ثبت خاطرات شما معرفی به دوستان

كوالالامپور-مالزي - شيما و علي - 1388/10/23
شرح خاطره :

نمي دونيم تا بحال براتون اتفاق افتاده كه از هواپيما يا اتوبوس توي شهر غريب اونم وقتي جايي رو براي خوابيدن نداريد و كسي رو نمي شناسيد، جا بمونيد. اميدواريم هيچ وقت تجربه نكنيدش چون اصلا چيز جالبي نيست. اما به هر حال خوبي سفر همين تجربه هاست كه آدم رو براي تحمل و حل مشكلات بزرگتر زندگي آبديده تر مي كنه!

 

خلاصه تازه بعد از اينكه اتوبوس رو از دست داديم، آقاهه كه پول تاكسي رو حساب كرده بود به جونمون افتاد كه بايد 5 دلار منو بديد. راستش ماهم از اين موضوع كه اشتباه او باعث شده بود، آخرين شانس رسيدن به اتوبوس رو از دست بديم، خيلي شاكي بوديم، اما آقاي گل محمدي حتي تو اون زمان هم حس شوخي رو از دست نداده بود و گفت كه بابا مگه نمي بينيد بيچاره تپله، مي خواد بره مك دونالد ساندويچ بخوره! پولشو بدين. نهايتا بهش گفتيم كه درصورتي پول مي ديم كه با RMG تماس بگيره و ما بدونيم تكليفمون چيه! اما با اينكه يارو زنگش رو زد اما نتيجه اي حاصل نشد الكي به ما گفت اتوبوستون اومده دنبالتون بريد جلو هتل خلاصه ما رو پيچوند و 5دلارش رو گرفت و رفت!

 

راستش توي شرايط اين چنيني، تصميم گيري و انتخاب درست خيلي سخته، چون به واقع مخ آدم درست كار نمي كنه كه چيكار بايد بكنه! اولش سعي كرديم تا به راننده هاي ماشين هاي RMG موضوع رو بگيم اما بعدش متوجه شديم كه فايده اي نداره! اونا هركدوم دنبال مسافراي خودشون اومده بودن و مي گفتن ربطي به ما نداره. بعد هم 10 دلار داديمو كارت اعتبار تلفن خريدم تا با مهسا ليدري كه مارو در تور نيمروزي سنگاپور همراهي كرده بود، موضوع رو بگيم، اما متاسفانه اونم نتونست كمكي بكنه!  اصلا معلوم نبود خوابه مسته چيه هرچي بهش گفتيم  نمي گرفت. نهايتا شارژمون هم تموم شد و مونديم حيرون كه چيكار كنيم. اگه جمعه نبود شايد تماس با تهران و آژانسي كه مارو به اين تور فرستاده بود بهترين راه بود، هرچند حتي اين موضوع هم اون موقع به ذهنمون نرسيد!

 

بعدش با كمك دربون هتل كه آدم با معرفتي بود رفتيم سراغ دفتر بليط فروشي ايرباس، اما متصدي اونجا آب پاكي رو ريخت رو دستمونو و گفت كه ديگه تا فردا هيچ اتوبوس ديگه اي به مقصد مالزي ندارند! ماهم انگار دنيا روسرمون خراب شده، چراكه اگه تا فردا صبح به مالزي نمي رسيديم، پرواز تهرانمونو هم از دست داده بوديم!  از خانومه پرسيديم كه چه ميتونيم بكنيم و بليط هاي هواپيماي فردا رو نشونش داديم، اونم پس از كلي تلاش گفت كه شايد بتونه براي شب به مالزي برامون پرواز هواپيما بگيره!

 

ما تاحدي رضايت داشتيم كه با پرداخت نفري حدود 100 دلار با هواپيما بريم اما آقاي گل محمدي راضي نبود مضافا به اينكه هيچكدوممون نمي تونستيم RMG رو ببخشيم. اين شد كه از خانومه خواستيم تا با RMG تماس بگيره و كسب تكليف كنه. بنده خدا خيلي معرفت داشت و با اينكه هيچ وظيفه اي در اين خصوص نداشت، چندين بار تماس گرفت و حدود نيم ساعت وقت گذاشت تا نهايتا RMG ها گفتند كه برامون بليط گرفتند و ماشين مي فرستند دنبالمون.

 

با ماشين شركت RMG به منطقه اي در شهر رفتيم كه ظاهرا گاراژ ماشين ها بود و بافتش با مركز سنگاپور كه فوق العاده شيك بود تفاوت فاحشي داشت. اونجا راننده RMG گفت كه پول خريد بليط با خودمونه و ما ناچارا نفري 30 دلار براي اتوبوس ساعت 7 شب پول پرداخت كرديم. هرچند بازم جاي شكرش باقيه كه امكان رفتن به مالزي رو داشتيم!

 

حدود يكي دوساعتي تا حركت اتوبوس مونده بود كه سعي كرديم گشتي در منطقه بزنيم، اما پاساژا در مقايسه با مركز شهر خيلي محقر بودند و البته چون اكثر مغازه ها بسته بودند، يكمم ترسناك بودند! نهايتا زمان به كندي گذشت تا ساعت 7 كه با سوار شدن به اتوبوس و حركت به سمت مالزي يكم آروم شديم. نكته قابل توجه و شايد عبرت آموز براي ما رفتار آقا و خانوم گل محمدي در طول اين مدت بود، چراكه همواره هردوشون آروم و خونسرد بودند و حتي تو اوج عصبانيت و نگراني ما شوخي رو فراموش نمي كردند!

 

بعدا به ذهنمون رسيد كه ايكاش همون اول ماجرا و ساعت 2 با پليس تماس مي گرفتيم و از بي مسئوليتي RMG شكايت مي كرديم، اما متاسفانه ديگه دير شده بود، هرچند آقاي گل محمدي حتي تا زمان پرواز به تهران هم چندبار پيشنهاد داد كه شلوغ كنيم و پليس مالزي رو صدا كنيم و ... . اما ما بيشتر نگران از دست دادن پرواز به تهران و معطلي هاي مربوط به اون بوديم.

 

در طي مسير بازگشت به مالزي بازهم يكبار اتوبوس نگه داشت، اما متاسفانه، چون ساعت از 10 گذشته بود، تقريبا همه فروشگاهها بسته بودند و ماهم نتونستيم براي خونه سوغاتي بخريم. البته توي تنها سوپرماركت بين راه فقط چندتا شير چايي خريديم.

 

تو مالزي به زارا (ليدرمون) Sms داديم و سپس او زنگ زد و اولش دست بالا رو گرفت كه كم نياره و گفت مقصر خودتونيد، اما اينجا بود كه آقاي گل محمدي داغ كرد و يكم داد زدن و تهديد نتيجه داد و نهايتا وقتي حدود 1 شب رسيديم KL اومدن دنبالمون و مارو به هتل فلامينگو رسوندند و حتي پول اتوبوس سنگاپور تا مالزي رو هم حساب كردند. البته آقاي گل محمدي تازه پليس بازيش گل كرده بود و قصد داشت كه پليس بياره اما ما اونقدر خسته بوديم كه عذر خواستيم  و او رو همراهي نكرديم!

 

ادامه دارد ... .

 

صبح ساعت 6 درحالي بيدار شديم كه علي رغم تمام خستگي هاي ديروز كمتر از 3 ساعت فرصت استراحت داشتيم. سريع ساكامونو آماد كرديم و فشنگي، آخرين صبحونه هتل فلامينگو مالزي رو خورديم. راستي هتل فلامينگو هم توي همين چند روزي كه ما نبوديم كلي عوض شده بود و  بخاطر كريسمس، همه جاشو تزئين كرده بودند.

http://s1.picofile.com/file/7494091391/P1081158.jpg

اما به هر حال بايد ساعت 7 صبح هتلو ترك مي كرديمو راهي فرودگاه مي شديم. در نتيجه همه چيز بدو بدو شد اما بازم جاي شكرش باقيه كه مثل ديروز ديگه استرس نداشتيم.

حركت در خيابون هاي خالي از سكنه KL (كوالا لامپور) در حاليكه هوا هم باروني بود و خداحافظي با همه خاطرات و خوب و بدي كه طي اين مدت داشتيم برامون سخت بود، به خصوص آنكه به جهت برنامه هاي ديروز عملا حداقل نصف روز اقامتمون در KL رو از دست داده بوديم. راستش قبلا نقشه كشيده بوديم كه خيابون بوكيت بانتانگ و برج KL و معبد چينيا  و چندجاي ديگه شهر رو تو اون نصفه روز ببينيم كه نشد! هرچند اشتياق بازگشت به وطن تا حد زيادي مارو آروم مي كرد. برج هاي دوقلوي KL به همراه برج مخابراتي اونجا كه برج ميلاد رو از روي اون ساختند، تقريبا از همه جاي شهر خودنمايي مي كنه!

از اونجاكه فرودگاه تا شهر خيلي دوره، حدود 40 دقيقه طول كشيد كه اونجا رسيديم و البته همانطور كه قبلا گفته بوديم، ماشا ا ... فرودگاش خودش يك شهر بزرگه! به هر حال خيال سريع تو صف گرفتن كارت پرواز قرار گرفتيم تا خيالمون راحت بشه! بدم چون از قبل نقشه كشيده بوديم كه حتما بستني مك دونالد و هم امتحان كنيم، سراغ خوردن اون رفتيم، هرچند طعمش حداقل به اندازه انتظارمون خوشمزه نبود.

چون ديشب شركت آسپن هاليدي پول اتوبوس سنگاپور رو به رينگيت حساب كرده بود، مجبور شديم با نرخ نه چندان جذاب فرودگاه اين پولو اونجا به دلار تبديل كنيم و با باقيش هم يه آدامس خريديم! راستش به نظر بهتره آدم يكجوري برنامه ريزي كنه كه آخرش ديگه پولي باقي نمونده باشه كه بخواي چنج كني!

http://s3.picofile.com/file/7494091505/P1081161.jpg

پروازمون ساعت 11 به وقت محلي بود و به اين خاطر بايد خيلي منتظر مي مونديم. تو اين فاصله فروشگاه هارو يكم ديد زديم اما قيمتاشون اونقدر بالا بود كه نميشد نزديك خريد شد! 

 
 
 
جالب اونكه آقاي گل محمدي هنوزم اصرار داشت كه پليس صدا كنيم و داستان گرفتاري سنگاپور رو توضيح بديم و ... . اما ما كه ديگه نه حوصله داشتيم، نه حالشو. ضمن اينكه گفتن به پليس مالزي دردي رو دوا نمي كرد چون اين اتفاق تو سنگاپور افتاده بود و ما بايد اونجا پليسو صدا مي كرديم كه دستمون به تور مي رسيد كه متاسفانه اونجا هم اينقدر هول بوديم و از جا موندن از هواپيما وحشت داشتيم كه اصلا به فكرمون نرسيد.
 

طول مسير برگشت به تهران حدود 8 ساعته! در واقع يكم زمان بازگشت طولاني تره! هواپيما هم نسبتا خوب بود اما ما اونقدر خسته و كلافه بوديم كه تحمل 8 ساعت تو هواپيما خيلي كار راحتي نبود!

 

به هر حال اين سفر هم با همه خاطرات خوب و بدش تموم شد. جدا از تما لحظات شاد و ديدني هايي كه ديديم و فارغ از همه تنش ها و استرس ها، تصور مي كنيم كه نسبت به 10 روز قبل خيلي به تجربياتمون زياد شده! ياد گرفتيم كه چطور در مقابل حوادث پيش بيني نشده مثل آقا و خانوم گل محمدي خونسرد باشيم و از لحظاتمون استفاده كنيم و آرزو كرديم 20 يا 30 ساله ديگه ماهم مثل اونها عاشقانه همديگر رو دوست بداريم و بتونيم در كنار هم تجربه هاي تازه و جديد رو با خلق لحظات شيرين و به يادموندني تر دنبال كنيم.

 

هنوز هم  يادآوري خاطرات اين سفر برامون لحظات شيريني رو رقم ميزنه و اين شد كه تلاش كرديم تا با نوشتن اونها، اول فرصت لذت بردن از يادآوري دوباره خاطراتمونو داشته باشيم. ثانيا شايد اين تجارب اندك ما، كمكي هرچند كوچك به هوطنامون در سراسر دنيا باشه كه قصد دارند به اين كشورها سفر كنند.