ثبت خاطرات شما معرفی به دوستان

فلورانس-ايتاليا - شيما و علي - 1389/09/30
شرح خاطره :
غروب حدود ساعت 7.30 بود كه در ايستگاه مركزي مركزي قطار فلورانس يا همون به قول خودشون فيرنزه پياده شديم. اولش يه كم هاج و واج بوديم و نمي‌دونستيم كجا بريم.  چون دير شده بود و i تعطيل بود. از همه بدتر فراموش كرده بوديم نقشه شهر رو كه از اينترنت گرفته بوديم يه جا ذخيره كنيم! در نتيجه همين طور مونده بوديم. تا اينكه ديديم يه دختر هندي داره به يكي آدرس ميده مام رفتيم و آدرس هتلمونو بهش داديم و كمك خواستيم. اونم نقشه مفصلي از كيفش درآورد و با اينكه گفت ديرش شده آدرس ما رو تو نقشه پيدا كرد. خوشبختانه از قبل فكر اينجا رو كرده بوديم و هتل رو نزديك ايستگاه قطار گرفته بوديم. دختره هم كه معلوم بود دختر زرنگيه به ما گفت چند روز فلورانس ميمونيد؟ گفتيم دو روز. گفت من دارم ازينجا ميرم و ديگه به اين نقشه احتياج ندارم برا همين مي‌تونم اين نقشه رو كه 4 يورو قيمتشه به شما بدم 2 يورو! مام كه مي‌دونستيم اگه پامون به هتل برسه هرچند تا بخوايم نقشه بهمون ميدن ولي تو رودروايستي به خاطر كمكي كه به ما كرده بود نقشه رو ازش خريديم!

http://s3.picofile.com/file/7887197090/004.jpg

با كمك نقشه و پس از ورود به يه خيابون شبيه خيابون ناصرخسرو خودمون ( البته خيلي شيك تر) كه پر از هتل‌هاي كوچيك و بزرگ بود، چند دقيقه بعد جلوي ساختموني بوديم كه قرار بود هتلمون باشه. اما با ديدن يه ساختمون قديمي بدون هيچ نشونه‌اي از هتل بودن جا خورديم. و چون اينبار استثنائاً از booking رزورو نكرده بوديم، گفتيم اي دل غافل، اين ايتاليايي‌ها سرمون كلاه گذاشتند!

خلاصه يه كم جلوتر رفتيم شايد پلاك اشتباه بوده باشه، اما خبري نبود. از متصدي يه رستوران كوچيك كه شبيه ساندويچي‌هاي خودمون بود آدرس رو پرسيديم. اونم دوستشو كه يه خانوم ميانسال بود همراهمون فرستاد تا آدرسو بهمون نشون بده. خانومه كه با تبسمش حس آرامش و محبت رو بهمون القا مي كرد بدون اينكه حتي يك كلمه انگليسي بدونه با اشاره خواست تا دنبالش كنيم و اين شد كه همراهمون اومد جلوي همون ساختمون و زنگ زد ولي كسي جواب نداد، بعد متوجه يادداشت كوچيكي شديم كه روي زنگ چسبونده بودن كه به زبان ايتاليايي! بود و يه شماره تلفن داده بود. با اشاره به خانومه گفتيم كه شايد سرنخ ماجرا تو اون ياداشت كوچيك و شماره تلفن روشه. خانومه كه زن مهربون و بامزه‌اي بود و يه كلمه هم انگليسي بلد نبود با نور فندكش شماره رو خوند و بعد از تو كيفش چندتا موبايل رو زير رو كرد (انگار اونام مثل ما همراه اول و دوم و ... دارن! ) تا موبايل مورد نظرش رو براي تماس بيرون بياره! و بعدم با زحمت فراون و چندين بار روشن كردن فندك تونست شماره رو بخونه و زنگ بزنه. با هم صحبت كردن و به ما با ايما و اشاره  و كلي حركت دست به سمت پايين فهموند كه بايد همونجا منتظر وايستيم! البته خودشم طفلك وايساد! خيلي جالبه تو اين سفرها مي‌بينيد كه آدما بدون اينكه زبون همو بلد باشن ولي همديگرو درك مي‌كنن و حتي اينقدر مهربانانه كمك مي ‌كنن.

چند دقيقه بعد يه مرد تاس ايتاليايي ميانسال از دور پيداش شد كه دوان دوان ميومد. خودشو صاحب اونجا معرفي كرد و گفت كه هتل همينجاست. از اون خانوم مهربون خداحافظي كرديم و با صاحب هتل وارد ساختمون شديم. گفت من ساعت 6 منتظرتون بودم و چون دير كردين رفتم شام بخورم و ما يادمون اومد كه تو فرمي كه پر كرديم ساعت ورودمونو خواسته بود كه ما هم همين طور تقريبي نوشته بوديم 6.

ازش پرسيديم اينجا واقعا هتله؟! اينجا كه خيلي قديمي و كهنه اس. اونم  كه خيلي بهش برخورده بود پاسخ داد نه بابا  اين يه ساختمون تاريخيه و اثر باستاني محسوب ميشه! واقها هم ساختمونش تاريخي بود! فكر كنم 100 تا 150 سال قدمت داشت. وقتي وارد شديم معلوم شد طرف كل طبقه اول رو كه 11 تا اتاق داشت برداشته تبديل كرده به يه هتل! راستش تو شهر توريستي فلورانس هتلداري درآمد خوبي داره! مام چون دنبال هتل آپارتمان بوديم اونجا رو انتخاب كرده بوديم. چون تو يه سوييت همه وسايل زندگي وجود داشت.

خلاصه به همون گفت كه اسمش "پيرو" –به كسر ي- است و  شماره پاسمون و گرفت و ثبت كرد و گفت كه پول هتل از حسابتون كسر شده – و ما كه ترجيح ميداديم نقدي حساب كنيم ديگه چاره‌اي نداشتيم- اما بايد 4 يورو بابت ماليات شهرداري بدين. اين پول كه به صورت نقدي گرفته ميشه تو اكثر هتلهاي ايتاليا رايج بود. بعد با كلي حوصله يه نقشه درآورد و تمام نقاط ديدني شهر و برامون توش علامتگذاري كرد. البته گفت چون فردا سه‌شنبه است موزه اصلي كه مجسمه داوود كار دست ميكل آنژ توش نگهداري ميشه تعطيله و ما ديدن اونو از دست ميديم. هرچند كپي مجسمه تو يه ميدون ديگه هست كه مي تونستيم ببينيم و بعدا فهميديم كه اجازه عكسبرداري هم تو اون موزه نمي دن.

نهايتا از خانومش كه مكزيكي الاصل بود و دخترش كه در و ديوار پر بود از عكساش صحبت كرد و كليد اتاق رو بهمون داد.

انصافاً سوئيت بزرگ و تميزي بود. يه سالن بزرگ با سقف خيلي بلند. ياد كليسا ميافتادي! با پنجره هاي دو لنگه چوبي قديمي و يه تخت بزرگ و ميز و صندلي چوبي، حمام و سرويس، ملافه و حوله هاي تمييز و ماكرو فر. همين براي ما كافي بود. هرچند ديگه غير از booking  از جاي ديگه هتل نگرفتيم!

اون شب رو با توجه به اينكه ديروقت بود و مام نمي دونستيم فلورانس تا چه حد ميتونه امن يا نا امن باشه تو خونه مونديم و استراحت كرديم. هرچند وقتي ميومديم ديده بوديم كه مغازه ها همه داشتند مي بستن. 8 شب ديگه همه با سرعت ميرفتن خونه.

 

صبح عزممونو جزم كرديم تا طي يك روز كامل شهر فلورانس رو زير و رو كنيم، براي همين اول از همه به سراغ دفتر راهنماي توريست كه روبروي ايستگاه راه آهن بود رفتيم اما راستش بيشتر از نقشه‌هاي خودمون چيز بيشتري نصيبمون نشد. كنار همون خيابون كليسايي نسبتاً قديمي با نام ماريا نولا (Maria Novella) بود كه البته ساعت كاريش از 10 صبح شروع ميشد و اين شد كه فعلا قيد ديدنشو زديم و از مسير روبرومون راه رو ادامه داديم.

http://s2.picofile.com/file/7887197418/009.jpg اولين جايي كه با عبور از بازارچه قديمي رسيديم، كليساي سن لورنزو بود (San Lorenzo) كه ما اشتباهي از در كناري وارد شده بوديم و چند لحظه‌اي نگاهي به نقش و نگار داخل كليسا انداختيم كه البته چيز خيلي خاصي نداشت. بعد پيرزني كه مسوول اونجا بود با اشاره بهمون گفت كه بايد از درب جلويي وارد بشيم. اما وقتي از درب اصلي وارد شديم ديديم كه 6 يورو وروديه داره مام از اونجايي كه كليساش خيلي خاص نبود قيد ديدنشو زديم.
راستش نمي‌دونيم به خاطر خستگي از سفر بود يا چيز ديگه، اولش خيلي حس خوبي نسبت به فلورانس نداشتيم. اما درست وقتي وارد ميدون كليساي سانتا ماريا دل فيوره شديم، همه چيز به يكباره عوض شد و عظمت اين كليساي بزرگ و زيبا كه با هزاران مجسمه و تزئينات زيبا تزئين شده بود، ما رو شديداً تحت تاثير قرار داد!
http://s1.picofile.com/file/7887200107/00100.jpg
 
دهانه گنبد اين كليسا يكي از بزرگترين گنبدهاي دنيا محسوب ميشه. اولش قصد داشتيم داخلش رو ببينيم، اما وقتي صف جلوي در ورودي رو دنبال كرديم فكر ديدن داخل به كلي از سرمون پريد! صف طويلي از توريستها جلوي درب ورود بودند كه ما براي رسيدن به ته صف چند دقيقه پياده روي كرديم!!! فكر كرديم اينكه كل فلورانس رو براي ديدن داخل كليسا از دست بديم منطقي نيست و تصميم گرفتيم به راه خودمون ادامه بديم.
با دور زدن كليسا سعي كرديم كه حداقل مناظر بيرونش رو يه دل سير تماشا كنيم.

http://s1.picofile.com/file/7887196983/003.jpg
http://s3.picofile.com/file/7887200428/107.jpgدر اين حين تعداد زياد نقاش و هنرمندان دستفروشي كه دور و اطرف كليسا سعي مي‌كردند از توريستها درآمد كسب كنند جالب و ديدني بود. حتي يه نقاش دوره گرد با موهاي خاكستري بلند رو ديديم كه ايراني بود!
تو فلورانس اكثر گداها مسلمون بودن! حالا شايدم مذهبشون اين نبود ولي زنهايي بودن كه مثل مسلمونا روسرياشونو دور گردنشون بسته بودن. شايد به همين دليل بود كه ايتالياييها به دخترهايي كه روسري داشتن بد نگاه مي‌كردن! با ادامه دادن مسير از خيابون Del Calzaiuoli كه مملو از توريستها و دستفروشها بود منظره جالبي از قدمت فلورانس رو ميشد لمس كرد. در اين مكان باز هم گداهاي هنرمند با رنگ كردن خودشون مشغول كسب روزي حلال بودن!
در ادامه مسير به ميدون زيباي Pizza Della Signoria  رسيديم. ميدوني بزرگ كه ابتدا ساختمون بزرگ Vecchio  در اون به چشم ميخورد.

http://s1.picofile.com/file/7887200856/00129.jpg
با كپي مجسمه داوود و چند مجسمه ديگر. http://s3.picofile.com/file/7887199672/050.jpg در كنار اون ساختمون هم تراسي پر از مجسمه هاي زيبا وجود داشت.
http://s1.picofile.com/file/7887201719/143.jpg
ما كه نفهميديم
چرا اروپاييها علاقه خاصي به نشون دادن برهنگي دارند! اكثر نقاشيها و مجسمه‌هاشون برهنه بودند. مثلاً نشون ميداد طرف لخت رفته جنگ! ما ميرفتيم جنگ هزار تا زره و كلاهخود و ... مي‌پوشيديم، اونوقت اينا اينطوري خودشونو در معرض خطر قرار ميدادند! واقعاً كه خنده داره! حتي به پيامبرا و قديساشون هم رحم نمي‌كردن! توي لوور حتي يه مجسمه از حضرت مريم بود كه برهنه بود! يا حتي داخل كليساهاشون. واقعاً آدم اينجا ميفهمه كه فرهنگها تا چه حد متفاوت مي‌تونن باشن. به خصوص براي ما ايرانيها خيلي عجيبه. چون ما مردمي هستيم كه تو فرهنگ گذشتمون هم برهنگي جايي نداشته و حتي تو تزئينات و كتيبه‌هاي تخت جمشيد شما هيچ زني رو نمي‌بينيد و مردها هم همه نسبتاً پوشيده هستند. اينه كه واقعاً ديدن فرهنگهاي مختلف جالبه!
چرخي دور ساختمان زديم. ميدان مملو از جمعيت بود. كنار درب اصلي ساختمون يه دستگاه آبسرد كن بزرگ بود كه علاوه بر آب معمولي، آب گازدار هم داشت و همه بطريهاي آبشون رو اونجا پر مي‌كردند. فكرشو بكنيد آب خنك گازدار مجاني!
در امتداد بازارچه وارد خيابون Por s. Maria شديم كه شبيه بازارچه‌هاي قديمي ما بود و دو طرف خيابون تا امتداد پل زيبا و تاريخي Ponte Vecchio فلورانس پر از مغازه‌هاي زيبا و طلافروشي بود. طلاي مشهور ايتاليايي با قيمتهاي سرسام آورشون در معرض ديد توريستها قرار داشت. نهايتاً ماهم وسوسه شديم و يك پلاك كوچك ميناكاري‌شده زيباي نقره به قيمت 9 يورو خريديم كه بعدن دلمون نسوزه كه چرا از اونجا چيزي نخريديم!
با عبور از رودخانه و ادامه دادن مسير به ميدون Pitti و ساختمون بزرگ وسط اون رسيديم. باز هم در مسير نقاشان مشغول كشيدن پرتره توريستها بودند و البته فروشندگان صنايع دستي.
http://s1.picofile.com/file/7887198060/014.jpg
درگوشه‌اي از ميدان كنار يه گروه توريست ديگه نشستيم و كمي خستگي در كرديم. كبوترها به محض ديدن ساندويچي كه در دست پسر جوان كنار ما بود دورش حلقه زدند.
راستش ديگه ظهر شده بود و ما هم خسته شده بوديم پس به سمت هتل حركت كرديم. خوبي شهرهاي كوچيك يا هتلهاي نزديك اينه كه مي‌توني براي استراحت ظهر و تجديد قوا به خونه برگردي كه خيلي به رفع خستگي كمك مي كنه و مي‌توني از بعد از ظهرت بهتر استفاده كني. البته اگه حواست باشه و مكان هتل رو درست و مطالعه شده انتخاب كني!
عصري خيلي زود دوباره بيرون زديم، هنوز وارد منطقه قديمي نشده بوديم كه يكدفعه صدايي فارسي زبان با يك لهجه نا آشنا توجهمون رو جلب كرد. مخاطب خانمي ايتاليايي حدوداً 36-35 ساله بود كه گفت واي ايراني ايراني!!! خودش رو مارگاريتا معرفي كرد و گفت كه يك ترم زبان فارسي خونده و به ايران و فرهنگ ايران علاقه داره. اولش تعجب كرديم و يكم هم ترسيديم كه نكنه نقشه‌اي برامون داره! آخه خيلي آدم عجيبي بود! اما اون هم ذوق كرده بود كه با ما داشت فارسي حرف ميزد! شوهرش هم اونجا بود ولي كنار ايستاده بود و علاقه‌اي به مكالمه نشون نداد. خودش كلي برامون حرف زد با فارسي شكسته بسته! مثلا مي گفت من اينجا زندگي مي كني مي‌كنيم -بعد با ترديد و با كمك ما-... مي كنم!!! خيلي بامزه حرف مي‌زد. مي‌گفت ايرانيها خيلي خوشگل. ما گفتيم ايتالياييها هم قشنگند. مي گفت نه ايرانيها خوشگلترند! – كه البته اينو راست ميگفت، ايتالياييها اونقدر كه ما انتظار داشتيم خوشگل نبودند. حتي اكثر زنهاشون زشت هم بودند هرچند خوشگلهاشون واقعا زيبايي خيره كننده اي داشتند. مردهاشون اما اكثراً خوشتيپ بودن!!!- بعد گفت كه مي‌خواد يه چيزي بهمون بده و يه مجله كوچيك رنگي از تو كيفش درآورد و بهمون داد. يه مجله فارسي بود. به اسم برج ديده‌باني. ظاهراً يه مجله تبليغ دين مسيحيت بود. خلاصه باهاش خداحافظي كرديم و به راهمون ادامه داديم.
هنوز از شوك ديدن مارگاريتا بيرون نيومده بوديم كه در ميدون Giovanni، چشممون به دختر جواني افتاد كه روي شيشه نقاشيهاي زيبايي كشيده بود. اسمش رو پرسيديم و اينكه اهل كجاست. گفت اهل اكوادوره. اكثر تصاوير مربوط به دورنماي شهر فلورانس در غروب يا طلوع خورشيد بودند كه با رنگهاي بي‌نظيرش هوش از سر آدم ميبرد. يكي از اون قاب ها رو انتخاب كرديم كه 18 يورو قيمت داشت و با يه كم چونه زدن اون رو 10يورو خريديم!
در فلورانس صنايع دستي و آثار هنري خلاقانه و نقاشي همه جا به چشم مي خورد. اكثر هنرمندا روي زمين بساط پهن كرده بودند و همونجا مشغول نقاشي كردن با انواع روشهاي ابتكاري بودند. حتي يه چند نفري روي سنگفرش با گچ نقاشيهاي زيبايي كشيده بودند.
 
http://s1.picofile.com/file/7887197739/011.jpg
برنامه اصلي عصرمون رسيدن به ميدون ميكل آنژ بود. ميدوني كه بالاي تپه بلند فلورانس بود و بايد از رودخونه و پل اصلي عبور ميكرديم و بعد با علامتهاي راهنمايي كه زده بود راحت مسير رو پيدا كرديم.
وقتي نفس نفس زنان به بالاي پله هاي و تپه رسيديم با منظره بسيار زيبايي از شهر زيباي فلورانس روبرو شديم. توريستها در محوطه تراس مانند جلوي ميدان ميكل آنژ تجمع كرده بودند و در فوتو پوينتها مشغول عكس گرفتن بودند. اونجا با منظره بسيار زيباش چند تا عكس گرفتيم، وقتي از پسري كه داشت براي چندنفر عكس مي گرفت، خواستيم برامون عكس بگيره، به شوخي گفت شغل جديدمه!!!
http://s2.picofile.com/file/7887198709/029.jpg  با اينكه دلمون مي‌خواست غروب آفتاب رو اونجا ببينيم ولي چون هنوز چند جاي ديگه بود كه دلمون مي‌خواست ببينيم ازونا دل كنديم و از پله‌ها پايين اومديم.
در مسير بازگشت ما كه تو يكي از وبلاگها در مورد غروب زيبا در ميدون سن ماركو خونده بوديم چون هنوز تا غروب آفتاب وقت داشتيم تصميم گرفتيم اون ميدون رو كه نسبتاً دور هم بود پيدا كنيم! اما چشمتون روز بد نبينه! بعد از كلي پياده‌روي و عبور از كلي محله‌هاي يه كم ترسناك فلورانس بالاخره ميدون سن ماركو رو پيدا كرديم! يه ميدون خيلي كوچيك نه چندان زيبا با محيط بسته با يه مجسمه خيلي معمولي كه در مقايسه با ساير مجسمه هاي زيباي شهر هيچ بود. خلاصه اينكه فهميديم اينهمه راهي كه تا اينجا اومديم بيخود بوده و عبرت گرفتيم كه ديگه تا هرجا و هر وبلاگي خونديم فلان چيز و فلان جا خيلي قشنگه بدون تحقيق راه نيفتيم. چون هرجا و هرچيزي ممكنه تو يه شرايط و موقعيت خاص براي كسي جالب بوده باشه. هرچند تو اين مسير تونستيم ميدون santa croce و كليساي زيباشو كه مجسمه دانته هم جلوش بود رو ببينيم.

http://s3.picofile.com/file/7887198923/046.jpgشب در حاليكه باز هم از خستگي ناي راه رفتن نداشتيم يه بار ديگه به ميدون سن جيوواني و كليساي زيباي سانتا ماريا دل فيوره رسيديم. ميدون در شب زيبايي خاصي داشت و جمعيت همچنان اونجا موج ميزد. http://s1.picofile.com/file/7887199993/052.jpg
زني با ظاهري نه چندان مرتب ولي با يك صداي آسماني مشغول خواندن ترانه زيبايي بود و صداش توي ميدون انعكاس پيدا ميكرد. به ندرت كسي پيدا ميشد كه بهش پول بده ولي همه ايستاده بودند و گوش ميكردند. كلا تو اروپا خيلي كم ديديم كسي به گداها يا گداهاي هنرمند پول بده. ولي با اين حال گدا هم زياد بود. كه تو ايتاليا اكثرشون هم ظاهرا مسلمون بودند شايدم رومانيايي، چون رومانيايي ها خيلي بد سابقه هستند.

بعدش با ادامه دادن مسير  بارديگر به ميدون Della Signoia  رسيديم ، راستش دلمون نمي يومد اون فضا و مكان رويايي با حس آرامش در حاليكه صدها توريست كنارتو پر كردن رو از دست بديم! در ساختمون زيباي وسط اونجا مجلسي برپا بود كه بعدا فهميديم مربوط به بازگشايي موزه گوچي بوده و ظاهراً افراد مهم و معروفي هم اونجا اومده بودند چون فرش قرمز پهن كرده بودند و كلي رقص نور و نمايش فيلم روي ساختمون و كلي عكاس و خبرنگار هم اونجا بود. بعدا تو سايتها ديديم كه شارلوت كاسيراقي كه از خانواده ‌هاي سلطنتي و دوشس فلان جا و دختر بهمان پرنسس هست اونشب اونجا بوده!

http://s3.picofile.com/file/7887198381/028.jpg
شب وقتي به هتل رسيديم واقعاً خسته بوديم. كل فلورانس رو تو يه روز زير پا گذاشته بوديم. پس چمدونمونو بستيم براي سفر فردا صبح زود آماده شديم.
اينم لينك متن كامل پي دي اف سفرنامه فلورانس:http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://sheida59.persiangig.com/document/firenze.pdf