صبح شنبه كه درحقيقت آخر هفته اول اقامتم رو تشكيل مي داد، برنامه سفر به برن رو داشتيم، به اين خاطر ابتدا براي صرف صبحانه پايين رفتم. راستش اين صبحونه هاي سوئيسي خيلي مفصل و خوشمزه است. به خصوص پنيرهاي سخت كه شكل كيك بزرگ رو دارند و برش هاشون فوق العاده خوشمزه است. البته نبايد از ماست هاي طعم دارشون كه 20 تا 30 نوع ميوه مختلف تنوع داره نيز معركه است. هرچند بيايد مواظب نون هاي سفتشون بود. البته وسط نون ها نرمه اما دورشون خيلي سفته و بايد مواظب دندون بود . ماكه حواسمون نبود و دندونمونو قربوني كرديم!
جالب آنكه برخلاف شنيده هاي قبلي ام در سوئيس كسي آب معدني نمي خورد و آنطور كه پرسيدم آب شير از همه سالمتر هستش و همه از همون شير آب مي نوشيدند. ( بعدا كه ايتاليا رفتم ديدم اونجا هم همه مردم از شير آب داخل پارك آب مي نوشند.)
حدود ساعت 8 جلوي ايستگاه قطار جمع شديم و با گرفتن بليط هاي 12 فرانكي فريبورگ تا برن سوار بر قطار عازم برن شديم. مسير راه همونطور كه قبلا شرح دادم بي نهايت زيبا بود. چمنزارهاي خوشرنگ با گله هاي گاو زيبا، آسمان آبي و نيمه ابري با تلولو درخشان خورشيد و پشت زمينه كوهستان بسيار بسيار زيبا است.
ايستگاه قطار برن بسيار بزرگتر از ايستگاه فريبورگ بود و به نوعي بين المللي محسوب مي شد و به بسياري از شهرهاي اروپا قطار داشت . من سعي كردم براي دفعات بعد تاحدي راه و چاه مربوط به اين ايستگاه را به خاطر بسپارم. البته سيستم بليط فروشي قطار در سوئيس خيلي مدرنه. در ايستگاه چند دستگاه كامپيوتر قرار داره كه اجازه مي ده از سايت اينترنتي برنامه حركت قطارها را چك كرد. نهايتا مسئولين هر باجه نيز بسيار خوش برخوردند و افراد كه به نوبت پشت هم مي ايستند با مراجعه به ايشان و در يافت پاسخ سئوالاتشان، بليط را خريداري مي كنند.
در ايستگاه نقش و نگارهاي جالب هم بود. فرضا در تصويري كه مجسمه داشت، بطور مشخص از هرطرف كه نگاه مي كردي، چشمان مردي كه در تصوير بود به چشمان تو دوخته مي شد.
اما در كل ايستگاه بسيار شلوغ بود و چندين خروجي هم داشت. در بيرون ايستگاه هم طاق زيبايي قرار داشت كه به نوعي نماد ايستگاه به حساب مي آمد.
در نهايت پس از خروج از ايستگاه و قدم زدن در خيابان، به همراه بچه ها پياده تا ساختمان پارلمان سوئيس رفتيم. بناي ساختمان بسيار زيبا بود و چشم انداز آن كه نيمي از شهر را در دره هاي اطراف مجسم مي نمود خود مملو از لطف بود. پس از ورو به ساختمان، در گيت ورودي پاسپورت و دوربينمان را گرفتند و يجورايي دست خالي شديم. همچنين به هركدام قفسه اي دادند كه كوله پشتي خود رابگذاريم و جالب آنكه براي قفل شدن در بايد سكه 1 يا 2 فرانكي مي انداختيم. البته در آخر كار وقتي كليد مي انداختيم و در باز مي شد پولمان را پس مي گرفتيم.
ساختمان پارلمان چندان بزرگ نمود و در مدخل ورودي داخل، چند مجسمه زيبا با نقش و نگار منحصر به فرد قرار داشت. هر يك از مجسمه ها نمادي از يكي از اقوام سوئيسي بود. در واقع سوئيس متشكل از مردمي با 4 زبان آلماني، فرانسه، ايتاليايي و رومانيايي است و داراي 24 ايالت فدرال است كه هركدام نمايندگان محلي و فدرال داشتند. مجسمه ويليام تل نيز در وسط پارلمان تداعي كننده سمبل افسانه اي مردم سوئيس بود. راستش مناظر داخلي پارلمان بسيار زيبا بود و از اينكه نشد عكس بگيريم كلي حسرت خورديم!
حوالي ظهر بود كه كارمون در پارلمان تموم شد و سپس براي ديدن شهر به داخل خيابان هاي اصلي قدم گذاشتيم. جالب آنكه خيابان ها مملو از توريست بود و به نوعي بر زندگي شهر حكايت داشت. در خيابان اصلي كه از وسط آن تراموا رد مي شد، چندين ساختمان و بناي زيبا را مشاهده نموديم، مجسمه ساعت و مناظر زيباي بازارچه در نوع خود مي درخشيد.
هنگام ظهر براي نهار به رستوران رفتيم. غذاي اصلي رستوران كه به صورت سلف سرويس بود استيك خوك بود كه طبيعتا مورد پسندم نبود و من با ديدن قيمت سالاد كه 2 فرانك تعيين شده بود ترغيب شدم كه سالاد بخورم و اين شد كه بشقابم را پر از سالاد كردم و كلي روغن زيتون هم ريختم روش اما وقتي براي حساب كردن رفتم، به نوعي جا خوردم از قرار قيمت هر 100 گرم 2 فرانك بود كه من به آن توجه نكرده بودم و اين شد كه پس از وزن ظرفم حدود 12 فرانك پياده شدم!
عصر با چندتا از بچه ها در مسير گردش شهر راه افتاديم. خوشبختانه كتابچه راهنمايي كه قبلا از آژانس توريستي كنار ايستگاه قطار فريبورگ براي برن گرفته بودم خيلي بكارمون آمد، چرا كه در امتداد خيابان با پلي زيبا مواجه شديم كه رودخانه اي بزرگ از وسط آن مي گذشت. در حاشيه پل در مساحتي محصور به حدود 1000 تا 2000 متر كه شيب تندي داشت چند خرس زندگي مي كردند كه منظره زيبايي را به وجود آورده بود. پس از عبور از پل و وارد شدن به جاده سنگفرشي، امكان عزيمت به تفرج گاهي در بالاي تپه اي بزرگ فراهم شد كه با برخي از بچه ها قدم زنان آنجا رفتيم. منظره شهر از بالاي آن تپه بسيار خيال انگيز و رويايي بود. دقايقي در آنجا توقف كرديم و به استراحت پرداختيم. چراكه هم هواي مناسبي داشت و هم بسيار زيبا بود.
پس از پايين آمدن با توجه به اينكه بچه ها به كافه رفتند، آنها را گم كردم و خودم در امتداد خيابان به گشت و گذار پرداختم. بطور اتفاقي در كنار جاده كليسايي توجه ام را جلب كرد كه مردم بسياري در اطراف آن جمع بودند و جالب آنكه مردي لباس خرس پوشيده بود و مردي ديگر لباس دوك هاي قديم را به تن داشت. از قرار مراسم عروسي بود و جمعيت مشغول خوردن خوراك ها بودند. من هم به داخل جمعيت رفتم و با خرس و دوك عكس گرفتم.
عصر قصد بازگشت را داشتم كه بطور اتفاقي متوجه شلوغي خياباني شدم و وقتي آنجا رسيدم متوجه شدم كه مكان را براي اجراي كنسرتي آماده مي كنند . مردم هم كم كم جمع مي شدند. البته نوازنده ها فعلا بيشتر تمريني مي نواختند و مراسم قرار بود شب برگزار شود. جالب آنكه سوئيسي ها خيلي راحت و خونگرم هستند. چند نفري همانجا روي زمين نشسته بودند و بدون هيچ خجالتي پيتزا مي خوردند.
غروب بود كه بطور اتفاقي بچه ها را آنجا ديدم و اين شد كه به همراه آنها به فريبورگ برگشتيم.
اينم لينك پي دي اف متن كامل با عكس ها:
http://sheida59.persiangig.com/document/Swiss%20Bern%202010.pdf