روز بعد صبح زود بلند شديم و صبحانه خورديم و حاضر شديم. از مسوول هتل مسير مترو رو براي رسيد به ZOB پرسيديم. از شب قبل راجع به شيوه هاي رسيدن به هامبورگ از اينترنت اطلاعات كسب كرده بوديم و به اين خاطر مي دونستيم كه بهتره اين مسير 2.5 ساعته رو با اتوبوس بريم. براي اين دو راه داشتيم. يكي ZOB يا Zentraler Omnibusbahnhof Berlin-Internationale Omnibusbahnhof Betreibergesellschaft يكي ديگه هم يه ترمينال ديگه بود كه تو منطقه C بود. ما هم ZOB رو انتخاب كرديم كه نزديكتر بود و به يه مترو دسترسي مستقيم برامون داشت. مترو سوار شديم و ايستگاه Kaiser-damm پياده شديم و بعد از چند دقيقه پياده روي به ايستگاه رسيديم. دو تا بليط اتوبوس به قيمت 22 يورو براي فردا صبح زود گرفتيم. تا از اين نظر خيالمون راحت باشه و ديگه فردا درگير بليط پيدا كردن نباشيم! از اونجا كه بيرون اومديم و پس از بررسي نقشه متوجه شديم كه نزديك قصر شارلوتنبرگ هستيم براي همين تصميم گرفتيم روزمون رو با بازديد اون قصر شروع كنيم. با يه اتوبوس به قصر رسيديم. دو تا ايستگاه بيشتر نبود. موقعي كه تو ايستگاه منتظر اتوبوس نشسته بوديم. ساختمونهاي روبروي ايستگاه رو نگاه مي كرديم. تموم ساختمونها از تميزي مي درخشيدن. رو تراس اكثر پنجره پر از گلهاي ريز و قشنگ قرمز و صورتي بود. بعضيها هم كنار گلها فرفره گذاشته بودند. فرفره هاي رنگي در نسيم ملايم مي چرخيدند و منظره خيلي قشنگي رو بوجود مي آوردند. يه پيرزن آلماني تو طبقه دوم يه آپارتمان داشت بالكنشو جارو ميزد. تميزي و وسواسشون برامون خيلي تازگي داشت. اونم اهميت زيادي كه به تميزي و زيبايي نماي ساختمونهاشون ميدادند. اين وسواس و تميزي رو در اكثر كشورهاي بلوك شرق ديديم. شيشه هاي خونش از تميزي برق ميزد و گلهاي لب پنجره و گلدونهايي كه پشت پنجره از سقف آويزون كرده بود زيبايي خاصي به نماي اون ساختمون مي دادند. ياد ساختمونها و آپارتمانها تو ايران افتاديم كه يا بارون نماشون رو كثيف كرده بود و يا يه منظره هميشگي از لباسهاي شسته شده روي بند يا منظره شلوغ بالكني كه تبديل به انباري شده اكثرا زينت بخش ساختمونهاست!
بالاخره به قصر رسيديم. قصر شارلوتنبرگ در قرن 18 و توسط فردريش اول يكي از پادشاهان پروس براي همسر محبوبش سوفي شارلوت ساخته شده (آقايون ياد بگيرن!). اينم شارلوت خانوم كه شوهرش اين قصر رو براش ساخته!
قصر دو قسمت داشت كه قيمت بليطهاشون متفاوت بود. يكي بخش قديمي و يكي بال جديد كه بعدا ساخته شده بود. محوطه روبروي قصر كه شامل يه باغ بزرگ و درياچه بسيار زيبايي بود بدون ورودي بود.
هر كدوم از بخش هاي موزه بليطش جداگونه و حدود 9 يورو بود و البته كارت دانشجويي بين المللي و تراول كارت برلين هم تخفيفاتي رو شامل مي شد. نكته جالب اونكه براي اجازه عكس گرفتن هم مي بايست ۳ يورو مي داديم!!! ما بليط قصر قديمي رو گرفتيم و بعد از گرفتن راهنماي صوتي كه به رايگان و به اكثر زبانها غير از فارسي وجود داشت وارد قصر شديم.
قصر پر از اتاقهاي زيبا و نقاشي هاي رنگارنگ بر روي ديوارها و مهمتر از همه سقف ها بود. جالبترين اتاقها يكي آپارتمان شارلوت بود كه راهنما توضيح ميداد چون شارلوت علاقه بسيار زيادي به گلها و گياهان داشته تمام جزئيات اين اتاق هم شامل عكس گلها بود حتي روكش مبلها و تابلوهاي روي ديوار همه چي!
در آپارتمان خود پادشاه هم همه جا تصاوير جنگل بود. ظاهرا به دليل علاقه پادشاه به جنگل و دار و درخت از اين تصاوير براي تزيين اتاقها استفاده شده بود. اتاق جالب ديگه اتاق پرسلان بود كه روي در و ديوار اتاق پر از ظرفهاي چيني بود.
قصر بزرگي بود و ديدن همه نقاط اون حداقل يه روز وقت مي خواست. بعد از ديدن اتاقها وارد محوطه زيباي روبروي قصر شديم. يه فضاي بسيار بزرگ بود پر از گل و چمن كه در انتها مي رسيد به يه درياچه كوچك زيبا و بعد هم باغ.
كمي در اون فضاي زيبا قدم زديم و عكس گرفتيم، راستش منظرش بي نظيره و اگه وقت داشتيم جا داشت يكي دوساعت اونجا پرسه بزنيم اما به ناچار قصر رو به مقصد مركز شهر ترك كرديم. مركز شهر برلين يه باغ وحش بزرگ وجود داره كه وسط يه پاركه. خيلي گشنمون بود اول هوس كرديم كه سوسي هاي كاري دار آلماني رو امتحان كنيم اما وقتي زن فروشنده ساندويج رو آماده كرد، ما پرسيديم كه خوك نباشه اما اون گفت همشون خوكن! ما كه انگار يه سطل آب سرد رو سرمون ريخته بودن جا خورديم و به ناچار پول يكيشو حساب كرديم اما مستقيم انداختيمش تو سطل آشغال.
نهايتا تو مك دونالد نزديك باغ وحش ناهار خورديم و بعد چون كليساي شكسته همون نزديكي بود اول از اون بازديد كرديم.
كليساي شكسته يا كليساي يادبود رايش، كليساي زيباييه كه در دوران جنگ به سختي صدمه ديده. حتي الان هم داشتند بازسازيش مي كردن. هرچند شنيديم كه تو اروپا هميشه شما مي بينيد كه دارن اماكن تاريخيشونو بازسازي مي كنن. ما اينو خيلي جاها ديديم. و اكثراً براي اينكه نماي شهر رو خراب نكنن يه پلاكارد بزرگ با عكس همون نما روي داربستها مي كشن كه نماي واقعي اون بنا رو خراب نكنن و توريستها بتونن ازش استفاده كنن. اينقدر راه رفته بوديم كه حس اينكه بريم و باغ وحشو هم ببينيم نداشتيم، خصوصا اينكه به جهت تعميرات در اصليش بسته بود و بايد كل باغ رو دور مي زديم. اين بود كه تصميم گرفتيم بريم مركز شهر رو ببينيم. البته قبلش يه عروسك خرسي كه نماد شهر برلين محسوب مي شد رو خريديم. با مترو رفتيم و مركز شهر پياده شديم. ميدون الكساندر كه مركز ماركهاي معروف بود و ديديم و بعد به طرف برلين دام كه عاشقش شده بوديم به راه افتاديم. سر راه رت هاوس (Rathause) يا تالار اجتماعات شهر و ميدون كنار اون رو ديديم كه منظره قشنگي داشت.
يه كم تو ميدون زيباي الكساندر توقف كرديم و استراحت كرديم. بالاخره به برلين دام رسيديم كه ديشب تو تاريكي ازش عكس انداخته بوديم. توي روز خيلي قشنگتر بود. از همه زوايا! خصوصا گنبد سبزرنگش تو نور آفتاب مي درخشيد. بعدش از كنار موزه جزيره كه بناي زيبايي داشت هم رد شديم.
مجبور بوديم به ديدن نماي بيرونش بسنده كنيم چون فرصت زيادي نداشتيم و بايد ساعت 6 به هتل برمي گشتيم تا در اونجا به استقبال دوستمون كريستن، مي رفتيم كه براي ديدن ما قرار بود بياد و ما رو براي ديدن شهر ببره. هرچند دليل ديگه اين بود كه زياد از موزه خوشمون نمياد. ما فقط عاشق قصر و كليساييم! يعني معماري هاي بزرگتر و فضاي باز رو بيشتر مي پسنديم. سعي كرديم با اتوبوس برگرديم كه تو مسير برگشت هم بتونيم خيابونها رو ببينيم! خيلي جالبه كه اتوبوسهاشون دوطبقن! اون بالا طبقه دوم جاي راننده مي شيني و كلي حال مي كني! ( ياد اتوبوس دوطبقه زمان بچه گي هامون تو تهران بخير!). اما از شانس ما بعد از 20 دقيقه اتوبوس نيومد. تازه به فكر پرسش افتاديم و بعد كه خانمي با موبايلش از اطلاعات اتوبوسراني سئوال كرد گفت كه اتوبوس نمي ياد چون به جهت سفر پاپ به آلمان يه عده بيكار دارن تظاهرات مسالمت آميز مي كنن و به اين خاطر خيابون هاي اون محدوده بسته است! بالاجبار مسير تا ميدون الكساندر رو پياده گز كرديم و از اونجا با مترو به خونه برگشتيم. وقتي رسيديم خونه، كريستن اومده بود و داشت دوچرخشو جلو در پارك مي كرد. چيزي كه خيلي تو آلمان تو چشم ميزد همين دوچرخه ها بود. انگار تعدادشون از ماشينها بيشتر بود. (البته فكر نكنيم تعدادش از ترك تبارهاي برلين بيشتر باشه چراكه به جرعت از هر 10 نفر عابر خيابون 3 يا 4 نفر ترك بودن!!! فكر كنم اگه هيتلر كه براي پاكسازي نژاد به قول خودش برتر، اينهمه يهودي رو كشت، ميدونست كه يه روز تركها آلمان رو ميگيرن زودتر خودكشي مي كرد!) تمام خيابونا خط مخصوص دوچرخه داشت و تمام چهار راهها چراغ مخصوص دوچرخه سوارها. در واقع برلين شهر دوچرخه ها بود. كريستن بعدا بهمون گفت كه خيلي بايد مراقب دوچرخه ها باشيم و تو خط اونا نريم، مي گفت شما بايد مواظب اونا باشين چون اونا مواظب شما نيستند و براتون نمي ايستن! ياد موتورياي خودمون افتاديم! بعد از يه استراحت كوتاه تو هتل در حالي كه كريستن از ديدن اون همه عكس كه گرفته بوديم تعجب كرد! گفت مطمئنين دو روزه اومدين اروپا؟! با كريستين راه افتاديم و رفتيم تا جاهايي رو كه نديده بوديم نشونمون بده. ساختمون پارلمان، خيابون آندر دن ليندن و برلين دام و براندنبرگ تور، كاخ آنجلا مركل و يه سري سوراخ سنبه هاي برلين كه فقط خود برلينيا مي دونن و بهمون نشون داد. البته تو جلوي خيابون برلين دام ناخواسته جمعيت تظاهر كننده كه به سفر پاپ اعتراض داشتنو هم زيارت كرديم كه البته با ديدن گاردهاي ويژه پليس يكم ترس ورمون داشت و به كريستين گفتيم بابا نكنه پليس به ما گير بده كه اون گفت نه بابا عاديه، خيالتون راحت باشه. بعدش از خيابون هاي پشتي برلين دام (اونطرف رودخونه) يه جايي رفتيم كه مثل بازارهاي تهران تو در تو بود و بعد رسيديم به يه مغازه كه هرچي كه عكس آدمك چراغ راهنمايي برلين شرقي روش بود و مي فروخت. آخه تو برلين شرقي آدمك چراغ قرمز و سبز با اون چراغ تو برلين غربي فرق داره. خيلي جالبه نه؟
كريستين بنده خدا از صبح ساعت 4 بيدار شده بود و تا اون موقع يه بند داشته كار مي كرده آخه خونشو عوض كرده بود و اساب كشي داشت و به اين خاطر كلي هم عذرخواهي كرد كه مارو بجاي اقامت در هتل به خونه اش دعوت نكرده! بيچاره فردا هم مهمون داشت ولي اينقدر معرفت داشت كه تا همه جاهايي رو كه نديده بوديم بهمون نشون نده از پا ننشست! ( قابل توجه بعضي دوست هاي ايروني مقيم خارج كشور كه وقتي برنامه سفر پيش مياد كلا از دسترس خارج ميشن!) جالبه كه راه رفتن اينقدر كه براي ما سخته براي اون زياد نبود. مسيرهايي كه اگه تهران بوديم حتما با تاكسي يا مترو مي رفتيم و با كريستين پياده گز كرديم! اين قضيه رو تو ورشو هم زياد ديديم. خيابونها وسيع و پهن بودن و اكثر مناطق تاريخي به روي ماشينها بسته بودن در نتيجه مردم خيلي راه مي رفتن. شايد به همين دليل هم بود كه همه خوش هيكل بودن. توي مترو كه ميرفتي برعكس ايران كه سر صندلي دعواست، كسي اصلا به صندلي خالي توجهي نمي كرد. زياد ميديدي كه صندلي خاليه ولي همه ايستادن! بالاخره خسته شديم و به كريستين گفتيم كه ديگه بهتره برگرديم ديروقته! خوب نيست دختر تا اين وقت شب بيرون باشه. اما اون گفت كه برلين شهر امنيه و نگرون نباشيد. خلاصه آخرش رضايت داد و به طرف خونه رفتيم و بعد از خوردن يه چاي داغ كه كريستين نخورد (چون گفت شب خوابم نمي بره اگه چاي سياه بخورم!! ماهم در عوض بهش سريل داديم و بيچاره تو رودربايستي خورد!) و نهايتا اونو با دوچرخش راهي كرديم و خودمون به سرعت ساكهاي فردا رو بستيم.
لينك دريافت متن كامل سفرنامه برلين:
http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://sheida59.persiangig.com/document/berlin.pdf