اول صبح بازم نسبتا زود از خواب پريديم و اين بار اول همه سعي كرديم ساك و ببنديم. هرچند به نظر مي اومد كه ساعت برگشتمون يكم عقب افتاده. با اين حال پس از صبحونه آخر در هتل كينگ ديگه كار خاصي نداشتيم و چون تا ظهر وقت داشتيم، مايل بوديم كه از وقتمون درست استفاده كنيم.
پس از ورانداز هتل و ديدن امكانات ورزشي، استخر و سونا و ... كه ما هيچ وقت فرصت استفاده از اونا رو پيدا نكرديم، نهايتا براي آخرين بار به قصد گشت شهر از هتل خارج شديم و مطابق انتظار وسيله حركت اتوبوس هتل و مقصدمون خيابون اورچاد بود.
گشت در خيابون اورچاد با توجه به زرق و برق زيادي كه داره حتي تو روز هم خالي از لطف نيست، هرچند با توجه به گرماي هواي شرجي و جذابيت هايي كه حضور پررنگتر مردم داره، شايد گشت دم غروب و شب تو اونجا خيلي دلچسب تر باشه. يكمم پول خورد سنگاپوري هم داشتيم كه بهتر ديديم اونا رو هم خرج كنيم و اين شد كه بستني هاي اونجارو هم امتحان كرديم.(البته از نوع ارزونتريناش). بستني انبه اش نسبتا خوشمزه و مزش جديد بود، قيمت بستني هاي معمولي در اونجا حدود 1 تا 2 دلاره سنگاپوره كه طبيعتا از ايران گرونتره.
ظهر هم به هتل برگشتيم و با برداشتن ساك و تسويه حساب با هتل سر ساعت 12 در لابي منتظر مونديم. RMG بازم برامون پيغام گذاشته بود كه ساعت 12.5 مي ياد دنبالمون و البته يكم هم زودتر اومد و مارو برد و نزديك هتلي پياده كرد و سپس گفت كه همينجا منتظر باشيد تا حدود 1 يا 1.5 اتوبوسي به نام AIR BUS مي ياد دنبالتون! آقاي گل محمدي و خانومشم اونجا منتظر بودند و با ديدن اونا همونجا باهم وايساديم. اما متاسفانه هرچي وايساديم از اتوبوس خبري نشد! حدود ساعت 1.40 بود كه بالاخره نگران شديم و تصميم گرفتيم تا از رسپشن هتل بپرسيم كه آيا اتوبوس مي ياد؟ اينجا بود كه با طرح سئوال و شنيدن پاسخ يكدفعه رنگمون مثل گچ سفيد شد!
از قرار چند روزيه كه ديگه ايستگاه اتوبوس عوض شده و ديگه اونجا كسي رو سوار نمي كنند! به عقلمون رسيد كه بريم سراغ نمايند RMG كه معمولا در گوشه هاي هتل قرار دارند، ما داشتيم تلاش مي كرديم كه موضوع رو براي طرف تشريح كنيم و جالب اونكه آقاي گل محمدي كه شايد در مجموع 4 يا 5 كلمه انگليسي بيشتر نمي دونست، در وسط مكالمات يكدفعه يك كلمه انگليسي مي انداخت كه يارو قاطي مي كرد و دوباره مجبور مي شديم ماجرا رو از اول تعريف كنيم!
در دسرتون نديم، خانومه از هتل زنگ زد و گفت كه براتون اتوبوسو نگه داشتيم و چون دير شده بهتره منتظر ماشين تور نمونيد و با تاكسي خودتون بريد اونجا و اين شد كه ما سراسيمه بدون تلف كردن وقت راهي شديم و جلوي در اولين تاكسي رو گرفتيم و به يارو حالي كرديم كه كجا مي خوايم بريم!
از شانس بد ما راننده عقل درست و حسابي نداشت و تازه خوشمزگي اش گل كرده بود و هي سعي مي كرد تا چرت و پرت بگه و بخنده، تو اين گير و وير فكر كنيم هرچي چراغ قرمز تو سنگاپورم بود جلومون قرار گرفت و اين شد كه با اعصاب خوردي و تاخير رسيديم، البته تو خيابون يه اتوبوس ايرباس ديديم كه به نظر همون اتوبوس ما بود اما تا بتونيم به اين راننده خل و چل حالي كنيم كه ماشينو نگه داره، كلي طول كشيد! اما وقتي راننده پيچيد تو اون خيابون پشتي كه نگه داره، پازل بدبياري هاي ما تكميل شد، چراكه آقا و خانومي كه ظاهرا ليدر تور بودند و ظاهرا منتظر مسافر جلوي تاكسيمونو گرفتند و حتي آقاهه پريد و كرايه تاكسي رو هم حساب كرد! و ما هم از همه جا بي خبر فكر كرديم، بنده خداها چقدر مسئوليت پذيرند و سريع مي خواند مارو راهي كنند.
اما دردسرتون نديم، تازه مشكلات شروع شده بود چراكه فهميديم اونا منتظر مسافرشون براي عظيمت به سنتوزا بودند و در نتيجه يك اشتباه ساده همه چيز رو به هم ريخت و بعدش دربون هتل روبرو خبر بد رو كه حكايت از رفتن اتوبوس بود به ما داد! حالا ديگه كم كم داشتيم عمق فاجعه رو باور مي كرديم و با توجه به برنامه پرواز صبح فردا به تهران، بيشتر نگران شديم!
ادامه دارد ... .
نمي دونيم تا بحال براتون اتفاق افتاده كه از هواپيما يا اتوبوس توي شهر غريب اونم وقتي جايي رو براي خوابيدن نداريد و كسي رو نمي شناسيد، جا بمونيد. اميدواريم هيچ وقت تجربه نكنيدش چون اصلا چيز جالبي نيست. اما به هر حال خوبي سفر همين تجربه هاست كه آدم رو براي تحمل و حل مشكلات بزرگتر زندگي آبديده تر مي كنه!
خلاصه تازه بعد از اينكه اتوبوس رو از دست داديم، آقاهه كه پول تاكسي رو حساب كرده بود به جونمون افتاد كه بايد 5 دلار منو بديد. راستش ماهم از اين موضوع كه اشتباه او باعث شده بود، آخرين شانس رسيدن به اتوبوس رو از دست بديم، خيلي شاكي بوديم، اما آقاي گل محمدي حتي تو اون زمان هم حس شوخي رو از دست نداده بود و گفت كه بابا مگه نمي بينيد بيچاره تپله، مي خواد بره مك دونالد ساندويچ بخوره! پولشو بدين. نهايتا بهش گفتيم كه درصورتي پول مي ديم كه با RMG تماس بگيره و ما بدونيم تكليفمون چيه! اما با اينكه يارو زنگش رو زد اما نتيجه اي حاصل نشد الكي به ما گفت اتوبوستون اومده دنبالتون بريد جلو هتل خلاصه ما رو پيچوند و 5دلارش رو گرفت و رفت!
راستش توي شرايط اين چنيني، تصميم گيري و انتخاب درست خيلي سخته، چون به واقع مخ آدم درست كار نمي كنه كه چيكار بايد بكنه! اولش سعي كرديم تا به راننده هاي ماشين هاي RMG موضوع رو بگيم اما بعدش متوجه شديم كه فايده اي نداره! اونا هركدوم دنبال مسافراي خودشون اومده بودن و مي گفتن ربطي به ما نداره. بعد هم 10 دلار داديمو كارت اعتبار تلفن خريدم تا با مهسا ليدري كه مارو در تور نيمروزي سنگاپور همراهي كرده بود، موضوع رو بگيم، اما متاسفانه اونم نتونست كمكي بكنه! اصلا معلوم نبود خوابه مسته چيه هرچي بهش گفتيم نمي گرفت. نهايتا شارژمون هم تموم شد و مونديم حيرون كه چيكار كنيم. اگه جمعه نبود شايد تماس با تهران و آژانسي كه مارو به اين تور فرستاده بود بهترين راه بود، هرچند حتي اين موضوع هم اون موقع به ذهنمون نرسيد!
بعدش با كمك دربون هتل كه آدم با معرفتي بود رفتيم سراغ دفتر بليط فروشي ايرباس، اما متصدي اونجا آب پاكي رو ريخت رو دستمونو و گفت كه ديگه تا فردا هيچ اتوبوس ديگه اي به مقصد مالزي ندارند! ماهم انگار دنيا روسرمون خراب شده، چراكه اگه تا فردا صبح به مالزي نمي رسيديم، پرواز تهرانمونو هم از دست داده بوديم! از خانومه پرسيديم كه چه ميتونيم بكنيم و بليط هاي هواپيماي فردا رو نشونش داديم، اونم پس از كلي تلاش گفت كه شايد بتونه براي شب به مالزي برامون پرواز هواپيما بگيره!
ما تاحدي رضايت داشتيم كه با پرداخت نفري حدود 100 دلار با هواپيما بريم اما آقاي گل محمدي راضي نبود مضافا به اينكه هيچكدوممون نمي تونستيم RMG رو ببخشيم. اين شد كه از خانومه خواستيم تا با RMG تماس بگيره و كسب تكليف كنه. بنده خدا خيلي معرفت داشت و با اينكه هيچ وظيفه اي در اين خصوص نداشت، چندين بار تماس گرفت و حدود نيم ساعت وقت گذاشت تا نهايتا RMG ها گفتند كه برامون بليط گرفتند و ماشين مي فرستند دنبالمون.
با ماشين شركت RMG به منطقه اي در شهر رفتيم كه ظاهرا گاراژ ماشين ها بود و بافتش با مركز سنگاپور كه فوق العاده شيك بود تفاوت فاحشي داشت. اونجا راننده RMG گفت كه پول خريد بليط با خودمونه و ما ناچارا نفري 30 دلار براي اتوبوس ساعت 7 شب پول پرداخت كرديم. هرچند بازم جاي شكرش باقيه كه امكان رفتن به مالزي رو داشتيم!
حدود يكي دوساعتي تا حركت اتوبوس مونده بود كه سعي كرديم گشتي در منطقه بزنيم، اما پاساژا در مقايسه با مركز شهر خيلي محقر بودند و البته چون اكثر مغازه ها بسته بودند، يكمم ترسناك بودند! نهايتا زمان به كندي گذشت تا ساعت 7 كه با سوار شدن به اتوبوس و حركت به سمت مالزي يكم آروم شديم. نكته قابل توجه و شايد عبرت آموز براي ما رفتار آقا و خانوم گل محمدي در طول اين مدت بود، چراكه همواره هردوشون آروم و خونسرد بودند و حتي تو اوج عصبانيت و نگراني ما شوخي رو فراموش نمي كردند!
بعدا به ذهنمون رسيد كه ايكاش همون اول ماجرا و ساعت 2 با پليس تماس مي گرفتيم و از بي مسئوليتي RMG شكايت مي كرديم، اما متاسفانه ديگه دير شده بود، هرچند آقاي گل محمدي حتي تا زمان پرواز به تهران هم چندبار پيشنهاد داد كه شلوغ كنيم و پليس مالزي رو صدا كنيم و ... . اما ما بيشتر نگران از دست دادن پرواز به تهران و معطلي هاي مربوط به اون بوديم.
در طي مسير بازگشت به مالزي بازهم يكبار اتوبوس نگه داشت، اما متاسفانه، چون ساعت از 10 گذشته بود، تقريبا همه فروشگاهها بسته بودند و ماهم نتونستيم براي خونه سوغاتي بخريم. البته توي تنها سوپرماركت بين راه فقط چندتا شير چايي خريديم.
تو مالزي به زارا (ليدرمون) Sms داديم و سپس او زنگ زد و اولش دست بالا رو گرفت كه كم نياره و گفت مقصر خودتونيد، اما اينجا بود كه آقاي گل محمدي داغ كرد و يكم داد زدن و تهديد نتيجه داد و نهايتا وقتي حدود 1 شب رسيديم KL اومدن دنبالمون و مارو به هتل فلامينگو رسوندند و حتي پول اتوبوس سنگاپور تا مالزي رو هم حساب كردند. البته آقاي گل محمدي تازه پليس بازيش گل كرده بود و قصد داشت كه پليس بياره اما ما اونقدر خسته بوديم كه عذر خواستيم و او رو همراهي نكرديم!
ادامه دارد ... .