يكي از دوستان جديدم كانادايي ام كه از ايالت كبك مي اومد، الكس نام داشت و جواني فوق العاده مودب و خوش برخورد بود. در طول هفته گذشته با او بيشتردوست شده بودم و اونم با استفاده از كتابچه راهنماي توريستي سوئيس براي يكشنبه برنامه سفر به نوشاتل را كه يكي از مناطق توريستي سوئيس بود انتخاب كرده بود. در نتيجه من هم به همراه چند نفر ديگر با او همراه شديم. با پرداخت 19.6 فرانك بليط قطار به مقصد نوشاتل را خريديم و اين بار در قطاري كه يك طبقه بود سوار شديم. قطارهاي سوئيس بسيار منظم و همچنين تمييز هستند و عمدتا بيش از نصف ظرفيتشان خالي است.
نوشاتل شهري است در غرب سوئيس و در نزديكي فرانسه، اين شهر در كنار درياچه بزرگي قرار گرفته و با توجه به قدمتش و مناظر طبيعي زيبا منحصر به فرد است. در ايستگاه تابلوهاي راهنماي توريست وجود داشت و جالي آنكه در خيابان نيز علائم رنگي وجود داشت كه با دنبال كردنشان به مقصد مي رسيديم. خوشبختانه 2 تا از بچه ها به زبان فرانسه تسلط كامل داشتند و ما تقريبا هيچ مشكلي در پيدا كردن مسير نداشتيم.
در مسير راه ابتدا از يك پارك زيبا عبور كرديم سپس با گذر از كوچه هاي قديمي شهر به كليساي زيبا، اصيل و تاريخي شهر پا گذاشتيم. كليسا بسيار زيبا بود و اصولا در سوئيس فرمت كليساها بيشتر شبيه هم هستند و بسيار زيبا و با معماري قرون وسطايي تزئين شده اند.
در كنار كليسا قلعه قديمي مربوط به قرون وسطي قرار داشت اما چون آنجا محل برگزاري جلسات شوراي شهر بود به ما گفتند كه عصر مي توانيم براي بازديد برويم. اين شد كه به سمت ساحل راه افتاديم. ساحل دريا بسيار زيبا بود و با اسكله اي چوبي حدود 50 متر در داخل آب پيش رفته بود. و البته كمي هم معلق كه تكان مي خورد. در كنار ساحل نيز معدود افرادي شنا مي كردند اما هيچكداممان حس شنا كردن نداشتيم.
ظهر كمي در داخل منطقه قديمي شهر گشتيم. راستش بجز كافه و رستورانها جايي باز نبود. در كافه اي براي استراحت نشستيم و به جز من كه چاي سفارش دادم همه قهوه خواستند. البته قيمت چاي حدود 3 فرانك شد كه به نظرم چندان از قيمت هاي داخلي بالاتر نبود. جالب اونكه گارسون هاي سوئيسي موقع حساب كردن صورتحساب يه كيف چرمي همراهشون هست كه پر سكه است و براي هرنفر بطور مجزار پول رو از خودش مي گيرند. يعني نياز نيست يكي تعارف كنه كه كل صورتحساب رو بده و بقيه شرمنده بشن! جالبتر اونكه وقتي به سال ضرب سكه هاي سوئيس دقت كردم تقريبا همشون ۳۰ يا ۴۰ سال قدمت داشتند. يعني معمولا نيازي به ضرب سكه جديد نيست!
موضوع جالب ديگه وجود مغازه هاي تركها در همه شهرهاي دنيا است. حتي در سوئيس هم فروشگاهها و رستورانهاي ترك زبان زيادي بودند. در نوشاتل رستوران تركها بود، جان سو دوست ترك ما با ديدن آن خيلي ذوق كرد و خصوصا نظر كباب را توصيه نمود. منظور از نظر همان اصطلاح مربوط به چشم زدن است.
عصر به قلعه قديمي شهر رفتيم و راهنما كه خانم مسني بود با شرح كامل داخل قلعه را توضيح مي داد . جالب آنكه سيستم اين قلعه ها كه به اواخر قرون وسطي برمي گشت، دقيقا مشابه فيلم هاي قديمي اروپايي بود. شومينه هيزمي ، قابلمه هاي مشكي بزرگ و ديوارهاي بلند، پنجره هاي مشبك رنگي و ابزار جنگي و ... يادآور دوران با عظمت گذشته بود.
پس از بازديد از قلعه دوباره به كنار ساحل برگشتيم و بطور اتفاقي كشتي هاي تفريحي و مسافربري را ديديم. در اينجا جرقه اي به ذهنمان خطور كرد كه براي برگشت از مسير دريا استفاده كنيم . با وارسي نقشه متوجه شديم با يك سفر يكساعته دريايي، به شهر استاواير مي رسيديم كه از آنجا كه نزديك كوههاي پيرنه بود حدود نيم ساعت با قطار تا فريبورگ راه بود. اين شد كه خيلي سريع بليط كشتي در حال حركت را به قيمت حدود 19 فرانك خريده و به سرعت به داخل آن پريديم.
در قسمت انتهايي كشتي كه سرباز بود، 7 نفري دور هم جمع شديم و در حاليكه در درياچه زيبا از سفر دريايي خود لذت مي برديم، به تماشاي چشم انداز سواحل و كشتي هاي بادباني و يا تفريحي كه دوربرمان بود مي پرداختيم. وصف اين لحظات ممكن نيست. چراكه همه چيز جمع شده بود تا ما در كنار جمع جوانمان دقايق مفرحي را تجربه كنيم. بچه ها پيشنهاد دادند كه هركس آوازي محلي از كشورش بخواند، اسكار از مكزيك سرود فوتبال دوستان مكزيكي را خواند، الكس آوازي از كبك، جيسون از كلمبيا و كريستين از آلمان، با اصرار سايرين من هم بخش هايي از سرود اي ايران را زمزمه كردم.
استاواير شهري قديمي در طرف مقابل درياچه بود كه نزديك كوهاي پيرنه قرار گرفته است. اين شهر كوچك مقصد كشتي ما بود. با پياده شدن در اسكله ابتدا وارد محدوده اسكله شديم كه به نوعي تفرج گاه ساكنين شهر به شمار مي رفت، وجود چند دستگاه بازي جمع زيادي را به طرف خود كشانده بود. جوان، پير و كودك موج مي زد و رستوران اطراف هم بسيار شلوغ بود. با گذر از آنجا با كمك تابلوي توريستي مسير اصلي را پيدا كرديم. در طول راه بازهم كليسايي قديمي كه مشابه قبلي ها بود را ديديدم و نهايتا بازهم دلمان نيامد كه بدون ديدن قلعه قديمي شهر كه يكطرف آن به دريا منتهي مي شد آنجا را ترك كنيم.
در داخل كوچه و خيابان شهر كوك استاواير جمعيت چنداني به چشم نمي خورد و چون نقشه نداشتيم پيدا كردن ايستگاه قطار خيلي راحت نبود. البته چون بچه ها فرانسه بلد بودن با پرسش از ساكنين مسير را ياد گرفتيم. در طول مسير در كوچه اي تنگ صداي موسيقي به گوش مي رسيد كه با رفتن به سمت آنجا متوجه شديم در كافه كوچكي چند زن و مرد ميانسال ( و شايد هم مسن) با نواختن موسيقي و ...، فضاي شادي را ايجاد نموده بودند.
نهايتا با رسيدن به ايستگاه و با توجه به زمان اندكي كه تا رسيدن قطار داشتيم، سريعا از دستگاه بليط خريديم و عازم فريبورگ شديم. البته در مسير برگشت فوق العاده خسته بوديم و پس از رسيدن به فريبورگ تقريبا ديگر ناي راه رفتن نداشتيم و اين شد كه روز خاطره انگيز ديگري به پايان رسيد.
اينم لينك پي دي اف متن كامل با عكس ها :
http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://sheida59.persiangig.com/document/Swiss%20Nushatel%202010.pdf