اين شهر زيبا رو اندكي فرو نشوند! كه البته اميدواريم در آينده دست تقدير بار ديگه امكان بازگشت به اين شهر دوست داشتني و تكميل گردش در جاهايي كه دوست داشتيم ببينيم رو فراهم كنه. حالا ديگه سوار بر هواپيما عازم آمسترداميم!
شمام با ما داريد ميايد هلند ديگه؟!
ادامه دارد ...