ثبت خاطرات شما معرفی به دوستان

اروپا - آرش نورآقايي - 1388/08/16
شرح خاطره :

شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۸

امروز « شهرزاد» تومبيل «بي‌ام‌و» خودشان را برداشت و با هم به «كلن» و بعد هم به «بن» رفتيم. كلن را براي اين انتخاب كرديم كه بزرگترين DOM آلمان (كليساي جامع) و البته يكي از زيباترين‌ها، در اين شهر واقع است. بن را هم به اين خاطر انتخاب كرديم كه بتوانيم از منزل «لوودويك بتهوون» ديدار كنيم.

 

گزارش تصويري:

كلن: رود راين

كلن: اين عكس را از فراز DOM (بزرگترين كليساي آلمان) گرفته‌ام و ريل‌هاي راه‌آهن كلن و يكي از پل‌هايي كه بر روي رود راين ساخته‌اند، در تصوير معلوم است.

كلن

نماي بيروني DOM

نماي بيروني DOM

اين مقبره‌ي طلايي كه مي‌بينيد در پشت محراب كليسا DOM واقع شده و متعلق به پادشاهان مجوس است (همان THREE MAGI يا همان مغان زرتشتي كه تولد مسيح را بشارت داده بودند و من در اين سفرنامه از آن‌ها چند بار حرف زده‌‌ام). استخوان‌هاي اين سه مغ زرتشتي در قرن ۱۲ ميلادي از «ميلان» به «كلن» آورده شده است. (دانستن اين موضوع، يك كشف جالب برايم بود.)

نقاشي بخشي از سقف كليسا

موزائيك كف كليسا

امروز اولين روزي بود كه من در آلمان آفتاب ديدم و با بدبختي با دوربينم كلنجار رفتم تا بتوانم چند عكس‌ خوب بگيرم. و حالا دعوتتان مي‌كنم به مهماني نور در DOM شهر كلن:

اين آقا در جلوي كليسا هنرنمايي مي‌كرد. او دو بطري آب معدني را پشت‌سر هم سركشيد و ۵ دقيقه بعد همه را بالا آورد.

حياط خانه‌ي بتهوون در شهر بُن

نماي بيروني خانه‌ي بتهوون. متاسفانه وقتي ما به بن رسيديم وقت ديدار از داخل خانه (موزه‌ي بتهوون) تمام شده بود.

شركت ايراني فروش فرش در شهر بن

 

شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۸

امروز دوباره با لطف «شهرزاد» به اطراف «آخن» رفتيم و از پارك ملي «آيفل» ديدار كرديم. براي بعد‌از ظهر هم به شهر مرزي «كركراده» KERKRADE (از شهرهاي هلند) رفتيم. براي شام هم مهمان يك هموطن بسيار نازنين به نام «حميرا» بوديم. شب بسيار خوبي را با حميرا، همسر آلماني‌اش (توماس) و پسرهايشان (نيما و ميلاد) سپري كرديم.

 

اين اتومبيل «بي‌ام‌و» شهرزاد كه اين چند روز با آن سفر مي‌كرديم.

در راه پارك ملي «آيفل»

همان توضيح بالا

همان

همان

همان

پارك ملي آيفل

روستايي در نزديكي آخن و در راه پارك ملي آبفل

همان توضيح بالا

همان

همان

همان

همان

همان

بدون شرح

خانه‌هاي سنتي آلمان

بدون شرح

بدون شرح

ساختمان شهرداري قديم در شهر «كركراده» هلند

اجراي موسيقي و فروش نقاشي و مجسمه در شهر كركراده

بدون شرح

توماس، همسر حميرا

برنامه بعدي: فردا براي دو شب به «آمستردام» مي‌روم.

 

دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۸

در مسافرخانه‌اي كه اتاق گرفته‌ام، مثل سگ بوي حشيش مي‌آيد و اين يعني اين‌كه، من به كشوري آمده‌ام كه به آزادي و تساهل معروف است و نامش «هلند» است. در كم ارتفاع‌ترين كشور اروپايي هستم، هم‌مرز با «درياي شمال».

از عصر روزي كه وارد «آخن» شدم تا صبح امروز همواره مورد لطف دوست مهربانم «شهرزاد» قرار گرفتم. امروز هم، او همه‌ي انسانيت يك انسان را به نمايش گذاشت و بدرقه‌ام كرد تا به كشوري ديگر و شهري ديگر سفر كنم.

ساعت حدود يك و نيم بعد از ظهر بود كه به ايستگاه راه‌آهن «آمستردام» رسيدم. قبل از اين‌كه از محوطه‌ي ايستگاه بيرون بيايم، بليط ترن براي «بروكسل» گرفتم و بعد به دنبال دفتر خدمات توريستي در ايستگاه راه‌آهن گشتم. نقشه‌ي شهر و اطلاعات يك مسافرخانه در مركز شهر را گرفتم و وارد آمستردام شدم.

هوا مه‌آلود بود، همچون عصر لندن فيلم‌هاي «شرلوك‌ هولمز». وارد يك شهر زنده و شلوغي شدم كه خود را براي كريسمس آماده مي‌كند و كاملا پيداست كه نظم و انظباط شهرهاي اروپايي، كمتر در اين شهر به چشم مي‌خورد.  

با كوله‌‌پشتي‌هاي سنگينم خودم را به هتل رساندم و خيلي زود به شهر برگشتم تا ببينم اين‌جا چه خبر است. و خيلي خبرها بود. خيابان‌ها را نورافشاني كرده بودند و اجناس مغازه‌ها را حراج. مردم بسياري (از جمله ايراني‌ها) در خيابان‌ها و ميدان‌ها در رفت و آمد و جنب و جوش بودند، خريد مي‌كردند، «هات‌داگ» مي‌خوردند و «هاينيكن» مي‌نوشيدند. 

يك كم حرف:

۱: به احتمال زياد از امروز تا آخر سفر، برنامه‌ام معلوم است و بدين قرار: دو شب در «آمستردام» مي‌مانم و بعد به «بروكسل» مي‌روم. در بروكسل «جكي» را ملاقات مي‌كنم و يك شب در آن شهر اقامت خواهيم كرد. بعد هر دو به «ژنو» برمي‌گرديم و نهايتا شنبه صبح در وطن خواهم بود و سفري را كه ۶۰ روز به طول مي‌انجامد را خاتمه خواهم داد.

۲: از آن‌جا كه اعتقاد دارم سنت سفرنامه‌نويسي بايد در كشور ما رونق پيدا كند، در اين سفر سعي كردم كه گونه‌اي نو از سفرنامه‌نويسي را رواج دهم. سفرنامه‌ آن‌لاين شيوه‌اي بود كه براي اين سفر برگزيدم و با هر سختي كه بود در حال به انجام رساندنش هستم. نوشتن اين سفرنامه براي من هم هزينه داشت و هم گاهي دردسر، اما بيش‌از اين‌ها هيجان‌انگيز و شادي‌بخش بود. حالا قصه اين است كه چون سفرنامه آنلاين بود، همه‌ي دغدغه‌ها، احساسات، انديشه‌ها و درك‌هايم را، جدا از اين‌كه خوب يا بد، زشت يا زيبا، سنجيده يا نسنجيده باشد، در زمان خودش، نوشتم. و كاملا مي‌دانم كه با اين كار روي لبه‌ي تيغ راه رفته‌ام و خودم را در معرض نگاه تيز و قضاوت ديگران قرار داده‌ام، اما باكي نيست و شيوه‌ي لبه‌ي تيغ، شيوه‌ي شيرين زندگي من است و اساس اين سفر همه‌اش همين بود.

۳: اين را كه مي‌نويسم بگذاريد به حساب همان سفرنامه‌ي آنلاين و البته تشكر مي‌كنم از كساني كه نگراني‌هاي من را همراه بودند همواره: اول اين‌كه دوربينم حساسيتش را نسبت به نور از دست داده و من ديگر نمي‌توانم (يا حداقل به سختي مي‌توانم) عكس‌هاي خوبي بگيرم. اين را هم بگويم كه من عكاس نيستم و تعريف من از «عكس خوب» را با تعريف يك عكاس از عكس خوب مقايسه نكنيد. دوم اين‌كه خوانندگان اين سفرنامه، نه تنها در همه‌ي دغدغه‌ها و احساسات من در طول سفر همراه بودند بلكه از جيب من هم خبر داشتند. از همان ابتدا كه گفتم براي اين سفر پول قرض كردم تا همين چند وقت پيش كه گفتم پولم در حال تمام شدن است (هزينه‌هاي سفر را به انتهاي سفرنامه پيوست خواهم كرد)، شما را با خودم همراه كردم. و حالا بايد بگويم كه خودم را به آمستردام رسانده‌ام، پول هتل را براي دو شب داده‌ام، بليط به بروكسل را گرفته‌ام، بليط هواپيما از بروكسل به ژنو را «جكي» تهيه كرده و محل اقامت را هم گرفته (قبلا به او پولش را داده‌ام) و بليط پرواز به تهران را هم كه از قبل دارم. حالا تنها مي‌ماند هزينه‌هاي خورد و خوراك و موارد احتمالي پرداخت براي ديدار از موزه و …. راستش فقط ۵ يورو برايم باقي مانده. شايد به نظر وحشتناك باشد، اما همين است ديگر. لبه‌ي تيغ را كه گفتم، يادتان هست؟

 

گزارش تصويري:

اين مسير پرشيب بلند مي‌برد مرا به اتاقم با شبي ۳۰ يورو

كانال‌هايي كه آب درياي شمال را به داخل شهر مي‌آورند و آمستردام را به ونيز مانند كرده‌اند. 

آمستردام

مي‌بينيد كه از نظم شهرهاي ديگر اروپايي در اين‌جا كمتر خبر هست.

يكي از ميدان‌هاي اصلي شهر

همان ميدان: همهمه‌اي برپاست

همان ميدان

همان ميدان: همه در اين ميدان شيرين‌كاري و پهلوان‌بازي مي‌كنند.

پهلواني ديگر در همان ميدان

بدون شرح

بدون شرح

بدون شرح

شهر را تزيين كرده‌اند.

بدون شرح 

 

توالت مردانه از نوع آمستردامي

به اين منطقه مي‌گويند: Red Light District. در پشت هر يك از اين پنجره‌ها، فاحشه‌اي نيمه عريان نشسته يا ايستاده و مردان را به سوي خود مي‌خواند.

در منطقه Red Light District

در آمستردام موزه‌اي هست به نام Sex museum.

مربوط به همان موزه‌اي كه اشاره كردم.

در اروپا و در قرون وسطي وقتي كه مرد براي جنگ يا سفر مي‌رفت با اين وسيله از ناموسش محافظت مي‌كرد.

آن وسيله را اين‌جوري نصب مي‌كردند.

بدون شرح

 

دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۸

امروز صبح (دوشنبه ۹ نوامبر) متوجه شدم كه بر خلاف تصور من، موزه‌هاي آمستردام روزهاي دوشنبه تعطيل نيستند، بنابراين فرصت داشتم تا جايي كه زمان دارم از چند موزه‌ي انتخابي بازديد كنم. سه موزه مد نظرم بود. يكي از آن‌ها به خاطر تعميرات، تعطيل بود، اما دو موزه‌ي ديگر را ديدم. (البته براي بعد از ظهر موزه‌هاي ديگري هم ديدم)

موزه‌اي كه تعطيل بود نامش Stedelijk Museum است و در آن مي‌توانستم آثار نقاشي از Monet- Picasso-Chagall و مجسمه‌هايي از Rodin و Moore و …را ببينم، كه نشد. دو موزه‌ي ديگر Rijks Museum و Van Gogh Museum بود كه اجازه‌ي عكاسي نداشتم. در موزه‌ي Rijks آثار نقاشي از دوران طلايي (قرن هفدهم ميلادي) را تماشا كردم. در اين موزه نقاشي‌هايي از افراد مشهوري همچون، Rembrandt-Frans Hals-Jacob Van Ruisdael- Jan Steen را مي‌توان از نزديك ديد. در موزه «ون‌گوك» هم نقاشي‌ها، طرح‌ها، دست‌نوشته‌ها، نامه‌ها و عكس‌هاي خانوادگي اين نقاش معروف هلندي مورد بازديد عموم قرار مي‌گيرد.

گزارش تصويري:

 

 

آمستردام در صبح روز ۹ نوامبر ۲۰۰۹

آمستردام: در راه موزه‌ها

تنها عكس‌هايي كه توانستم از موزه Rijks بگيرم اين عكس و دو عكس پاييني است كه در نوع خودش جالب است. اين ساعت را طوري طراحي كرده‌اند كه فكر مي‌كنيد يك نفر درون آن جعبه‌ي سياه ايستاده و هر دقيقه ساعت را جلو مي‌برد. جالب اين‌كه تصوير مردي كه در پشت عقربه‌هاي ساعت ديده مي‌شود، خيلي طبيعي رفتار مي‌كند؛ منتظر مي‌شود، سرش را مي‌چرخاند، روزنامه مي‌خواند، حوصله‌اش سر مي‌رود و …

الان عقربه‌ي بزرگ را پاك كرده تا ساعت را يك دقيقه جلو ببرد.

شايد هم واقعا يك نفر را آن پشت گذاشته‌اند!

اين عكس را هم از مانيتور كامپيوتر موزه‌ي «ون‌گوك» گرفتم. محل مقبره‌ي «ون‌گوك» را جستجو كردم و فهميدم كه ون‌گوك در مكاني در نزديكي شهر پاريس به نام auvers sur oise دفن شده است. خانه‌هاي اين دهكده موضوع برخي از نقاشي‌هاي او بوده‌اند.

اين هم شعار گردشگري «آمستردام»

گردشگران هم اين‌طوري به آن ابراز علاقه مي‌كنند.

بازار روز آمستردام

 در انتخاب پنير مردد است.

آب‌ميوه فروشي

شكلات فله‌اي

خانم‌ها بهتر مي‌دانند.

گل‌هاي هلندي كه مي‌گويند، اين‌هاست.

شبيه ونيز نيست؟

جلوي در كليساي Oude kerk و اين‌ها كه مي‌بينيد بطري‌هاي خالي آب است. ساختمان اين كليسا قديمي‌ترين بناي آمستردام است.

آمستردام يك محله‌ي كوچك چيني دارد كه رستوران‌هاي چيني و اين معبد را مي‌توان در آن ديد.

از نقاشي سقف كليساي «سيستين» كه ميكل‌آنژ كشيده تا اين طرحي كه همشهريان «رامبرانت» كشيده‌اند يك كم تفاوت هست: گويا خدا سيب‌زميني تعارف مي‌كند.

  

در نقشه‌ي گردشگري شهر نام موزه‌ي گل «لاله» به چشمم خورد. رفتم و با يك موزه خيلي كوچك (يك اتاق با ۲۰ مترمربع مساحت) روبر شدم. فيلم تهيه گل‌ها را نشان مي‌دادند و چند عكس و چند تا كاشي با طرح گل داشتند، همين.

 

بدون شرح

آقا، اين‌ها موزه‌ي «حشيش» و «بنگ» هم دارند. تبليغ هم كرده بودند كه “جنس اُريجينال را از اين‌جا بخريد، تقلبي نخريد.” خواستم داخل شوم ديدم كه وروديه ۹ يورو است و چون موزه خصوصي بود كارت خبرنگاري را قبول نمي‌كردند. پول نداشتم، انصراف دادم.

 

من تخصص ويژه‌اي در پيدا كردن خانه و قبر آدم‌هاي مشهور دارم، اين هم خانه‌ي «رامبرانت» در آمستردام.

 اتاق كار «رامبرانت».

رنگ‌هايي كه استفاده مي‌كرده.

يكي از طرح‌هاي «رامبرانت»

پي‌نوشت: آمستردام غني‌تر از آن است كه با دو روز قدم زدن بتوان آن را درك كرد. من در اين شهر گيج بودم، حتي نتوانستم خودم را پيدا كنم، پس فقط دو روز در اين شهر گم شدم.

 

پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۸

هر طوري كه بود من توانستم ۴۰ ساعت را با ۵ يورو سركنم و خودم را به بروكسل، جايي كه «جكي» منتظرم بود برسانم. به اين ترتيب وارد كشوري شدم كه ۳۰۰۰۰ كيلومتر مربع مساحت و حدود ده و نيم ميليون جمعيت دارد و زبان‌هاي رسمي كه در آن صحبت مي‌شود عبارتند از: «فلميش»، «فرانسوي» و آلماني.
بلژيك به خاطر شكلات، آب‌جو، غذا، محل‌هاي نبرد جنگ جهاني اول و كارتون‌هايي همچون «تن‌تن» شهرت دارد. در ضمن، پايتخت اين كشور، پايتخت اتحاديه اروپا هم هست.

وقتي خودم را در بروكسل پيدا كردم، متوجه شدم كه اين شهر نسبت به شهرهاي ديگر اروپايي كه تاكنون ديد‌ه‌ام، ساختمان‌هاي مدرن‌تري دارد. مركز شهر به دو بخش بالا‌شهر و پايين‌شهر تقسيم شده و مهم‌ترين ميدان آن، كه يكي از زيباترين‌ها در اروپاست Grand place نام دارد. 

خودم را به هتل، جايي كه «جكي» منتظرم بود رساندم و كوله‌هايم را گذاشتم و دو نفري و بدون معطلي به شهري در نزديكي بروكسل به نام Leuven رفتيم. اين‌كه چرا قبل از بازديد از بروكسل به اين شهر رفتيم، بازديد از نمايشگاه نقاش معروف قرن پانزدهم ميلادي (۱۴۰۰-۱۴۶۴)، Rogier Van Der Meyden بود. و الحق كه ارزشش را داشت و البته اجازه‌ي عكاسي هم نداشتم.
ديگر اين‌كه، بعد از بازديد از نمايشگاه، كمي در اين شهر قدم زديم و به بروكسل برگشتيم و براي اولين مرتبه بعد از ترك آخن، يك شام گرم با «جكي» خورديم. 
قبل از گزارش تصويري بد نيست بدانيد كه در ۱۸ كيلومتري جنوب بروكسل منطقه‌اي قرار دارد كه نامش برايتان آشناست. «واترلو» صحنه‌ي نبردي است كه ناپلئون بناپارت در سال ۱۸۱۵ در آن‌جا شكست خورد و تاريخ اروپا جوري رقم خورد كه امروز هست.

 

گزارش تصويري:

نمايي از شهر LEUVEN

نمايي ديگر از شهر «لوون»: از «بروكسل» تا «لوون» با ترن فقط ۲۰ دقيقه زمان مي‌برد.

مجسمه‌اي در داخل شهر

داخل يكي از كليساهاي شهر «لوون» شديم. اين چيزي كه در تصوير مي‌بينيد گونه‌اي از منبر است (pulpit) و در بسياري از كليساها هم ديده مي‌شود. كاملا از چوب ساخته شده و هر كدام از اين منبرها، موضوع خاصي را روايت مي‌كنند.

يكي از ميدان‌هاي شهر «لوون»

اين هم از آن اتومبيل‌هاي سيار است كه در تهران زياد ديده‌ايم، مكاني براي خون دادن.

 

در شهر «لوون» منطقه‌اي وجود دارد كه در آن زنان بي‌سرپرست زندگي مي‌كردند و فضاي بسيار جالبي دارد. همه‌ي ساختمان‌ها با آجرهاي قرمز رنگ ساخته شده و همه‌ي كوچه‌هايش شبيه همين است كه در تصوير مي‌بينيد. نام اين مكان Beguinage است. از اين مناطق در برخي از شهرهاي بلژيك از زمان قرن ۱۷ و ۱۸ ميلادي وجود داشته، اما در هنگام جنگ‌هاي جهاني اول و دوم خيلي كاربرد بيش‌تري داشتند، چراكه بسياري از زنان بيوه و بي‌سرپرست مي‌شدند.

همان منطقه Beguinage

Beguinage

يكي از گالري‌هاي شهر بروكسل

يكي از مغازه‌هاي شكلات‌فروشي در بروكسل: شكلات را چنان ارزشمند عرضه مي‌كنند، گويي كه طلاست.

 

يك مغازه‌ي شكلات‌فروشي ديگر

ميدان زيباي Grand Place در شهر بروكسل. بروكسل با اين ميدانش، بروكسل است.

يكي از ساختمان‌هاي ميدان Grand Place

نمايي ديگر

اين پسربچه‌اي كه به رنگ‌هاي مختلف مي‌بينيد نامش MANNEKEN PIS است و همه‌ جاي بروكسل از او نشاني هست. بعدا بيش‌تر توضيح مي‌دهم.

يكي از خيابان‌هاي بروكسل پر از رستوران‌هاي رنگارنگ و متنوع است. در اين خيابان بيش‌تر رستوران‌ها اين‌طوري جلب نظر مي‌كنند.

يك رستوران ديگر

 

پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۸

باز «جكي» بي‌ترانه، اما با گوهرهاي فراوان… امروز (يازدهم نوامبر) با «جكي» در بروكسل و اطراف آن قدم زديم و مثل هميشه اطلاعات فراواني را از او دريافت كردم.
۱۱/۱۱، يعني امروز، براي مردم بلژيك روز مهمي است، چراكه در چنين روزي جنگ جهاني اول به پايان رسيد و براي همين، اين روز تعطيل رسمي است. بيش‌تر موزه‌ها بسته بودند، اما ما توانستيم از يك موزه و چند كليسا و منطقه‌اي در نزديكي بروكسل بازديد كنيم كه در گزارش تصويري خواهيد ديد.

 

قبلا گفتم كه بلژيك به خاطر آب‌جوهايش معروف است.

ديوار برخي از كوچه‌هاي شهر، با شخصيت كارتون‌ها نقاشي شده.

همان توضيح بالا

اين مجسمه‌ي همان پسربچه است كه برايتان گفتم. اسمش MANNEKEN PIS است و توسط هنرمند فرانسوي DUQUESNOY در قرن ۱۷ ميلادي ساخته شده. آن‌قدر گردشگر براي ديدار از اين مجسمه مي‌آيد كه آدم فكر مي‌كند مجسمه‌ي داوود ميكل‌آنژ است. در روزهاي خاص و به مناسبت‌هاي مختلف به تن اين آقا كوچولو، لباس‌هاي مختلف مي‌پوشانند. خلاصه براي خودش شاه است.

اين هم گردشگران كه عشق مي‌كنند با او عكس يادگاري بگيرند.

Grand Place در روز

با مانيتورهاي سيار تبليغ مي‌كنند.

بر روي شيشه نوشته شده: Andora. شرط مي‌بندم كه خيلي‌ها نمي‌دانند «آندورا» نام يك كشور است. كشوري كوچك كه تنها ۴۸۶ كيلومتر مربع مساحت و حدود ۸۰۰۰۰ نفر جمعيت دارد. گردشگراني براي اسكي و خريد به اين كشور سفر مي‌كنند. اين كشور فسقلي براي جلب گردشگر و كارهاي اداري ديگر، در بروكسل دفتر و دستك داير كرده.

اين‌گونه درختان را حمايت مي‌كنند.

كليساي جامع

بخشي از تاريخ مربوط به كليسا را به صورت كارتون در خود كليسا روايت كرده‌اند. اين‌جا كشور كارتون است ديگر.

در بسياري از كليساهايي كه در اين سفر از آن‌ها بازديد كرده‌ام، گالري عكس و نقاشي برپا بود. به نظرم رسيد كه عينا چنين كاري را ما هم مي‌توانيم در مساجد تاريخي انجام دهيم و فرصت خوبي است براي هنرمندان.

ما به موزه‌ي «كارتون» رفتيم. جاي بچگي همه خالي.

استاد را كه مي‌شناسيد؟

در موزه‌ي كارتون، تاريخ پيدايش كارتون، نحوه‌ي كار از ابتدا تا انتها، برخي از كارتون‌هاي معروف و همچنين تصوير برخي از كاتونيست‌ها را مي‌توان تماشا كرد.

يادتان هست «تن‌تن» به فضا رفت؟

اين هم كارتون معروف ايراني

اين همان صحنه‌اي است كه «مرجان ساتراپي» روايت مي‌كند “حجاب در مدارس اجباري شد”.

نمايي از موزه كارتون

فروشگاه موزه: ۹ قطعه از لوك خوش‌شانس، ۶۰۰ يورو (حدود ۹۰۰۰۰۰ تومان). ظاهرا بچگي‌امان خيلي ارزش داشت.

اين سينما هنوز فيلم نمايش مي‌دهد و مشتري هم دارد.

طرح روي يك بسته شكلات: اين همان محل نگهداري زنان بي‌‌سرپرست است. ببينيد به چه چيزهايي توجه مي‌كنند و سنت‌ها را چگونه حفظ مي‌كنند.

دغدغه‌ي محيط زيست همه‌جا هست، حتي براي ساخت شكلات به اين موضوع دقت مي‌كنند.

دنيايي پر از انتخاب آب‌جو

با نام اهورامزدا در بروكسل آب‌جو مي‌فروشند. فروشنده افغاني بود.

بخشي از ديوار قديمي شهر

اين‌جا سردر ورودي يك عتيقه‌فروشي است. داخل بشويم ببينيم چه خبر است.

عتيقه‌فروشي (سمساري)

همان توضيح بالا

همان

كاخ دادگستري بروكسل

تزيين درختان يكي از پارك‌هاي بروكسل

 

ادامه گزارش تصويري در نوشته‌ي بعدي خواهد بود.

 

پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۸

ادامه از نوشته‌ي قبل:

 

 

تبليغ ديدار از پاريس: تو، من و پاريس

يك پارك كوچك در بروكسل

بعد از قدم زدن در شهر بروكسل با مترو به نزديكي شهر رفتيم، جايي‌كه مي‌خواستم انتهاي سفرم را جور خاصي به پايان برسانم. در اين سفر از ۱۰ كشور اروپايي بازديد كردم (بعدا آمار دقيق‌تري ارائه خواهم كرد) و بسياري از آثار را تماشا كردم. بنابراين تصميم گرفتيم به MINI EUROPE برويم و برخي از آثار را دوباره مرور كنيم. (فكر كردم هم براي خودم و هم براي شما جالب خواهد بود.) تصوير بالا ساختماني است در شهر «لوون» كه قبلا عكسش را در اروپا ۷۸ از زاويه‌اي ديگر ديده‌ايد.

اين ساختمان را يادتان هست؟ در پاريس بود. به اروپا ۵ نگاهي بيندازيد.

برج ايفل در دوردست.

شهر و برج پيزا. در مورد آن ساختار فلزي عجيب در پس‌زمينه هم توضيح مي‌دهم.

به اين مي‌گويند Atomium : در همان منطقه‌ي خارج شهر قرار گرفته و ساختار اتم را نشان مي‌دهد و ۱۰۲ متر ارتفاع دارد.

اين هم آكروپليس

اتوميوم

بدون شرح

بر فراز اتوميوم

بدون شرح

بدون شرح

بدون شرح

شب‌ها هم چراغ‌هاي اتوميوم را روشن‌ مي‌كنند.

 

پي‌نوشت: سفر من به طور رسمي در انتهاي روز ۱۱/۱۱/۲۰۰۹  و با همين عكس‌ها به پايان رسيد، اما هنوز تا برگشتنم دو روز مانده. امشب ساعت ۲۱ به ژنو پرواز مي‌كنم و شنبه صبح در ايران خواهم بود. هنوز حرف‌هايي براي گفتن مانده كه خواهم گفت.

 

پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۸

گزارش كوتاه و خلاصه از سفر: 

سفرم از ۲۴ شهريور (۱۵ سپتامبر) شروع شد و تا ۲۳ آبان (۱۴ نوامبر) ادامه يافت (ادامه دارد). در واقع ۶۰ روز در سفر بودم و ۵۸ شب در شهرهاي اروپايي اقامت كردم.
در اين مدت (با احتساب «واتيكان» به عنوان شهر- كشور) از ۳۴ شهر و ۱۰ كشور بازديد كردم و از اين ميان، در ۱۷ شهر و ۷ كشور شب يا شب‌هايي را سپري كردم.  
نيمي از سفرم را با «جكي» بودم و تقريبا يك‌چهارم آن را با مهدي فتوحي گذراندم. تنها در سه شهر (سانتوريني، مونيخ و آمستردام) كه شب‌هايي را در آن‌ها اقامت كرده‌ام، هيچ دوستي را ملاقات نكردم، در بقيه‌ي موارد تنها نبودم و از لطف دوستانم برخوردار شدم.
كشورهايي كه ديدم: سوئيس ۴ شب، فرانسه ۴ شب، يونان ۲۱ شب، ايتاليا ۱۶ شب، آلمان ۱۰ شب، هلند ۲ شب، بلژيك ۱ شب. از اسلووني، اتريش و واتيكان هم بازديد كرده‌ام.
شهرها و جزيره‌هايي كه ديدم (در آن‌ها قدم زدم و عكس گرفتم، نه اين‌كه فقط عبور كرده باشم): ژنو (اقامت)، پاريس (اقامت)، ورساي، آتن (اقامت)، سونيون، ميكونوس (اقامت)، دلوس، سانتوريني (اقامت)، ناف‌پليو (اقامت)، اپيداوروس، مي‌كي‌نس، المپيا، ميستراس و اسپارتا (اقامت)، رم (اقامت)، واتيكان، فلورانس (اقامت)، پيزا، ورونا (اقامت)، تري‌استه (اقامت)، ونيز، كوپر، كنستانتز (اقامت)، فرايبورگ، اشتاين راين، برگنز، مونيخ (اقامت)، آخن (اقامت)، كلن، بُن، كركراده، آمستردام (اقامت)، بروكسل (اقامت)، لوون

در تمام مدت سفر حدود ۲۵ كيلو‌گرم بار داشتم كه در دو كوله‌پشتي حمل مي‌كردم.
به طور متوسط : روزي دو وعده غذا خوردم، ۷ كيلومتر پياده‌روي كردم و ۱۰ ساعت بازديد. 
در همه‌ي ۶۰ روز سفر، تاخيري (منظورم تاخير است نه انتظار) كمتر از ۳۰ دقيقه براي سوار شدن به هواپيما، ترن و اتوبوس داشتم.

در اين سفر: حدود ۹۰۰۰ عكس گرفتم، ۶۰ گيگابايت (با دوربين G9) فيلم‌برداري كردم و تعداد سفرنامه‌هايي كه روزانه نوشتم را هم خودتان مي‌دانيد. (از ۵۸ شبي كه اقامت داشتم، حدود ۵۰ شب را مرتب سفرنامه نوشتم. در بقيه موارد، اينترنت در دسترس نداشتم.)

هزينه‌هاي سفر:
قبل از هر چيز: براي حدود يك سوم اقامتم هزينه‌اي پرداخت نكردم. در پاريس و يونان مهمان «جكي»، در تري‌استه مهمان «مهدي فتوحي»، در كنستانتز مهمان «پيتر» و «تراودل» و در آخن مهمان «شهرزاد» بودم. ۸۰ درصد وروديه‌ها را به خاطر كارت خبرنگاري پراخت نكردم. ۴ مرتبه هواپيما سوار شدم، حدود ۱۰ مرتبه از ترن بين شهري و بين كشوري استفاده كردم و سه مرتبه هم در يونان سوار كشتي‌هاي بزرگ شدم كه از لحاظ قيمت و انتقال مسافر حكم همان ترن‌هاي بين‌شهري در ديگر كشورهاي اروپايي را دارند.

۱- بليط رفت و برگشت (به ژنو و با هواپيمايي قطر)، بيمه و ويزا: حدود ۸۰۰۰۰۰ تومان.
۲- در ايران، حدود ۵۰۰۰۰ تومان سوغاتي براي كساني كه ممكن است در سفر با آن‌ها برخورد كنم خريدم.

به غير از هزينه‌اي كه براي بليط و ويزا و بيمه پرداخت كردم، ۳۰۰۰ يورو داشتم كه به اين سفر آمدم و تمام شد. از اين پول:
۳- حدود ۱۲۰ يورو كتاب و ‌سي‌دي خريدم و ۵۰ يورو براي پست به ايران پرداخت كردم.
۴- حدود ۶۰ يورو براي اينترنت خرج كردم.
۵- حدود ۳۰۰ يورو براي خريد دو كوله پشتي (كه در سفر پاره شدند)، ساعت (كه در اين سفر خراب شد) و هارد ديسك (براي ذخيره‌ي عكس‌ها و فيلم‌ها) هزينه كردم.

به غير از اين‌ها مبلغي براي خريد سوغاتي كنار گذاشته بودم كه در اين هزينه‌ها نمي‌گنجد.

پي‌نوشت: در سه‌شنبه‌اي كه از راه مي‌رسد در جلسه‌ي «انجمن صنفي راهنمايان گردشگري استان تهران»، از برخي از تجربيات سفر و ايده‌هايي كه مي‌توان آن‌ها را در ايران عملي كرد، خواهم گفت و اگر مورد پسند دوستان قرار بگيرد در هفته‌هاي بعد هم ادامه‌اش خواهم داد.

 

جمعه ۲۲ آبان ۱۳۸۸

تنها چند ساعت ديگر به پروازم باقي است. شايد هم فقط چند ساعت مانده به فرودم.

به كجا مي‌بردم اين طرح بلند آرزوها، تا به آن لحظه كه مي‌رسد از راه…

به كجا مي‌بردم اين طرح بلند آرزوها،

 

تا به آن لحظه كه مي‌رسد از راه…

در اين سفر:
در آتش عشق هر شهري سوختم و با ترك آن خاموش شدم.
باران را فهميدم و غروب را جدي گرفتم. جنگل را خواندم و آدم را مطالعه كردم.
كلاغ سياه ديدم و قوي سفيد. برگ زرد پرنده ديدم و رود بي‌رنگ جهنده.
گنبد آبي ديدم و سقف چوبي، تنديس روحمند و نقش سخنگو.
روزي گام برمي‌داشتم و به بالا مي‌نگريستم و دهانم باز مانده بود، و روزي ديگر زير پايم قولنج پاييز را مي‌شكستم.

در سرتاسر سفر…
ميوه‌ي نسيم هوش‌بَر را بي‌وقفه بوييدم و پياله‌ي درياي مست را لاجرعه سركشيدم و روغن شفابخش زمان را پيوسته به تنم ماليدم.
و دانستم كه ساز روزها را اگر خوب بنوازيم فصل‌ها جوان‌مرگ نمي‌شوند.

ديگر اين‌كه…
از گاو ميترا تا زخم مسيح، خدا را قال گذاشتم و از قبر «شوپن» تا منزل «بتهوون»، همه بند‌ه ستودم.
از چشم افسون‌گر داوود تا ريش پرپشت موسي، مضامين مزامير و تورات را حدس زدم.
به قدرت زئوس و عشوه‌ي ونوس پي بردم.
بهشت دانته را در خانه‌ي ژوليت يافتم و جهنم را با قلم‌موي رامبرانت دور راندم.

و…
به درختان مسير زوريخ تا مونيخ تعظيم كردم. از دماغ دراز پينوكيو آويزان شدم و موي سر تن‌تن را شانه كردم. در چشم سگ‌هاي پرشمار آتن نگاه كردم و از كنار دوچرخه‌هاي آمستردام بي‌اعتنا نگذشتم.
دانستم كه تريپولي و فرايبورگ هر دو يك معني دارند و جنگل به دريا سهمي بدهكار نيست.

و…
از طرح بوسه‌ي عشاق بر سر هر پلي، نقشه‌اي حفظ كردم تا در متروي هر شهري به كار گيرم.
با اين حال، به گم شدن عادت كردم تا با سِير طبيعت، سير شوم.

و اكنون كه برمي‌گردم، باز گرسنه‌ام…

 

يكشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۸

يادي از همسفران:

 

عكاس

فيلم‌بردار

صدابردار