امروز صبح روز يكشنبه بود و چون تعطيل بود فرصتي مناسب براي گشت و گذار. از ابتدا قرار داشتم كه صبح را بطور كامل به ميدون سرخ و ... اختصاص بدم و براي عصر هم امير معرفت به خرج داد و قرار شد با خانومش و دوستش بيان دنبالم و برخي جاهاي ديدني مسكو رو نشونم بدن.
با توجه به آشنايي كه با سيستم مترو مسكو پيدا كرده بودم، رفتن تا ميدون سرخ كارچندان سختي برام نبود. در زمان خروج از ايستگاه منظره اي ديدم كه تحسينم رو برانگيخت. جريان از اين قرار بود كه وقتي خانم مسني بر روي پله ها زمين خورد، 2 تا جوون در ظرف كمتر از يك ثانيه به سرعت بازوهاشو گرفتن و تا پايان پله ها همراهيش كردن!
همونطور كه قبلا عنوان كردم با ورود به ميدون به يكباره جو اونجا آدم رو ميگيره منظره مقابل ديوارها و سردر كاخ عظيم كرميل با نماي آجري رنگش قرار داره و سمت چپ كليساي سن باستيل و سمت راست نيز كمي آنطرفتر (سمت شمال) موزه دولتي تاريخ مسكو. قسمت شرقي ميدون فروشگاه بزرگ بنام گوم قرار دارد كه بنا آن در سال ۱۸۹۳ به اتمام رسيد و در سال ۱۹۵۷ تغييرات كلي در آن داده شد. سرخ در فرهنگ كهن مردم روسيه به معني زيبا بوده است. ميدان سرخ حدود ۷۲۵۰۰ متر مربع وسعت داشته و در اوايل قرن پانزدهم بعنوان بازار ساخته شد اين ميدون محل گردهمايي هاي بزرگ در دوران شوروي بود.
كليساي جامع سنت باسيل مقدس كه در قرن شانزدهم بنا شده و در جنوب ميدان قرار دارد اين كليسا بعنوان ياد بود تصرف خان نشين قازان توسط ايوان مخوف در اواسط قرن 16 ميلادي بنا گرديد. هشت كليسا – كليساهايي كه شكل ظاهري شان به خيمه شباهت داشت– با گنبد هاي افسانه اي و رنگارنگ ، دور تا دور كليساي چادري شكل مركزي حلقه زده اند. مي باشد. هر برج كه خود يك كليساي كوچك است، داراي تركيب و الگوي رنگي منحصر بفردي است كه بي شك در زيبايي كل مجموعه تاثير بسزايي بر جاي گذاشته است.
طراحي داخلي اين كليسا مجموعه اي از برج هاي مجزاست كه هر يك با تصاوير و شمايل هاي زيبا، ديوارهاي منقوش به سبك قرون وسطا و آثار هنري متنوع پوشيده شده اند. در مقايسه با كليساهاي غربي كه معمولا متشكل از سالن هاي وسيع بوده و همگي به يك شكل واحد هستند.
جلوي كليساي سنت باسيل مجسمه ياد بودي قرار داره كه بناي آن 200 سال قبل ساخته شده و مكاني مدور سنگي در نزديكي كليسا قرار دارد كه قبل از پتر كبير اعدام گاه بود. راستش افسانه اي وجود داره كه اگه سكه اي رو اونجا بندازي دوباره به شهر مسكو بر مي گردي و من كه واقعا دلم مي خواست اين موضوع تكرار بشه 2 بار سكه انداختم!
كرملين در واقع خود شهري است با حدود 28 هكتار مساحت كه چندين قصر بزرگ و كليساي مجلل و 20 برج رو در دلش جاداده ديوار كرملين ضخامت 3 تا 6 متر داره و ارتفاع اون از حدود 10 تا 21 متر متغييره.
برج اصلي كرملين اسپاسكايا نام داره و بر روي اين برج كه بيش از 67 متر ارتفاع دارد، ساعت معروف كرملين نصب شده كه هر 15 دقيقه يكبار زنگ مي زند.
جلوي ديوار كرملين و همون وسط ميدون سرخ مقبره لنين قرارداره. در مدخلش سنگ هاي مرمرين سياه رنگ كه با چراغ هاي كم نور آدم رو به زير زمين راهنمايي مي كنند و يجورايي حالت يك مقبره زير زميني دارد .قبر استالين هم در همان بيرون مقبره به همراه ساير مقامات و شخصيت هاي روسي است كه بالاي سر هر قبر مجسمه ان ها قرار داده شده است . جنازه لنين را با ماده خاصي موميايي كرده اند و داخل يك محفظه شيشه اي نگهداري مي كنند كه صورت و دستاش شبيه انسانيه كه خوابيده !
راستش ورود به مقبره خيلي هم آسون نيست! علاوه بر صف طولاني و سيستم امنيتي كه بايد ازش عبور كنيد، مي بايست كل ساك و بار و بنديلتونم تحويل ساكداري اونم پشت كاخ بدين. تازه پولم بابت اين كار مي گيرن!
در ادامه در ضلع شمالي همونجا به ديدن موزه تاريخ مسكو رفتم. موزه اي بسيار بزرگ با ساختموني قديمي و معماري زيبا كه البته از همون ابتدا بليطش براي خارجي ها متفاوت بود و خنده دار تر اينكه براي عكس گرفتن مي بايست بليط جدا بگيري! خلاصه با خريد بليط وارد موزه شدم. موزه اي كه از سالن هاي ابتدايي اش تاريخ تحولات انسان هاي نخستين رو با اشياء ساده و دست ساز روايت مي كرد و بعد به آثار نسل هاي جديدتر روسيه مي رسيد. اسكلتهاي دايناسور و ... هم در نوع خودش جالب بود. اما جالبتر از همه وسواس بيش از حد متصدي هاي موزه كه همشون پيرزن بودن نسبت به چك كردن بليط عكس گرفتن بود!
در ضلع شرقي ميدون بازار گوم قرار داره. كه از گرانترين بازارهاي مسكو و مركز مد به شمار مي ره!
با خروج از موزه ميدون رو دور زدم و در اين شرايط چشم انداز زيبايي از محوطه كناري كاخ كرملين رو ديدم كه پر بود از توريست هاي خارجي. كنار كاخ هم يادبود شهداي گمنام قرار داشت كه مشعلي روشن و تاج گلي زيبا در كنار اداي احترام سربازانيكه مانند مجسمه بدون حركت مي ايستادن منظره اي زيبا رو هويدا كرده بود. راستش دلم نمي اومد از اون فضا دل بكنم اما چون ظهر شده بود و مي بايست بعد از غذا به سر قرار با امير بروم ناچارا اونجا رو ترك كردم.
با اضافه شدن امير و همراهاش، برنامه گشت دوم روزانه من شروع شد. اولين جايي كه قرار بود بريم خيابان آربات بود. خيابان آربات شامل 2 بخش جديد و قديم هستش. خيابان آربات قديم دست نخورده و قديمي ترين بافت سنتي مسكو به حساب مي ياد كه مربوط به قرن سيزدهم ميلاديه هرچند تا بحال چندبار آتيش گرفته و خيابون فعلي عمدتا از قرن 19 ساخته شده. با اين حال تير چراغ برق ها و سنگفرش و كلي كار هاي هنري، نقاشي و تابلو هاي زياد و صنايع دستي اونجا خيلي جالب بود.
اولين خونه در سمت راست اين خيابون خونه گوركي است كه تا سال 1905 اونجا زندگي مي كرده. در كنار اين خيابون مجسمه الكساندر پوشكين بزرگترين شاعر روسي كه خونش قبلا اونجا بود هم قرار داره. مجسمه اي از وي و همسرش در آربات نصب شده كه در نوع خودش جالبه. نكته جالب افرادي بودن كه با ترغيب عشاق جوون و با قلممويي كه داشتن در ازاي اندكي پول نام اونها را با تصاويري چون قلب و ... بر روي سنگفرش رسم مي كردن.
كلا اين خيابان در روزهاي يكشنبه محل تجمع گروه هاي نمايشي نوازندگان، آكروبات ها وغيره است كه هزاران نفر از آن بازديد مي كنند. همچنين رستوراني در خيابان آرابات بود كه دكور آن مجموعه كلكسيوني از آلات موسيقي و صفحات قديمي از خوانندگان معروف بود. جالب اونكه در گوشه و كنار خيابون جوونهايي بودن كه مشغول نواختن آلات موسيقي بودن.
با بيرون اومدن از خيابون آربات يكدفعه چشم اولگا دوست خانوم امير به دستفروشي افتاد كه خرت و پرت مي فروختن و اين شد كه يك جفت دستكش چرمي خريد و جالب اونكه بلافاصله دستكش قبلي خودش رو به سطل آشغال انداخت! واقعا اين روسها آدم هاي عجيبي هستن. درحاليكه مشكلات شديد اقتصادي دارن و عمدتا جاي مناسب جهت زندگي و حتي خوراك كامل ندارن، بيشتر پولشونو صرف اجناس برند دار مي كنن. فرضا يه جوون روسي پالتو 1000 دلاري پوست مي پوشه اما نون براي خوردن شبش نداره!!!
از اونجا با پيشنهاد دوستان عازم كليساي عيساي منجي شديم. ( ايستگاه مترو كروپوتكينسكايا). اين كليسا در سال 1812 الكساندر دوم به پاس پيروزي روسيه بر ناپلئون ساخته شد. كليساي بسيار بزرگيه كه از فاصله نسبتا دورهم ميشه ديدش. البته چون در حال تعمير بود نتونستيم داخلش رو ببينيم.
بعد به بازديد از پارك پيروزي (ايستگاه پاكلوناگارا) و پارك الكساندر كه به نشانه پيروزي روسها در جنگ بنا شده و فضاي باز و جالبي دارد با يك طاق سر به فلك كشيده به ارتفاع 142 متر كه در بالاي آن فرشته پيروزي در حال نواختن شيپور است پرداختيم. روايت شده در سال 1812 ناپلئون در آنجا منتظر ماند تا اهالي مسكو تسليم شوند. و در نهايت با بازديد از دانشگاه مسكو كه يكي از 7 ساختماني است كه استالين دستور ساخت آنرا داد.
همچنين در اين پارك سه محل به ياد شهداي مسلمان و مسيحي و يهودي كه در جنگ جهاني در دفاع از روسيه كشته شده اند ساخته شده .يك مسجد ،يك كليسا و يك كنيسه كه هر سه تا فوق العاده زيبا است. همچنين برج هاي بسيار بلندي در يادبود كشته شدگان جنگ ساخته اند و براي ميليون ها كشته روسيه در اين جنگ بسيار احترام قائلند و اهميت مي دهند. در قسمت ديگر هم 6 سالن وجود دارد كه تصاويري از صحنه هاي مهم جنگ در پطرزبورگ و جاهاي ديگر رو به صورت سه بعدي با استفاده از نقاشي و وسايل واقعي جنگي كه منهدم شده بود قرار داره و نام شهداي هر جنگ بر روي ديوار هاي ان با ظرافت طراحي شده است.جالب كه روس ها تا اونجا مقاومت كرده اند كه آلمان ها تا حدود 15 كيلومتري مسكو اومدند اما آخرش نتونستند پس از 3 سال محاصره لنينگراد (سن پترزبورگ)اين شهر رو اشغال كنند. در سالن ديگري از طبقه دوم مجسمه يكي از فرماندهان ارشد جنگ جهاني ساخته شده و اسامي 90 هزار از كشته شدگان در داخل سالن نوشته شده بود.
غروب درحاليكه واقعا رمقي برتن نداشتم با اينحال به پيشنهاد امير قبل از بازگشت به هتل تا ايستگاه مركزي قطار كه مي خواستيم اولگا را بدرقه كنند همراهشان رفتم. قطارها نسبتا قديمي بود اما جالب آنكه برخلاف ايران تا دم در قطار مي شود مسافرين رو بدرقه كرد.
شب در مسير برگشت كه امير و همسرش نيز مرا همراهي مي كردن، شاهد ايجاد مزاحمت جواني مست براي خانمي بودم. هرچند موضوع فقط كلامي بود و نهايتا پس از 2 يا 3 دقيقه موضوع با پياده شدن آن پسر خاتمه يافت. البته امير توصيه مي كرد كه سعي كنم شب ها كمتر بيرون باشم چون گروهي از افراطي هاي روس در مواجه با خارجي ها يا اصطلاح آنها كله مشكي ها، برخوردهاي بسيار بد و خطرناكي دارن و كلا در مسكو امنيت كامل نيست!
ادامه دارد...
صبح يكي از آخرين روزهاي اقامت در مسكو، مي بايست برنامه فشرده اي كه از قبل طراحي كرده بودم رو به پايان مي بردم. به اين خاطر براي صبح حداقل مي بايست سري به سفارت ايران در مسكو مي زدم تا شايد كمك موثري بتونه به تحقيقاتم بكنه و البته در اين بين با توجه به نزديكي شعبه بانك ملي مسكو يكسر هم آنجا مي رفتم.
سفارت ايران در مسكو در خيابان پاكروفسكي قرار داره كه نزديكترين ايستگاه مسكو به اونجا نامش چيستي پرودي. جالب اونكه وقتي از ايستگاه خارج مي شين چشمتون وسط ميدون به مجسمه بزرگ و قشنگي مي افته كه براي توريست ها هم جلب توجه كننده است. وقتي نزديكتر شدم با خواندن نام مجسمه بهتم زد! مجسمه همون گريبايدوف روس كه حدود 100 سال پيش در ايران به شكل فجيعي كشته شد. اما اينكه چرا نزديكه سفارته؟ والا من نمي دونم. هرچند عمر سفارت ايران در اونجا هم به حدود 100 سال مي رسه و چون محله با كلاسي هست و تا حدودي آبرومنده.
در سفارت چيزي كه بدردم بخوره رو پيدا نكردم به اين خاطر مستقيما به شعبه بانك ملي كه حدود 300 متر بالاتر در خيابون فرعي و تقريبا نزديك بلواري كه يه حوض بزرگ و زيبا داشت رفتم. مدل بانكهاي روسي با تجربه ايران خيلي فرق داره و اولا ورودش معمولا تشريفات امنيتي خاصي داره و بايد از دستگاه عبور كنيد و ديگه اينكه باجه ها عمدتا در طبقه همكف نيستن. نكته خنده دار يا شايد گريه دار اين بود كه بانك ملي خودمون هم راضي نشد پول ايروني رو تبذيل به دلار يا روبل برام كنه و گفت ريال قبول نمي كنن! و در نتيجه اونجا هم كار خاصي انجام نشد.
تا قبل از ظهر تلاش كردم تا يكي دو كار باقيمونده اي كه داشتم رو سر و سامان بدم و حوالي عصر بود كه اين بار هم برنامه بازديد ساير اماكن ديدني مسكو رو در آخرين ساعات اقامتم در مسكو در دستور كار قرار دادم. از جمله اين مكان ها ساختمون دانشگاه مسكو كه تحت نام ساختمون هاي 7 خواهران مسكو يادآور خاطرات دوران استاليني است.
پارك الكساندر، پارك فرهنگ (كولتري) و پارك گورگي رو در حاليكه باران بسيار شديدي مي باريد و حتي چتر هم جوابگو نبود رو به سرعت گشتم، چراكه حيف بود ديدن چنين فضاهاي زيبايي رو از دست بدهم.
شب درحاليكه آخرين شب اقامتم در روسيه رو سپري مي كردم با كمك مترو به فروشگاه رامستور ترك كه بسيار معروف و مورد استقبال است نيز سر زدم. راستش ديدن چنين فروشگاههايي با توجه به همبستگي و حمايتي كه تجار ترك از هموطنان خود به عمل مي آورند، آدم رو به ميزان تفاوت در اين فرهنگ و فرهنگ تجار داخلي خودمان آشنا مي كنه!
صبح روز آخر اقامتم در مسكو ساعت 7 بود كه امير در لابي منتظرم بود و اين بار به كمك مترو و بخشي هم با سوار شدن بر ماشين ون، مسير نسبتا طولاتي تا فرودگاه رو رفتيم . البته با هزينه اي بسيار پايينتر از تاكسي.
و اين هم پاياني بود بر يكي از سفرهاي خاطره انگيزم كه هميشه در ذهنم جايگاه ويژه اي خواهد داشت.