ثبت خاطرات شما معرفی به دوستان

هامبورگ-آلمان - شيما و علي - 1390/09/06
شرح خاطره :

صبح اول وقت آپارتمانمونو  در برلين ترك كرده و با گذاشتن كليد روي ميز به سمت ترمينال اتوبوسراني ZOB حركت كرديم.

چيزي كه در آلمان برامون خيلي جالب بود اينه كه آلماني ها علاقه خاصي به كتاب خوندن دارن. هميشه مي ديشون كه يه كتاب (نه كتاب جيبي بلكه يه كتاب قطور) دستشونه و دارن مي خونن، حتي كله سحر كه ما چشممون رو به زور تو مترو باز نگه داشته بوديم، ميديديم كه دارن كتاب مي خونن. واقعا كه جل الخالق بيخود نيست اين ملت اين قدر تو علم و دانش و اخلاق اجتماعي رشد كردن. خداييش ما كه خودمونو جزو كتابخونهاي اين جامعه مي دونيم حال نداريم يه كتاب سنگين و با خودمون مدام اينور اونور ببريم و صبح آفتاب نزده بشينيم تو مترو بخونيم، ما اگه باشيم خواب رو به كتاب ترجيح مي ديم!!! خدا همه ما رو به راه راست هدايت كنه!
خدارو شكر ايستگاه ترن نزديك خونمون ما رو خيلي سريع و بطور مستقيم به نزديكي ترمينال مي رسوند و از اين لحاظ مشكل خاصي نداشتيم. بگذريم از اينكه به جهت گرگ و ميش بودن هوا پس از بالا اومدن از ايستگاه ترن اولش يكم مسير رو اشتباه رفتيم اما ساعت 6:30 جلوي اتوبوسي بوديم كه تابلوي هامبورگ روش بود و البته كانتري شبيه كانترهاي هواپيما قرار داشت كه خانمي بليط ها رو چك مي كرد. زمان تحويل ساك به باربند، راننده طلب يك يورو كرد كه البته چون مبلغش زياد نبود، مخالفتي نكرديم. اين جدا از مبلغ 22 يورويي بود كه براي هر نفر پرداخته بوديم. نكته جالب اينه كه قيمت بليط اتوبوس از برلين تا هامبورگ در ساعت 7 و 8 صبح 22 يورو و بقيه ساعات 27 يورو هستش. با توجه به اينكه قيمت ترن كمتر از 35 تا 40 يورو نبود ظاهرا قيمت ما مناسبترين حالت بود.
خلاصه سريع پريديم طبقه دوم و همون جلوي اتوبوس كه منظره مناسبتري هم داشت نشستيم. البته وقتي اتوبوس حركت كرد بيشتر از نصفش خالي بود و اون عقب چند نفري خوابيدند. هنوز راه نيافتاده بوديم كه نوار ضبط شده اي اولش به زبون آلماني و بعد انگليسي خوش آمد گفت و ضمن تشكر از ما امكانات اتوبوس نظير دستشويي و ... رو شرح داد و آخرشم گفت كه بهترين تشكر از خدمات اونها استفاده از امكانات اتوبوسه!
با گذر از روستاهاي واقعا رويايي و منظره هاي سرسبز حومه برلين به سمت هامبورگ راه افتاديم و با اينكه يه قسمتهايي از راه هم در دست تعمير بود حدود ساعت 10:15 به ترمينال ZOB هامبورگ رسيديم. ماكه تا چند روز قبل بازديد از هامبورگ به جهت دوري اش از مركز اروپا تو برنامه هامون نبود به جهت دعوت و اصرار دوستان يكدفعه خودمونو تو شهر زيباي هامبورگ ديديم.
دوستمون در ترمينال دنبالمون اومده بود و ما با ماشين او و در حاليكه با GPS مسير رو پيدا مي كرديم از خيابونهاي مركزي شهر به سمت مناطق لوكستر و زيباتر شهر حركت كرديم. راستش از همون ابتدا چيزي كه مشخص بود تعداد زياد فروشگاهها و ساكنين ايراني، ترك و ... هامبورگ بود كه برامون بوي وطن رو تداعي مي كرد. خلاصه تا غروب فرصت استراحت مناسبي رخ داد كه برامون رفرش شدن دوباره غنيمتي بزرگ به حساب مي اومد كه از اين بابت صميمانه مديون دوستان ساكن هامبورگيم. غروب به اصرار ايشان به فروشگاه بزرگي رفتيم كه البته چون ابتداي فصل در اروپاست قيمت ها نسبتاً بالا بود. نكته جالب اينه كه در آلمان فروشگاهها براي حفظ محيط زيست، كيسه پلاستيك ها رو رايگان نمي دهند و به اين خاطر اكثر مردم موقع خريد خودشون كيسه و نايلون همراهشون دارند.
مي گن هامبورگ، بزرگ‌ترين بندر آلمان، سومين بندر بزرگ اروپا و هفت برابر بزرگ‌تر از پاريس! ٢٣٠٠ پلي كه در اين شهر وجود دارد، از مجموع پل‌هاي شهرهاي ونيز و آمستردام بيشتر است!

و جالبتر از همه درياچه بزرگ شهره كه بهترين مكان تفريحي براي مردم ساكن اين شهر به حساب مي ياد.

ادامه دارد....
 

فردا صبح كه ديگه خستگيمون تا حدود زيادي برطرف شده بود، آماده شديم تا با بهره گيري از فرصتي كه سايت http://www.newhamburgtours.com و تورهاي يكروزه مجاني فراهم مي كرد با گوشه و كنار شهر آشنا بشيم. اين شد كه با ماشين دوستمون تا ايستگاه قطار اومده و با خريد دو بليط مترو 1.3 يورويي امكان استفاده از وسايل نقليه براي يكساعت برامون فراهم شد. البته تو آلمان كسي از آدم در ترن و اتوبوس بليط نمي خواد اما بازرس هاي مخفي يه دفعه كنارت سبز مي شن و اگه بليط نخريده باشي بار اول 40 يورو جريمه داره و بدتر از همه سابقه ات خراب ميشه و شايد تو گرفتن ويزاهاي بعدي هم تاثير داشته باشه!

بگذريم خلاصه ما با پسردوستمون در محل تجمع توريست ها كه در سالن اجتماعات شهر با نام رات هاوس Rathaus بود حاضر شديم. 

http://s1.picofile.com/file/7887235264/102.jpg

خوشبختانه اين بار هم سر موقع رسيديم و تازه جمعيت تكميل شده بود و آماده حركت بودند. در ميدان اصلي بخش قديمي شهر ساختمان زيبايي قرار داره كه ساعت و مجسمه هاي زيباي آن توجه هر بيننده اي رو به خودش جلب مي كرد. 

ليدرمون كه دختر جواني با سيماي چيني اما ظاهرا با مليتي آمريكايي بود ما رو اول لب رودخونه برد و همه رو رو پله ها نشوند و از تاريخچه ميدون و هامبورگ صحبت كرد. ظاهراً اولين بار در اين شهر همبرگر رو اختراع كردن!

http://s2.picofile.com/file/7887235799/108.jpg

در اين حين تماشاي رودخانه و چشم انداز قشنگش و از همه جالبتر پرندگاني كه بدون هيچ ترسي از http://s2.picofile.com/file/7887236127/112.jpgدست مردم و به خصوص بچه ها تكه نون مي خوردند در نوع خودش جالب بود.

بعدش ميدون رو دور زديم و در حاليكه وسط ميدون چادرهاي نمايشگاه سيار محصولات BIO برقرار بود، بدون توجه به اونها ليدرمون مختصري از تاريخچه تالار بزرگ شهر كه تو همون ميدون بود برامون گفت، تالاري كه داخلش بسيار زيبا و قشنگ بود اما بدي اين تورها اين هستش كه خيلي به شما وقت نمي دن داخل اماكن رو تماشا كني و يه دل سير عكس و فيلم بگيري!

دقايقي بعد با دور زدن ميدون، از جاده كناري مسيرمونو با جمعيت توريست ها ادامه داديم.

جالب اينكه در فاصله اي كمتر از 500 متر كليساي بزرگي قرار داشت كه ما كنجكاو از داخل و خارج همه چيز رو برانداز كرديم.

http://s3.picofile.com/file/7887236876/122.jpg

درست پشت كليسا ماشين لامبورگيني زيبايي براي تبليغ پارك شده بود و جالب آنكه در كنارش سايه بوني علم شده بود كه براي تبليغ ساك هاي كاغذي كوچكي كه حاوي شكلات و خودكار بود مي داد. البته دختر مسئولش وقتي كه ازش پرسيديم مي تونيم ساك هارو برداريم اولش شوخي كرد كه 4 يورو قيمت داره اما بعد با خنده و خوشرويي به هر كدوم يه ساك داد!

http://s3.picofile.com/file/7887237197/123.jpg

بعد از گذر از چندين خيابون كوچه فرعي و ايستادن در برخي جاها كه حداقل خيلي هم از نظر ما ديدني محسوب نمي شد و گوش دادن به توضيحات ليدر به ناگاه خودمونو جلوي بانك ايران – اروپا هامبورگ يافتيم و اينكه خوشبختانه مسيرمون از اينطرف افتاد سورپرايز شديم.

http://s2.picofile.com/file/7887238602/142.jpg

در ادامه بازهم با كمي پياده روي اينبار به كليساي قديمي تري رسيديم كه بخش هايي از آن خراب شده و سوخته بود. ارتفاع كليسا و چشم انداز بيروني آن بسيار جالب بود.

http://s3.picofile.com/file/7889053973/171.jpg

http://s3.picofile.com/file/7887238816/177.jpg
در ادامه مسير ليدرمون جمعيت رو به كافي شاپ استار باكس برد اما ما چون دوست نداشتيم خودمون معطل جمعيت كنيم با كمك پسر دوستمون از جمعيت وداع كرده و خودمون به سمت رودخانه و بندر كشتي ها و البته موزه قايق ها حركت كرديم. با عبور از جاده اصلي به رودخانه رسيديم و با گذر از پلي كه روي آن بود به ناگاه با منظره اي آنچنانكه در ونيز انتظار داشتيم مواجه شديم! آره اينجا ونيز آلمان بود. ساختمانهايي در داخل آب كه كوچه هاي آن را رودخانه تشكيل مي داد و جالبتر از آن قايق هاي كوچكي كه در مسير مي گذشتند.

http://s2.picofile.com/file/7887240214/237.jpg

در نرده هاي اطراف پل نيز قفل هاي عشاق كه به نشانه پايداري عشق به نرده هاي كناري بسته شده بود نيز منظره جالبي رو متصور مي ساخت. راستش بيان احساس لحظاتي كه در رودخانه هامبورگ و اطراف آن سپري مي شد چندان ساده نيست اما بايد اعتراف كرد كه حس بسيار شيرينيه.

http://s2.picofile.com/file/7887239779/204.jpg

خلاصه با قدم زدن كنار ساحل و درحاليكه به جهت تعطيلي روز شنبه مردم زيادي هم كنار ساحل بودند به سمت پايين حركت كرديم. جالب اينكه در آلمان به طور مشخص گدا نديديم و تنها چند نفري با ارائه هنرشون كه يا نواختن موسيقي بود و يا ايستادن به شكل مجسمه ها به صورت بي حركت و با ظاهري رنگ شده و بدون هيچ گفتاري و تنها با نگاه، تقاضاي كمك مادي داشتند. جالب اونكه يكي از اين مجسمه ها كه خانمي با لباسهاي قرن 19 بود، هنگاميكه قصد داشتيم ازش عكس بگيريم، روش رو برگردوند و و اجازه نداد بدون پول ازش عكس بگيريم!

http://s3.picofile.com/file/7887239030/198.jpg

در حاليكه يكم خسته شده بوديم، اين بار سوار بر اتوبوس دريايي كه هر 2 طبقه اش تا خرخره پر مسافر بود بازهم مسير پاييني رودخونه رو ادامه داديم و اين بار در بازار ماهي فروش ها كه   اون روز تعطيل بود پياده شديم، با اصرار پسر دوستمون كه مي خواست يه منظره قشنگ بهمون نشون بده باز هم با پاي پياده مسير رو ادامه داديم و به سمت ساختمان كشتي شكل شيله هاوس حركت كرديم. در مقصد جمعيتي رو ديديم كه در حال بالا رفتن از پله هايي بودند كه از قرار چشم انداز زيبايي از شهر و رودخونه و شهر رو متصور مي ساخت. درست وقتي خواستيم از پله ها بالا بريم متصدي اونجا در فاصله چند متري ما نرده هاي كشويي را بست كه به معناي اتمام زمان بازديد بود. راستش ماهم خيلي ناراضي نبوديم چونكه بالارفتن صدها پله تو اوج خستگي كار ساده اي نيست.

http://s3.picofile.com/file/7887240642/253.jpg

http://s1.picofile.com/file/7887239458/201.jpg

عصر هم به گشت و گذار در اطراف درياچه هامبورگ اختصاص داديم، درياچه اي كه در وسط شهر خودش هم به دو نيم تقسيم شده و يجورايي نگين شهر زيباي هامبورگ به حساب مي ياد. در جلوي درياچه ها فروشگاههاي بزرگ و رستورانهاي شيك قرار دارند و نكته جالب همه فروشگاه بسيار بزرگ چند طبقه اي apple بود كه با سيب گاز زده اش، توانايي هاي استيو جابز فقيد رو به رخ مي كشيد. نكته جالب اينكه در داخل فروشگاه صدهها دستگاه لب تاب مارك اپل وجود داره كه اونجا پير و جوون به طور مجاني فرصت استفاده از اينترنت پرسرعت رايگان رو پيدا مي كنند و  مي تونيد هرچقدر كه دلتون مي خواد محصولات جديد شركت اپل رو امتحان كنيد. كه البته اكثر جوونها داشتند تو فيس بوك چرخ ميزدند!

http://s2.picofile.com/file/7887241177/260.jpg

غروب براي شام با اصرار دوستان رفتيم يه رستوران تركي و كباب دونر (تركي سفارش داديم). جاتون خالي كبابش تومني 5 زار با كباب تركي هاي ايران فرق داشت. همش گوشت هاي رشته رشته شده خوشمزه بود و كه با كمي برنج و سبزيجات تزئين شده بود. كنارشم نون هايي شبيه نون بربري خودمون بود كه با توجه به دوري از وطن خيلي چسبيد.

در مسير برگشت هم كه ديگه هوا تاريك شده بود اولش كنار درياچه زيباي هامبورگ رفتيم و بعد هم مسجد بزرگ هامبورگ كه بسيار خوش ساخت بود رو ديدم. مي گن بزرگترين مسجد شيعه ها در كل اروپاست!

http://s2.picofile.com/file/7887241505/294.jpg

و بعدم هم به دليل خستگي مفرط و هم بستن ساك و رزرو هتل هاي شهرهاي ديگه به خونه برگشتيم. هنوز رزرو شهرهاي فلورانس و رم رو تموم نكرده بوديم كه يكدفعه هنگام پرينت كارت پرواز هواپيماي هامبورگ تا پيزا كه توسط رايان اير رزرو كرده بوديم، به ناگاه شك ورمون داشت و يجورايي با ديدن دوباره فرمهاي مقررات سفر نگران شديم كه نكنه هنگام چك كردن ويزامون در فرودگاه، مهر خروج رو پاسمون بزنند و ويزاي يكبار سفر شينگنمون باطل بشه و ديگه نتونيم سفرمونو ادامه بديم. راستش خيلي درمونده شده بوديم و در اونوقت كه تنها چند ساعتي به پرواز باقي نمونده بود راه چاره اي سراغ نداشتيم! يكدفعه به ذهنمون رسيد كه موضوع رو از نكيسا نورايي بپرسيم. دوستي كه اولاً معمولا ايميل هاشو آن لاين جواب مي داد و همچنين تجربه سفر با رايان اير رو هم داشت. خدا رو شكر ايميلمونو خيلي سريع جواب داد و با دلداري به ما گفت كه نبايد نگران چيزي باشيم و به خصوص در آلمان همه چي رو نظم انجام ميشه و كلا پروازهاي بين المللي سيستمشون جدا است و ... .

خلاصه بعد از اونكه يكم خيالمون راحت شد حالا نوبت بستن ساكمون بود. چون از ابتدا قصد گردش دور اروپا و اقامتهاي كوتاهمدت رو داشتيم، كلا خيلي سبك سفر كرديم و جز وسايل ضروري چيز زيادي همراه نداشتيم. به خاطر اينكه نه حس و حال كشيدن ساكهاي سنگين در كوچه و خيابون و ترن رو داشتيم و از طرف ديگه براي استفاده از هواپيماهاي ارزون قيمت محدوديت بار شديدي اعمال مي شد و اين شد كه با وسواس همه چي ساك رو بيرون ريختيم تا وسايل سبك و پر حجم رو داخل ساك بزرگ و وسايل كوچك و سنگين رو به كولمون منتقل كنيم. چراكه ما پول حمل يك ساك 15 كيلويي داخل هواپيما رو داده بوديم و اگه حتي نيم كيلو هم بارمون بيشتر ميشد مي بايست جريمه سنگيني رو به رايان اير بديم. خوشبختانه از ايران يك نيروسنج كوچيك هم خريده بوديم كه آخر كار با وزن كردن ساكمون و عقربه اي كه حدود 14.5 كيلو رو نشون داد خيالمون راحت شد.

راستش داستان اين هواپيماهاي ارزون قيمت اروپا خيلي جالبه كه شايد بد نباشه يكم بيشتر توضيح بديم. بايد اعتراف كنيم  ما كه عاشقش شديم و فكر كنيم بهترين امكان سفر در داخل كشورهاي اروپايي هستش. چون اگه با اروپا آشنا باشيد مي دونيد كه قيمت وسايل حمل و نقل بين شهري (علي الخصوص از يك كشور به كشور ديگه) سرسام آوره. براي مثال براي رفتن بين 2 شهر با مسافتي در حدود 200 كيلومتر بايد بيش از 100 يورو كرايه قطار بديد و يا مسافتي در حدود 400 يا 500 كيلومتر قيمت بليط بيشتر از 200 يا حتي 250 يورو مي شه و اصلا به صرفه نيست. هواپيماهاي عادي ديگه هم قيمتاشون اگه بيشتر از قطار نباشه قطعا كمتر نيست. اما شركت هاي هواپيمايي كه چند سال اخير تو اروپا راه افتاده خيلي شرايط مناسبي دارن. مثل رايان اير، ايزي جت، ويز اير و .... براي مثال ماكه از هامبورگ براي پيزا بليط گرفتيم و مسافتش بعيد مي دونم كمتر از 1000 كيلومتر باشه براي بليط يكسره با اجازه حمل يك ساك كوچك داخل هواپيما با سقف 10 كيلوگرم حدود 60 يورو شد و براي ساك 15 كيلوگرمي هم 15 يورو هزينه بار داديم. البته براي استفاده از ويزا كارت حدود 4 تا 5 درصد هم هزينه عوارض در نظر بگيريد اما در مجموع خيلي به صرفه است. ما حدود 2 هفته قبل از پرواز اقدام كرديم و گرنه قيمت ها هرچه به زمان پرواز نزديكتر بشه بالاتر مي ره و براي پروازهاي پرطرفدار در روزهاي آخر به بالاتر از 200 يورو هم مي رسه.

اما مكانيزم سودآوري اين شركت ها چجوريه؟ اول اينكه رايان اير سعي كرده هزينه ها رو به شدت كاهش بده يعني اولا از طريق اينترنت بليط مي فروشه، پس نياز نيست هزينه پرسنلي آژانس ها رو بده. ثانيا خدمه داخل فرودگاه و داخل هواپيماها كمتر ميشن ثالثا فرودگاههايي كه اين شركت انتخاب مي كنه معمولا فرودگاههاي كوچيكتري هستند و طبيعتا تعرفه خدماتشون در مقايسه با فرودگاههاي بزرگ كمتره رابعا در داخل هواپيما هم غذاي مجاني سرو نميشه و ... . دوم درآمدهاي جانبي اين شركت هاست اوليش از محل كامل كردن ظرفيت صندلي ها و پر بودن مسافر و البته افزايش تعداد صندلي ها. دوميش از محل خدمات فروش، حق اولويت سوار شدن، سوميش خدمات جانبي نظير بار و ... . چهارم از محل تبليغات محصولات شركتها و فروش محصولات داخل هواپيما، پنجمي درآمد ناشي از جرايم ناشي از سهل انگاري و عدم اطلاع مسافرها، فرضا اگه پرينت كارت پرواز رو همراه نداشته باشي حدود 40 يور بايد بپردازي و يا عدم رعايت سايز چمدون داخل هواپيما و يا بار اضافي بيش از حد مجاز خريد. و نهايتا ارائه ساير خدمات اضافه نظير ترانسفر مسافر از فرودگاه تا داخل شهر كه معمولا يه فاصله 40 تا 70 كيلومتري داره و خدماتي چون رزرو هتل، كرايه ماشين  سواري و ... . در هر حال اين شركت ها الان خيلي موفق هستند بطوريكه رايان اير سال گذشته حدود 50 درصد سود آوري داشته در حاليكه شركت هاي بزرگ هوايي اروپا ضرر هاي هنگفتي رو تجربه كردند و در طرف مقابل مسافران هم با پرداخت كمتر هزينه سفر بهره جستند.

صبح زود در حاليكه تمام شب يكم استرس داشتيم، بيدار شديم، و با اينكه اتوبوس پيشنهادي رايان اير براي پرواز پيزا ساعت 7.30 صبح بود، اما ما به هيچ وجه مايل نبوديم كه تنها يكساعت قبل از پرواز برسيم و احيانا با استرس و عجله اعصاب خودمونو داغون كنيم. اين شد كه قبلا از اينترنت چك كرده بوديم كه ساعت 6.10 صبح هم اتوبوس مربوط به پرواز كيف اوكراين حركت مي كنه و به همين خاطر در تر مينال ZOB هامبورگ ساعت 6 صبح حاضر شديم. و خوشبختانه جلوي سكو تابلو پرواز كيف و فرودگاه لوبك به روشني مشخص شده بود و  با خريد بليط 10 يورويي از راننده در آخر اتوبوس نشسته و مسير حدود يكساعته تا فرودگاه لوبك رو با آرامش نسبي طي كرديم.

در فرودگاه لوبك كه فرودگاه كوچكي بود، كانتر مربوط به رايان اير هنوز باز نشده بود و اينطور كه نوشته بودند، كانترش ساعت 8.20 باز مي شد. جالب آنكه در سالن ترازويي هم قرار داشت كه مسافرها مي تونستند با پرداخت سكه، از شرايط وزني ساكشون قبل از مراجعه به كانتر مطمئن بشن تا احيانا جريمه نشن! براي ساكهاي مجاز داخل هواپيما نيز محفظه اي فلزي قرار داشت كه اگه ساكتون در  داخل محفظه قرار مي گرفت، مشكلي نبود، اما اگه ابعادش بيشتر بود (55*40*20) بايد جريمه سنگيني رو بپردازيد. ما هم سريع كوله پشتيهامونو در داخل محفظه امتحان كرديم و خيالمون راحت شد. غافل از اينكه موقع عبور حتي كسي از ما نخواست كه اونا رو از نظر ابعاد يا وزن چك كنه! با باز شدن كانتر، جزو نفرات اولي بوديم كه جلو رفتيم. متصدي مربوطه پرينت كارت پرواز رو چك كرد و پس از آنكه پاسپورت و ويزامونم يه نگاه سطحي انداخت، مهر تائيد ويزا رو به همين سادگي رو كاغذ كارت پرواز زد و ما كه ديگه خيالمون راحت شده بود، به سمت سالن ترانزيت بسيار كوچك فرودگاه حركت كرديم. پس از دقايقي داخل سالن پر شد از مسافرهايي كه البته اكثرشون ايتاليايي بودند. با توجه به تجربه كه از يادداشتهاي قبلي سايرين داشتيم، وقتي حدود نيم ساعت قبل از پرواز گيت باز شد سريع پريديم همون اول صف كه ظرف يه چشم به هم زدن يه صف بزرگ تشكيل شد، اما صف كناري كه مربوط به مسافرايي بود كه نفري 5 يورو اولويت سوار شدن رو داده بودن، كلا از 10 نفر متجاوز نبود كه همه هم ظاهرا آلماني هايي بودن كه دلشون نمي خواست با اين ايتاليايي هاي بي كلاس تو يه صف بايستن!

و اين شد كه بعد از اون 10 نفر ما هم به همراه جمعيتي كه با سرعت راه رفتني شبيه دويدن حركت مي كردند، به سمت هواپيما راه افتاديم و خوشبختانه همون رديف هاي اول صندلي مناسبي نصيبمون شد. راستش خيلي هم لازم نيست حرص بزنيد معمولا اگه وسطهاي صف باشي جاي نسبتا خوب گير مي ياد. هرچند همه جاها تقريباً خوب بودند. برخلاف شنيده هاي قبلي، فاصله صندلي ها بسيار استاندارد تر از هواپيماهاي داخلي ايران بود و همه چيز نسبتا شيك و مرتب. جالب اونكه هواپيما كه از نوع بوئينگ بود سر ساعت مقرر ( در كمال تعجب ما حتي يكي دو دقيقه زودتر) از زمين جدا شد و بسيار آرام در مسير حركت كرد. تنها با اين تفاوت كه 2 يا 3 مهماندار هواپيما، بجاي ارائه سرويسهاي خوراكي مجاني، هرچند دقيقه يكبار با چرخ هاشون با اجناس مختلف از خوراكي گرفته، تا كارت قرعه كشي و حتي سيگار و لوازم آرايشي، در سالن مي گردوندن تا بتونن جنساشونو بفروشن. حس مي كردي تو اتوبوسهاي بين راهي سوار شدي! البته برخوردشون با مسافرها بسيارخوب و مشتري مدارانه بود.  

 

در پايان اينكه، ما از آلمان خيلي خوشمون اومد. آلمان كشوري بسيار تميز و مرتب و منظم بود. همه چي روي نظم و قانون و مقررات بود.

وقتي خونه دوستمون بوديم ديديم كه سطل آشغالشون سه قسمت داره: آشغال تر، فلزات و شيشه، و مواد پلاستيكي. اونا كاملا آشغالهاشون رو تفكيك مي كردند و مي گفتند كه اگه اينكارو نكنيم جريمه ميشيم.

نكته جالب ديگه فاضلابشون بود. توي حمام ها و روشويي ها توي آلمان چاه وجود نداره. يعني غير از چاه حمام كه توي وان حمام هست و چاه دستشويي چاه ديگه ايي وجود نداشت. يعني شما نمي تونستي حموم و آشپزخونه يا هر مكان ديگه اي رو با آب بشوري. اين يعني اونا سعي مي كنن تا حد امكان فاضلاب رو كم كنن و آبهاي زير زميني رو آلوده نكنن. اين موضوع البته براي خانومهاي ايراني كه عاشق آب كشيدن هستند شايد چندان خوشايند نباشه ولي براي دوستداران محيط زيست خبر خوبيه. دوستمون گفت دو برابر هزينه آب مصرفي، هزينه فاضلابشونه.

يه چيز ديگه لامپهاي كم مصرف بودن. اونا موظفند از لامپهاي كم مصرف استفاده كنن وگرنه جريمه ميشن. خيلي خوبه كه قانون اينقدر دقيق تو كشورشون اجرا ميشه و همه حتي شده از ترس جريمه ها قانون رو رعايت مي كنن .كاش يه روزي ايران هم اينطوري باشه.

 

اينم متن كامل سفرنامه هامبورگ به صورت فايل PDF:

http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://sheida59.persiangig.com/document/hambourg.pdf