صبح در حاليكه مي دونستيم امروز به جهت آنكه اولين يكشنبه اول ماه اكتبره و مطابق با روال، موزه لوور مجانيه و احتمالا به جهت تعطيلي و فرار از پرداخت بليط 14 يورويي جمعيت بيشتري هجوم مييارن، سريع بساط صبحونه رو جمع كرديم و سعي كرديم قبل از شروع به كار موزه اونجا باشيم و اين شد كه با مترو به سمت ايستگاهي كه نام لوور رو يدك ميكشه حركت كرديم.
راستش وقتي از مترو بالا اومديم به يكباره يه حجم جمعيتي چند هزار نفره رو ديديم كه يكم جا خورديم و گفتيم نكنه اينا برا موزه اومده باشن! اما بعد كه خوب دقت كرديم ديديم همشون لباس ورزشكاري تنشون بود و كلي غرفه غذا و نوشيدني هم علم شده بود كه ازشون پذيرايي كنه. از قرار از اين بساطهاي دوهمگاني و ... است كه تو ايرانم گاهگداري برگزار ميشه است. اما تيشرتهاشون خيلي قشنگ بود و يكم قلقلكمون داد كه ببينيم آيا مام كاسب مي شيم يا نه؟! اين شد كه به سمت غرفه مربوطه رفتيم. اما مسئولش كه خانم جواني بود مودبانه گفت كه بايد قبلا اينترنتي ثبت نام مي كرديم و خلاصه انشا ا... براي سال بعد و ... . كه ما گفتيم ما كجا و سال بعد كجا و ... !
به هر صورت از اونجا كه نگران شديم نكنه از صف موزه جا بمونيم سريع به اون سمت حركت كرديم و البته كنار ما هم چند نفري با سرعت راهي بودند. وقتي وارد محوطه ميدونگاهي لوور شديم راستش عظمتش مارو گرفت و بعد از اون بود كه ديديم جمعيتي در حدود 300 يا 400 نفر جلوي در ورودي هرم شيشه اي صف كشيدن و مردم هم با سرعتي شبيه دويدن به اونا اضافه ميشن.
ماهم كم نياورديم سريع خودمونو آخر صف چسبونديم و در حاليكه هنوز حدود 45 دقيقه به شروع كار موزه در ساعت 9 مونده بود، جمعيت هر لحظه تصاعدي بالا مي رفت و ديگه حوالي ساعت 9 نمي شد انتهاي صف چند هزار نفره لوور رو با چشم ديد.
سر ساعت 9 در موزه باز شد و جمعيت با همون نظم مثال زدني كه تجسمش براي ما ايراني ها يك سخته در رديف هاي منظم جلو رفتند و كمتر از 10 دقيقه ماهم وارد هرم شيشه اي شده بوديم.
هرميكه هم از داخل و هم از بيرون علاوه بر عظمت زيبايي منحصر به فردي داشت به طوريكه از داخل و از بيرون مي شد محوطه مقابل كه محل گذر افراد بود رو تماشا كرد و يجورايي نور زيبايي هم به داخل موزه منعكس مي كرد.
در داخل موزه پس از عبور از دستگاه فلز ياب امنيتي و گرفتن بروشور نقشه، اول همه به جهت اونكه شنيديم معمولا نقاشي موناليزا (لبخند ژوكوند) خيلي زود شلوغ ميشه، به اون سمت حركت كرديم و جالب اونكه علائم در و ديوار خيلي خوب مسير جاهاي خاص و منحصر به فرد موزه رو نشون مي داد و ماهم خيلي سريع اونجارو پيدا كرديم اما انگار خيلي ها فكر مارو كرده بودند و با اينكه هنوز كمتر از 20 دقيقه از شروع به كار موزه گذشته بود 10 يا 15 نفر هم اونجا بودند. اين نقاشي كه خيلي وصفش رو شنيده بوديم و انگاري لئوناردو داوينچي 7 سال وقت صرف كرده بود تا اونو بكشه، در ابعادي بسيار كوچكتر از انتظارمون در قاب شيشهاي محافظت مي شد و راستش ما كه ملتفت نشديم بالاخره اين نقاشي چي داشت كه اينجوري معروف و محبوب شد.
بايد اعتراف كنيم نقاشيهايي كه ظاهراً به مراتب زيباتر از اون به نظر مي رسيدند با ابعادي ديواري، در گوشه و كنار همون سالن لوور، مي درخشيدند كه شايد گل سرسبدشون نقاشي مشهور تاجگذاري ژوزفين بود.
عكس از http://mymirela.activerain.com/archives/2010/8
اما بايد اعتراف كرد كه از اين دست نقاشي ها دهها تابلو بودند كه هركدوم در نوع خود بي نظير بود. بعد از ساعتي تماشاي نقاشيها ديگه يجورايي اشتياقمون از اين بابت فروكش كرده بود و حالا نوبت جاههاي باستاني موزه بود. از اونجائيكه تو نقشه سالن مربوط به ايران بسيار دور بود، تصميم گرفتيم از سالن مصر كه همون نزديكي قرار داشت شروع كنيم.
به واقع نميشه زيبايي اشياء اي كه در موزه لوور قرار داره رو وصف كرد بايد اعتراف كرد كه موزه لوور استثناء هاي ديدني دنيا رو در خودش جمع كرده. با ديدن لوور تصوري كه از موزه هاي تاريخي در ايران داريد بكلي از بين ميره چون كمتر ميشه اشياء اي رو ديد كه در نوع خود بي نظير نباشن. يعني ديدن چندتا سفال شكسته رنگ و رو رفته و ... رو تو لوور انتظار نداشته باشيد. فرضادر سالن مصر به جز خود اهرام تقريبا همه چيز از مجسمه هاي رويايي تا اجساد موميايي، تابوت ها و حتي ديوارهاي در ابعاد بزرگ يافت ميشه.
بطوريكه ناخداگاه حس مي كنيد وارد اهرام مصر شدي و همه چيز جوري چيده شده كه اگه محدوديت زماني و نگراني از جاموندن ساير بخش ها نباشه آدم دلش نمي ياد چند ساعتي رو اونجا سپري نكنه!
بعد از سالن مصر نوبت به سالن يونان باستان رسيد. سالني كه بازهم شاهكارهاي تاريخي دنيارو در خودش جمع كرده بود. مجسمه آفروديت با شاهكار مجسمه كاري و سپس ونوس و هركول هركدام در نوع خودشون بي نظير بودن.
راستش آدم اونقدر از ديدن مجسمه هاي زيبا گيج ميشه كه گاهي حتي فراموش ميكنه كه كجاست و چي داره مي بينه. تو همچين شرايطي استرس هاي مربوط از دست دادن مناظر خوب عكس و فيلم هم موجب ميشه تا عملا در يك حالت گيج و منگ بودن تا آخرش غوطه بخوري و يجورايي حس كني كه داري خواب مي بيني.
نهايتاً با اينكه كلي عكس و فيلم گرفتيم حالا كه اونا رو نگاه ميكنيم مي بينيم كه عكسها واقعا گوياي مناظر نيستند و عظمت موزه رو به خوبي نشون نميدن.
با عبور از سالن هاي يونان، رم و البته بخش هايي از سالن چين كه البته مابقي سالن هاي مربوط به چين (از جنس نمايشگاههاي موقت كه اشياء اش اماني بودن) كه به خاطر صف ورودي صدها نفري چينيها ما رو از ادامش منصرف كرد، با پرسجو به سمت پيدا كردن سالن ايران رفتيم. با توجه به وسعت موزه لوور و مسيرهاي پلكاني نه چندان مستقيم، پيدا كردن سالن ايران كار خيلي راحتي نبود و چندين بار خواسته يا ناخواسته وارد سالن هايي شديم كه به جهت زيبايي دلمون نمي اومد از ديدنشون منصرف شيم.
حوالي ظهر بود كه بالاخره وارد ورودي هاي مربوط به سالن ايران شديم. البته بخشهايي كه شاهكار مربوط به آثار تاريخي ايران ميشه يا همون دروازههاي تخت جمشيد در بخش ورودي و تقريبا خارج از سالن در كنار ساير آثار مربوط به تمدن بين النهرين ارائه شده است.
ديدن چندين ديوار بزرگ با نقش شيرهاي معروف تخت جمشيد كه همگي از فرط سالم بودن انسان رو به شگفتي وا ميداشت در كنار تعداد نسبتا زيادي از هموطنهاي ايراني كه به نوعي سهم غالب بازديد كنندگان آن بخش از موزه لوور رو تشكيل مي دهند، حس خاصي از حس عشق به وطن و افتخار رو به آدم القا مي كنه. هرچند از اونجا كه اين سالن در طبقه دوم و طرف ديگر موزه قرار داره كمتر مورد توجه بازديد كنندگان عمومي موزه قرار مي گيره و نسبت به ساير بخش ها از جمعيت تراكمي كمتري برخورداره.
با ديدن اين آثار اولش آدم شايد تاسف بخوره كه چرا اين آثار به نوعي از ايران دزيده شد و تو وطن نيستند اما بعدش وقتي خوب فكر مي كني، مي شه گفت كه اينها به نوعي شناسنامه هويتي ما براي يادآوري به خودمون و ساير مردم دنياست تا به ما به چشم آدم هاي وحشي و غير متمدن نگاه نكنن. شايد اگه اين آثار همچنان تو وطن مي موندن، الان گوشه يكي از موزه هاي نيمه تعطيل و يا حتي انبارهاي نه چندان استاندارد ميراث فرهنگي در آستانه تخريب قرار مي گرفتند و ... .
بگذريم با عبور از اين بخش به سالن هاي اصلي كه با نام ايران مزين بود و در بردارنده آثاري از مناطق شوش و حتي تمدن مادها و ... بود به بخش انتهايي سالن رفتيم كه اين بار سرستون تخت جمشيد با الوارهاي چويي معماري سقف تخت جشيد را نشان ميداد و در كنار آن اين بار نقش هايي از ديوارهاي سالم رنگارنگ با نقوش برجسته يادآور عظمت گذشته ايران بود.
سپس با نوشتن دفتر يادبود و دعوت به صلح و دوستي، دور محوطه كليسا كه سقف بلند آن با ستونهاي عظيم آراسته بود و تابلوهاي نقاشي و مجسمه هاي زيبا هر كدوم نقش و نگاري خاطرهانگيز رو به خصوص از فيلم قشنگش با بازي آنتوني كوئين فقيد بياد مياورد.
حوالي عصر و اوايل غروب بود كه بازهم همه راه رو به برج ايفل ختم ديديم و اين بار هم دلمون نيومد كه براي آخرين بار غروب هاي دلنشين ايفل رو تجربه نكنيم. محوطه جلوي برج كه فضاي چمنكاري شده اش مملو از توريست ها و البته ساكنين خود پاريسه، بهترين جا براي آرامشي دلنشين و بهرهمندي از هواي خوب پاريس، جدا از هياهوها و شلوغي هاي شهري است. البته در اين حين بهتره زيراندازي هم همراه داشته باشيد تا احيانا از تري سبزه ها و آلاينده هاي ديگه در امون باشيد.
در اين شرايط سيل فروشنده هاي دوره گرد برج ايفل ماكتي و البته نوشيدنيها هرچند دقيقه يكبار بسراغتون مي ياد كه البته بيچاره ها با دلهره و ترس از پليس چندان با آرامش نمي تونن كار كنن.
شب در حاليكه از فرط خستگي رمقي نداشتيم با ديدن آخرين چشم انداز زيباي نورپردازي شده برج ايفل به سمت مترو و نهايتا هتل محل اقامتمون حركت كرديم. چراكه مي بايست برنامه فردا جهت عزيمت به براتيسلاوا (اسلواكي) رو هم تنظيم مي كرديم.
صبح آخرين روز اقامتمون در پاريس به سرعت ساكهامون بستيم و چون پروازمون براي براتيسلاوا عصر بود تا ظهر مي تونستيم بازم تو پاريس به گردش اختصاص بديم. اما چون مقررات جديد بسياري از هتلها زمان چك اوت رو 11 صبح اعلام كرده بودند به ناچار بايد اتاقمونو تحويل مي داديم.
از اينا كه بگذريم اين بار مقصدمون برج ايفل بود تا شايد با يكساعت زودتر از ساعت شروع به كار برج، بتونيم از پس جمعيت منتظر براومده و بالاخره بالاي برج ايفل رو از نزديك تماشا كنيم. اما با اينكه ساعت 8.30 صبح اونجا بوديم با ديدن صف چندصدنفري كوپ كرديم. جالب اينكه درست كنار ما دروازهاي بود كه افراديكه اينترنتي بليط برج رو خريده بودن بدون اونكه صف زيادي رو پيش رو داشته باشن مستقيما وارد بخش سوار شدن به آسانسورها مي شدن. ماكه امكان پرينت رو نداشتيم از اينكه اين فرصت رو از دست داديم يكم دپرس شديم. بالاخره پس از اونكه ساعت 9.30 در و باز كردن، ما هم در امتداد جمعيت پس از چك هاي امنيتي بليطمونو خريديم. قيمت بليط تا طبقه دوم 8.5 يورو و تا نوك ايفل 14 يورو بود. با اينكه دوست داشتيم نوك ايفلم زيارت كنيم اما راستش با خيل جمعيت و ظرفيت كم آسانسورهاي كوچك فوقاني، ريسك نكرديم و اين شد كه نهايتا با آسانسورهاي كه نسبتا بزرگ بودند به طبقه دوم برج ايفل اكتفا كرديم.
طبقه دوم كه تقريبا همون وسط برج به حساب مي ياد هم حال و هواي متفاوتي داره.
هواي غبار آلود پاريس، منظره رود سن و ساير بناهاي تاريخي همه از اون بالا شكل ديگري دارن. جالب اونكه همه چي هم ساختن يعني از رستوران گرفته تا فروشگاه سوغاتي فروشي و ... . تو اين وادي گرفتن عكس هاي متعدد از چپ و راست هم توسط توريستها دنبال ميشد و البته خوشبختانه چون ما تو همون سري هاي اول بازديد كننده بوديم، هنوز اونقدر شلوغ نبود كه دست و پاگيرمون بشه.
به هر حال با اينكه مي شد يكم بيشتر اون بالا بمونيم اما سريعتر برگشتيم تا بتونيم از هتل راهي فرودگاه بشيم. اين بار هم مترو هاي پاريس و برنامه منظمشون خيالمونو راحت مي كرد و با اينكه ساك همراهمون بود اما پيدا كردن مسير برامون خيلي سخت نبود.
اون ساختمونهاي بلند كه در دوردست ديده ميشه محله لادفانس يا همون نيويورك پاريس هست كه ما وقت نشد بريم ببينيم.
تبليغاتي كه تو متروهاي پاريس ديديم خيلي جالب بود. ما فقط عكساشو نگاه ميكرديم چون فرانسه بلد نبوديم ولي جالبه كه وقتي برگشتيم يه ايميلي دريافت كرديم با عنوان "در استفاده از وسايل حمل و نقل عمومي آدم باشيد!" فرهنگ سازيشون واقعاً ستودنيه. اگه ازين عكسا تو متروهاي مام بذارن شايد خيليا ديگه روشون نشه خيلي كارا رو بكنن.
جالبه كه ما اونجا تو متروهاي آلمان هم خيلي ميديديم كه صندلي ها خاليه ولي كسي نميشينه. اصولا اصراري براي نشستن نداشتن! برعكس اينجا كه همه مثل عقاب بالا سر صندليا وايسادن و به محض اينكه خالي شد يا حتي كامل خالي نشده ميشينن! وقتي در مترو ايستگاه امام باز ميشه همه حمله مي كنن و نهايتاً وقتي گرد و خاك مي خوابه مي بيني همه جوونها و جربزه دارها جا ها رو گرفتن و پيرها و ضعيفترها وايسادن!
اين ايميلو كه دقيقا نمي دونيم منبعش كجاست اينجا مياريم . نسبتا جالبه:
در استفاده از وسايل حمل و نقل عمومي «آدم» باشيد!
سيستم حمل و نقلي پاريس به نظر من سيستم تقريبا كاملي است كه به تمام نقاط شهر خدمات رساني مي كند اما اين سيستم گرچه به نظر مي رسد ايرادات كمي داشته باشد اما نگراني ها درباره فرهنگ استفاده از اين سيستم ها مشاهده مي شود.
بنابراين شهرداري پاريس با استفاده از تبليغات فرهنگي دنبال فرهنگ سازي است.
اخيرا وقتي تبليغات شهري مخصوصا در فضاي مترو را مشاهده مي كنيم اين تبليغات معنا دار ديده مي شوند.
شايد افرادي كه در استفاده از وسايل حمل و نقل پاريس اينگونه رفتار مي كنند به خود آيند كه يعني من شبيه اين حيوانات هستم؟
اما اين تبليغات چه هستند:
درباره شهرهاي ديگر اطلاعي ندارم اما در مترو هاي پاريس صندلي هاي تاشويي وجود دارد كه نزديك درهاي ورودي واگن هاي مترو است وقتي مترو شلوغ است بهتر است كه مسافر متوجه شود كه با ايستادن فضاي بيشتري را در اختيار ساير مسافران قرار مي دهد. اين تصوير هم چنين وضعي را تشريح مي كند. يعني فردي را نشان مي دهد كه اين فرهنگ را ندارد و بدون توجه به مسافران ديگر شبيه يك حيوان به راحتي در صندلي خود لم داده است.
اين تبليغ كه نمادهاي خطوط مترو و رنگ هاش را نشون ميده و در اين مورد خط 2 و 3 را نشون داده مي گه: تنبلي كردي و فضاي زيادي را اشغال كردي . سرزنش هاي دو يا سه باره ديگران روبروته.
"متاسفانه ما چون نمي دونستيم َ تو راه فرودگاه همش رو اين صندلي تاشوها مينشستيم! چون بار داشتيم و مي خواستيم به در نزديكتر باشيم!"
تبليغ مي گه: 5 تا آدم را مثل رم كرده ها ترسوندن نشان دهنده اين نيست كه زمان كسب كرده اي.
اين تبليغ هم يك آدم را با كله يك گاو نشون ميده كه چطور وارد مترو مي شود. يعني قبل از اينكه بگذارد مسافران ديگر پياده شوند اينگونه وارد مترو مي شود و فردي كه اين تبليغ را كشيده او را مصداقي از يك گاو شاخدار مي نامد.
خط يك مترو را نشون ميده و ميگه يك بار آدامست را در مترو به بيرون تف كن اما حتما آدامس به كف كفش هاي خودت هم مي چسبه. در استفاده از وسايل حمل و نقل عمومي «آدم» باشيد. كسي كه اين تبليغ را ارائه كرده چنين افرادي را با صورت چنين حيواني تصور كرده است.
باز هم از آيكون زرد كه نشان دهنده خط يك مترو هست استفاده كرده و روي تبليغ نوشته : يك بار از روي گيت ورودي پريدي اما مطمئن باش كه جريمه اش را هم بايد بپردازي.
در استفاده از وسايل حمل و نقل عمومي «آدم» باشيد.
در اين تبليغ فردي كه اين كار را مي كنه و من هم بارها شاهد چنين صحنه هايي توي متروي پاريس بودم شبيه قورباغه تصوير شده است.
اتوبوس خط 86 را نشون ميده و مي گه : با صداي 86 دسيبل با موبايل حرف زدي . تمام حريم خصوصي ات و دوستانت را از دست مي دهي...
در استفاده از وسايل حمل و نقل عمومي «آدم» باشيد
چنين فردي مثل يك خروس هست.
خلاصه در ترمينال اتوبوس هم كه مارو به فرودگاه بوژه مي رسوند، پس از خريد بليط 15 يورويي، در كنار جمعيتي كه تعدادشون كم هم نبود ايستاديم. اما خوشبختانه نظم اين ترمينال مثال زدني بود چون با تخصيص همزمان 3 اتوبوس، ما بدون دردسر سوار بر اتوبوس، با پاريس وداع كرديم. در مسير راه با كمي خوش شانسي از نزديكي لادفانس كه اصطلاحا نيويورك پاريس ناميده ميشه گذشتيم و اين شد كه بناهاي زيباي اونجا رو هم بصورت جسته و گريخته ديد زديم. و همه اينها وداعي نه چندان شيرين با شهر زيباي پاريس و همه خاطره هاي خوب آن بود.
اينم لينك فايل پي دي اف متن كامل با عكس ها :
http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://sheida59.persiangig.com/document/Paris.pdf