پنجشنبه ۳ فروردين ۱۳۹۱
امروز ( سوم فروردين) قبل از اينكه در ساعت ۱۲:۱۵ هتل را ترك كنيم و به سمت فرودگاه برويم، تصميم گرفتيم با چند تن از مسافران از گالري ملي هنر مدرن شهر رُم بازديد كنيم. اين گالري در نزديكي هتل محل اقامتمان قرار داشت. چند اثر هنري “مارسل دوشامپ”، از جمله “فواره” در اين موزه قرار دارد.
اين اثر در محوطه جلوي موزه مذكور قرار دارد: قايقي كه در خشكي با ديوار تصادم كرده، آن هم اين گونه، نه به صورت معمولي كه انتظارش را داريم.
سرش در توبره اي در دستش قرار دارد.
انگار كارگران معدن هستند كه يكي اشان مرده.
بدون شرح
اين بچه ها فقط براي شناخت رنگ ها به موزه ملي هنر مدرن آمده اند. رنگ ها را به آن ها آموزش دادند و بعد لوازم در اختيارشان قرار گرفت تا نقاشي كنند.
فقط نقاشي نمي كردند، مولاژ درست مي كردند.
فكر مي كنيد چيست؟ باورتان مي شود كه با تيغ درخت بتوان يك اثر هنري به اين شكل پديد آورد؟
بدون شرح
بدون شرح
بدون شرح
با پرواز “آليتاليا” از رم به بارسلون آمديم. فكر كنم حدود يك ساعت و سي دقيقه طول كشيد. فرودگاه در شهري در سه كيلومتري بارسلون به نام El Prado de Llobregat قرار دارد. تا محل هتل نيم ساعت راه داشتيم. در مسيري كه پيموديم، در سمت راست بندر بارسلون كه يكي از مهم ترين بنادر اروپا به شمار مي رود، ديده مي شد و در سمت چپ، كوهي كه منسوب به كوه يهوديان و يك قبرستان با سروهاي بسيار است. هتل Pullman، محل اقامت ۵ ستاره امان است كه در ۲۰۰ متري ساحل قرار گرفته. تا جايي كه متوجه شدم، اطراف اين هتل پر از رستوران و اماكن تفريحي است.
يك سازه (بنا) مدرن در نزديكي هتلمان
و بنايي ديگر
از چند روز قبل شروع كردم به خواندن “گائودي”، “دالي” و خواندن مطالبي در رابطه با اسپانيا. بارسلون را شبيه “ريو دو ژانيرو” و “گلد كوست” يافتم و گمان دارم بارسلون، شهوت انگيز و پرشور باشد. يك حس تازه دارد. دوست دارم بنويسم. اما حالا كه ساعت ۲۳:۴۵ است مي روم قدم بزنم تا براي حجم گسترده اي از دريافت آماده شوم.
شنبه ۵ فروردين ۱۳۹۱
شهر را گشته ايم و گشته ام. عكس هاي بسياري گرفته ايم، گرفته ام. غذاهاي متفاوت را چشيده ايم، چشيده ام. اما هنوز جرات ندارم كه سفرنامه بارسلون را بنويسم. هنوز نمي شناسمش. از آن جا كه اين شهر را براي اولين مرتبه است كه مي ببنم، علاقمندم تصوير واقعي تر و شفاف تري ارائه دهم. و البته نمي دانم كه موفق خواهم شد يا نه.
…………………………………………..
حالا كه مي نويسم، تازه به همراه “ايمان كاظمي” از پياده روي شبانه برگشته ايم. كل امروز را هم به همراه مسافران در بارسلون گشت زده ايم.
صبح روز جمعه، ۴ فرودين ۱۳۹۱ ساعت ۹ صبح گشت شهري بازديد از بارسلون را آغاز كرديم. اين گشت ساعت ۱۷ به پايان رسيد. ابتدا با اتوبوس از برخي از خيابان هاي شهر بارسلون عبور كرديم و با توضيحات راهنما يك ايده ي كلي از بارسلون دريافت كرديم.
دانستيم خيابان Diagonal پهن ترين و طولاني ترين خيابان بارسلون است كه ۱۵ كيلومتر طول دارد و تنها خياباني است كه تراموا در آن عبور و مرور مي كند. بارسلون از جمله شهرهايي است كه تراموا، اتوبوس، مترو و تاكسي، در خدمت حمل و نقل عمومي هستند و از اين لحاظ در سطح خوبي قرار دارد. يك سر خيابان Diagonal به ساحل مي رسد. در مسير اين خيابان به سمت Paseo de Gracia رفتيم و از همان داخل اتوبوس بناي Casa Mila يا همان La pedrera كه يكي از آثار طراحي و اجراهاي شگفت انگيز “آنتوني گائودي” (۱۸۵۲- ۱۹۲۶) است، بازديد كرديم. در اولين فرصت از اين بنا كه در فهرست ميراث جهاني يونسكو قرار دارد، بازديد كامل خواهم كرد.
بعد از مدتي اتوبوس سواري، به سمت پارك “گوئل” رفتيم. اين پارك (باغ - شهر) هم جزو شاهكارهاي معماري “گائودي” به شمار مي رود و در فهرست ميراث جهاني به ثبت رسيده است.
در تصوير، بچه هاي پيش دبستاني را مي بينيد كه براي بازديد از اين پارك آمده اند. مربيان يك طناب بلند به دست آن ها داده اند تا از هم جدا نشوند و همواره با هم باشند. به اين فكر كردم كه زيربناي “هماهنگي اجتماعي” Social Harmony از همين حالا در جان و روح اين كودكان رخنه خواهد كرد.
قبل از ديدن عكس هاي “پارك گوئل”، بد نيست بدانيد كه ساختار شهري بارسلون چگونه است. تصوير فوق Google Earth نمايانگر منطق شهر بارسلون است و شما به سادگي مي توانيد حضور خيابان هاي عمود بر هم را تشخيص دهيد.
تصوير نزديكتر، با همان توضيح بالا
اگر قول بدهيد به كسي نگوييد به شما خواهم گفت كه بازديد از فضاي “پارك گوئل” فعلا رايگان است، از آينده خبر نداريم. اما بازديد از موزه هاي داخل آن نيازمند مبلغي يورو است. طراحي و ساخت اين پارك از ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۴ ميلادي به طول انجاميد. ايده اين بود كه يك باغ شهر براي قشر متوسط بارسلون ايجاد شود. در سال ۱۹۰۰ ميلادي دكتر “يوسبي گوئل” (او براي گائودي نقش لورنزو مديچي براي لئوناردو داوينچي را داشت) از “گائودي” خواست تا پلان عمومي يك باغ - شهر را برايش طراحي كند. او ي خواست اين پروژه در زميني ۱۵ هكتاري از املاكش در اطراف “مونيا پلادا” ساخته شود. اين املاك بر روي تپه اي صخره اي قرار گرفته بودند كه بخشي از رشته كوه “كويسرولا” به شمار مي روند و در تمام روز در معرض نور شديد آفتاب هستند. از بالاي اين تپه (وقتي كه هنوز بارسلون، بارسلون امروزي با ساخت و سازهاي سريع نبود) منظره اي از دريا، زمين هاي پشت ساحل و شهر ديده مي شد.
“گائودي” قوانين دقيق و منظمي براي ساخت پروژه هاي مسكوني در داخل پارك تنطيم كرد و عقيده داشت كه كل زمين بايد به ۶۰ قسمت ۱۲۰۰ و ۱۱۰۰ متر مربعي تقسيم شود و در يك سوم هر يك از بخش ها ساخت و ساز انجام گيرد. نهايتا ايده باغ -شهر براي طبقه متوسط بارسلون با استقبال روبرو نشد. با اين حال، اين پارك نبوغ “گائودي” را در طراحي فضاي سبز نشان مي دهد.
“گائودي” زمين شيب دار ”پارك گوئل” را چنان با جسارت بي نظيري طوري طراحي كرد كه زيباترين فضاها به وجود آمدند. در تصوير بالا بخشي از معابر پارك ديده مي شود.
در طراحي و اجراي معماري “پارك گوئل” دوستان “گائودي” به او كمك كردند. ازجمله اين بنا توسط معماري به نام Berenguer ساخته شد و “گائودي” از ۱۹۰۶ تا ۱۹۲۶ در آن زندگي كرد. “گائودي” در سال ۱۹۲۶ ميلادي بر اثر تصادف با تراموا از دنيا رفت. اين اتفاق تصادف مسخره “گائودي” من را به ياد تصادف مسخره “فروغ” مي اندازد.
“گائودي” براي اين باغ - شهر، علاوه بر خانه، مدرسه و بازار هم طراحي كرده است. در تصوير فوق بازار “پارك گوئل” ديده مي شود. اين بازار دو طبقه است. طبقه بالا بدون سقف و طبقه پايين مسقف است.
در اين پارك معابر به زيبايي طراحي و اجرا شده اند. اين معابر هم براي پياده و هم براي سواره طراحي شده اند. فضاي پارك پر از درخت و گل است.
اين جا همان مكان بازار در فضاي باز است.
دور تا دور بازار روباز، به اين شكل سراميك كاري شده و مكاني است براي نشستن، دقايقي را استراحت كردن و به هياهو ها و زيبايي هاي دنيا انديشيدن. محل نشستن “ارگونوميك” طراحي شده و واقعا دَمي ايست كردن و آرام تكيه به اين سراميك ها دادن، تجربه جالب توجهي است.
ظاهرا “گائودي” به ظرافت هر چه تمام توانسته ايده ي “بازيافت” را به خوبي اجرا كند. اگر به تصوير توجه فرماييد، متوجه خواهيد شد كه از سراميك هاي شكسته استفاده كرده است. در جمع اوري آب باران در محوطه همين بازار هم بر مبناي اصول بازيافت طراحي هايش را انجام داده است.
گويي دعوتمان كرده اند براي لَختي لَخت شدن.
گردشگران از اين نشيمن گاه زيبا بهره مي برند.
دروزاه اصلي ورود به باغ - شهر همين است كه در تصوير مي بينيد. يكي از ساختمان ها محل حضور نگهبان ها بوده و ديگري محل زندگي باغبان هايي كه در پارك گوئل كار مي كرده اند.
نمايي از بازار سر باز، و نشيمن گاه
“گائودي” معمار طبيعت است. او برخي از معابر “پارك گوئل” را به شكل موج دريا طراحي كرده است.
نرده ها نيز طرح برگ درخت نخل را دارند.
بخش سرپوشيده بازار كه شبيه يك معابد يوناني است.
نمايي از سقف. بالاي همين سقف بازار سرباز قرار دارد.
ظاهرا طرح اختاپوس را دارد.
سقف بازار سرپوشيده
تقريبا همه گردشگران با/از اين سوسمار چند رنگ كه معروف ترين حيوان پارك گوئل است عكس مي گيرند.
جزييات باغ -شهر
بدون شرح
نمايي ديگر از پارك گوئل
انگار در داخل يكي از معابد هند پا گذاشته ايم.
نمايي ديگر
همان
بدون شرح
اين هم نماي پارك گوئل از زاويه ديد Google Earth
بعد از ديدار از پارك گوئل براي بازديد از يكي ديگر از آثار طراحي گائودي رفتيم كه اتفاقا اين يكي هم در فهرست ميراث جهاني يونسكو به ثبت رسيده است. امروزه اين اثر را به نام كليساي “ساگرادا فَميليا” Sagrada familia مي شناسند. اما ظاهرا هيچ وقت گائودي از آن به عنوان كليسا ياد نكرده بود و آن را معبدي براي مردم به منظور نيايش خدا مي دانسته است. ساخت اين كليسا از ۱۸۸۳ شروع شده و قرار است تا سال ۲۰۲۶ به پايان برسد. گائودي معتقد بوده اين بنا، معبدي براي مردم است بنابراين خود مردم بايد هزينه ساخت آن را بپردازند.
گائودي كليسا را با نمادهاي گوناگون طراحي كرد. او اشكال معماري را با نشانه ها و علامت هايي از پيكر اوليا و شخصيت هاي برجسته كتاب مقدس و نيز با طرح هايي از گياهان و حيوانات “كاتالان” تركيب كرد. همچنين او پلاني عريض به شكل صليب لاتين (انواع مختلف صليب داريم) طراحي كرد. اين نمايي (نماي شرقي بيروني كليسا) كه در تصوير مي بينيد، مربوط به بخش تولد مسيح است و همان بخشي از كليساست كه توسط گائودي اجرا شده است (همان طور كه گفتم گائودي در سال ۱۹۲۶ فوت كرده است اما كار ساخت اين كليسا همچنان ادامه دارد و قرار است دقيقا ۱۰۰ سال بعد از مرگ گائودي به پايان برسد). در تصوير شكل يك درخت سرو را مي بينيد.
يكي از طرح هاي نماي خارجي ساختمان در بخش داستان تولد مسيح در كليساي “ساگرادا فميليا” مربوط مي شود به بشارت سه مغ (ايراني) كه در تصوير مي بينيد. بد نيست بدانيد كه در روز ۶ ژانويه، كه به نام “سه پادشاه مقدس” Three magi يا Three Wise Men نامگذاري شده است مردم اسپانيا از قديم الايام عادت داشته اند كه هداياي كريسمس خود را باز كنند و خاطره سه مغ را جشن بگيرند. مي بينيد كه در اين تصوير اين سه مغ هدايايي را براي بشارت تولد مسيح آورده اند. (بنابراين مي توان به سنت هديه دادن براي تولد نوزاد كه در ايران امروزي هم بسيار معمول است، انديشيد. اينكه احتمالا اين سنت از ايران به برخي از سنت ها راه يافته است، دور از ذهن نيست).
اين تصوير، مسيح را در ۱۴ سالگي كه شغل نجاري (شغل يوسف، پدرش) را برگزيده است، نشان مي دهد. تمام نماي خارجي (بخش شرقي - يعني همان سمتي كه خورشيد طلوع مي كند) كه گائودي اجرا كرده است، مربوط مي شود به باردار شدن مريم، تولد مسيح و داستان زندگي او تا سن ۱۴ سالگي. در طرف ديگر (بخش غربي) داستان به صليب كشيده شدن مسيح روايت شده است كه البته بر اساس طرح هاي گائودي نيست. چون بعد از مرگ او كسي نمي دانست كه گائودي چه فكري در سر داشته. نقشه ها و پلان هاي كليسا هم توسط آنارشيست ها بعد از مرگ وي از بين رفته بودند. بنابراين معماران و طراحان بر اساس حدس و گمان و فرضيه اقدام به طراحي نقش ها و پلان ها و … كردند. اين داستان هنوز هم ادامه دارد.
حضور درخت نخل در تزيينات نماي شرقي كليسا كه توسط گائودي اجرا شده است.
اين هم نمايي از معجزه گائودي. خانم ها، آقايان شما به سقف كليسا خيره شده ايد.
اين كليسا بسيار زيباست. واقعا زيباست. بنده كليساهاي بسياري را در كشورهاي متفاوت تجربه كرده ام، بدون شك اين يكي از برجسته ترين آنهاست.
خودتان ببينيد و قضاوت كنيد.
ظاهرا (آن طور كه راهنماي محلي توضيح مي داد) برخي از مرمرهاي ستون هاي اين كليسا از ايران آورده شده است.
شيشه هاي رنگي و طرح “رُزت” كه نماد مريم مقدس است تقريبا در همه ي كليساها ديده مي شود.
اين هم نماي غربي كليسا كه صحنه به صليب كشيده شدن مسيح را نمايش مي دهد. اين كليسا قرار است ۱۸ برج داشته باشد. بلندترين برج به بلنداي ۱۷۰ متر براي مسيح خواهد بود (هنوز ساخته نشده)، برج بلند بعدي براي مريم مقدس، ۴ برج براي ۴ كاتب انجيل و ۱۲ برج براي ۱۲ حواري ساخته خواهند شد (بعضي هايشان هم ساخته شده اند).
نمادهاي بسيار جالب توجهي در بخش هاي مختلف اين كليسا به چشم مي خورند. اين موضوع براي بنده كه دلداده ي نمادها هستم، بسيار شگفت انگيز است. مثلا در اين تصوير به طرح صليب نگاه كنيد. اولا كه به صورت افقي است نه عمودي. ديگر اينكه اجزاي صليب همان اجزاي ساختمان (تير آهن) هستند. يك بازي خارق العاده در اين اثر رخ داده است كه آدم از فكر كردن به آن حظ مي كند.
بوسه ي يهودا و حضور مار
اين تصوير هم مربوط به نماي بخش غربي كليساست. اعداد حاضر در اين جدول را از هر طرف كه محاسبه كنيد به عدد ۳۳ مي رسيد. عدد ۳۳ در اينجا عدد سن مسيح در هنگام به صليب كشيده شدن است. به عقيده بنده رمز و راز عدد ۳۳ بيش از اين است. اين موضوع را در كتاب “عدد نماد اسطوره” توضيح داده ام.
اين هم “ورونيكا”ست. يادكتاب “ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد” اثر “پائولو كوئيلو” افتادم. ورونيكا در روز به صليب كشيده شدن مسيح صورت او را با لباسش از خون و عرق پاك كرد. براي همين در اين تصوير مي بينيد كه نقش صورت مسيح بر روي دامن او حك شده است.
در زير كليسا، موزه ي آن قرار دارد. همچنين كارگاه طراحي بخش هاي مختلف كليسا نيز همان جا واقع شده است. اين كارگاه جايي است كه گائودي برخي شب ها در آن مي خوابيد تا بيشتر به كارهاي كليسا بپردازد. امروزه معماران ژاپني براي طراحي و ساخت كليسا همكاري مي كنند.
مقبره گائودي هم زير كليسا واقع شده است. متاسفانه ما به دليل بسته بودن آن بخش از كليسا نتوانستيم از مزار او بازديد كنيم.
در ادامه گشت روزانه به همراه راهنماي محلي از بخش هاي ديگر بارسلون بازديد كرديم. در تصوير كليساي جامع شهر را مشاهده مي كنيد كه ۷۰۰ سال قدمت دارد.
وقتي در شهرهاي اروپايي راه مي روي، مي تواني در هر قدم انتظار يك اتفاق جالب و سرگرم كننده را داشته باشي.
بدون شرح
در بارسلون نوشيدن اين نوشيدني بسيار رواج دارد. ظاهرا آب انگور است كه در آن شراب مي ريزند و با ولع مي نوشند.
اين ميدان “كريستف كلمب” است كه تا هتل محل اقامت ما حدود نيم ساعت پياده فاصله دارد. وسط آن ستون يك آسانسور تعبيه شده كه با پرداخت ۴ يورو (اگر اشتباه نكنم) مي توانيد به بالا برويد و از شهر عكس بگيريد. ميدان “كريستف كلمب” يا “كلمبوس” ابتداي خيابان “رامبلا”ست. ته اين خيابان كه يكي از پاتوق هاي اصلي مردم شهر و گردشگران است به ميدان “كاتالونيا” مي رسد.
بدون شرح
اين همان تيغ هايي است كه با آن ها در گالري هنر مدرن شهر رم يك اثر هنري به وجود آمده بود.
گشت روزانه كه تمام شد به هتل برگشتيم. اين عكس را از پشت بام هتل گرفتم. قبلا هم يك عكس از اين سازه در شب گرفته بودم (در اولين شب اقامتمان در بارسلون). فكر كنم كازينو باشد.
شنبه ۵ فروردين ۱۳۹۱
بارسلون از من جلو زده است. در نوشتن عقب افتاده ام.
…………………………………………………….
قدم زدن در شب بارسلون زيبايي هاي مخصوص به خودش را دارد. هوا در اين روزها فوق العاده است، مناطر بي نطيرند و در هر قدم مي توان سوژه هاي خوبي براي عكاسي و انديشيدن انتخاب كرد.
بدون شرح
بارسلون هم از آن شهرهايي است كه علاوه بر ساختمان ها و موزه ها، مجسمه ها و سازه هاي هنري بسياري در آن پيدا مي شود.
بدون شرح
ميدان و برج “كريستف كلمب” در شب
پاي گاو را اينطوري قرار مي دهند و گوشت آن را در رستوران جدا مي كنند و به تو و من مي دهند كه به غفلت نخوريم.
يك ميدان در نزديكي خيابان “رامبلا”
“پائلا” غذاي سنتي و مورد علاقه مردم است. آن را با صدف و ميگو و … (sea food) و برنج و سبزيجات درست مي كنند.
جاي شما خالي، بعد از پياده روي و عكاسي، يك سوپ ماهي با سالاد خوردم و اوج لذت شكمي را تجربه كردم.
خيابان “رامبلا” در شب
دوچرخه هايي كه در خدمت حمل و نقل عمومي شهر قرار مي گيرند.
صبح روز شنبه (۲۴ مارچ) با چند تن از مسافران (خارج از برنامه تور) از مترو استفاده كرديم و از جاذبه هاي ديگري از بارسلون بازديد كنيم. اين اثر هنري در جلوي هتلمان قرار دارد.
اين هم همان طور
گائودي در بارسلون آثار زيادي طراحي كرده است كه عبارتند از: فينكا گوئل (يك پارك براي همان آقاي گوئل)، خانه وينكس، كاخ گوئل، آموزشگاه پيروان ترزاي قديس، خانه كالوِت، سرداب كليساي كولونيا گوئل، ويلاي بِلِسگوارد، پارك گوئل (كه قبلا در رابطه با آن نوشته ام)، خانه باتلو، خانه ميلا و معبد ساگرادا فميليا (كه در رابطه با آن توضيح داده ام). در خيابان (گذرگاه) Paseo de Gracia كه يكي از جالب ترين و ديدني ترين خيابان هاي بارسلون است، دو اثر از گائودي ديده مي شوند. يكي از آن ها خانه “باتلو” casa Batllo است كه در تصوير مي بينيد. اين نمايي كه در تصوير مي بينيد از سمت خيابان در معرض ديد قرار دارد و پوشيده از ماسه سنگ هاي خاكستري است كه با نقش و نگارهاي گياهي در سطح طبقه اول و همكف حكاكي شده است. محققان معتقدند اين اثر يكي از موفق ترين تركيبات هنري گائودي است. ساخت اين خانه از سال ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۶ به طول انجاميد.
جزيياتي از بنا. ما از داخل اين خانه بازديد نكرديم. در عوض براي ديدار از داخل خانه “ميلا” رفتيم.
يك خانه با يك اثر هنري جالب (هيچ اطلاعاتي در رابطه با آن ندارم)
اين نمايي است از چراغ برق هاي خيابان “گِرَسيا”
اين هم نماي بيروني خانه ميلا Casa Mila يا به عبارت ديگر La pedrera به معناي “معدن سنگ”.
اين اثر گائودي هم در فهرست ميراث جهاني به ثبت رسيده است.
حالت خميده و موجي شكل ديوارهاي “خانه ميلا” (۱۹۰۶- ۱۹۱۰) چه از بيرون (كه در تصوير قبل ديديد) و چه از داخل (اين تصوير)، به گونه اي حركت را القا مي كند. انگار با يك پيكره سيال روبرو هستيم. توالي كنتراست نور و رنگ در كل ساختمان احساس خوشايندي را القا مي كند. اين ساختمان ۶ طبقه دارد كه در هر طبقه ۸ آپارتمان طراحي شده است. گائودي در زماني كه به پختگي و شهرت رسيده بود مامور طراحي اين پروژه مسكوني شد. نماي ساختمان توسط گائودي به اتمام نرسيد و اين به دليل مخالفت هاي شديد همسر “پير ميلا” در سال ۱۹۱۰ بود.
خانه ميلا
تزيينات پشت بام خانه
پيكرهايي كه در پشت بام خانه طراحي و ساخته شده اند.
به نظرم شبيه سربازان رومي هستند.
از پشت بام خانه ميلا، بناي “ساگرادا فميليا” مشخص است. به اين مي انديشم كه وقتي گائودي زنده بود و از پشت بام اين بنا به شهر نگاه مي كرد، انگار به آيينه اي خيره مي شد كه وجود خودش را انعكاس مي داد.
ساختمان بلندي را كه در تصوير مي بينيد، بنايي است كه از پشت بام خانه ميلا قابل رويت است و در خيابان Diagonal قرار دارد. اين بنا از ساعت ۹ شب به رنگ هاي مختلف نورافشاني مي كند. نامش Agbar است و توسط Jean Nouvel فرانسوي يكي از برجسته ترين معماران دنيا سراحي شده است. او خداي بازي با نور و طرح است.
يكي ديگر از تزيينات پشت بام خانه ميلا
يكي از فضاهاي طراحي شده در داخل خانه ميلا
۱
۲
۳
در طبقات “خانه ميلا”، اطلاعاتي در رابطه با گائودي ارائه مي شود. تصاوير ۱ و ۲ و ۳ نشان مي دهند كه گائودي چگونه ايده هاي طراحي هاي بي نظيرش را به دست مي آورده.
آشپزخانه اي در يكي از طبقات. شما در بازديد از طبقات خانه ميلا، با اتاق خياطي، اتاق خواب، اتاق نشيمن و … روبر مي شويد.
سقف طبقه همكف
بعد از بازديد از خانه ميلا به سمت ميدان “كريستف كلمب” رفتيم تا به توصيه “مجيد عرفانيان” از آسانسور برج وسط ميدان بالا برويم و نماي شهر را ببينيم.
حالا شما را دعوت مي كنم به ديدار بارسلون.
بارسلون ميان كوه و دريا واقع شده.
ساختمان بلندي كه در تصوير مي بينيد، يك هتل است كه بر بلندايش يك حرف W شده است. گويي اين حرف تبليغ اين هتل است كه كيفيت آن را عرضه مي كند. يعني هتلي است كه شما با ديدن آن مي گوييد: WOW. به نظرم قيمتش هم WOW دارد.
در ادامه… بارسلون
بارسلون…BCN
اين يكي از زيباترين عكس هايي است كه در اين سفر گرفتم. نمايي از درختان خيابان “رامبلا” را در تصوير مشاهده مي كنيد.
نمايي از گردشگران در ابتداي خيابان رامبلا، در ميدان كريستف كلمب
از برج كريستف كلمب پايين آمديم و باز هم براي بازديد بيشتر ادامه مسير داديم.
بدون شرح
بنده و مسافرانم
بارسلون يك آكواريوم هم دارد كه ۱۸ يورو مي ارزد.
بدون شرح
بدون شرح
كوسه هم دارد.
بدون شرح
يكشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۱
قبل از شروع:
۱- من اگر آهنگساز بودم يكي از اشعار مولانا را براي موسيقي و رقص “فلامنكو” تنطيم مي كردم. جواب مي دهد، مطمئنم.
۲- جاده خانه من است، سفر وطنم. مي روم و اين شعر پيشكش به شما:
سفر: مادري پا به ماه
پدر: ماجرا
و نوزادشان: راه
متن فوق را سركار خانم “عرفان نظرآهاري” نوشته و من آن را به صورت اتفاقي در صفحه “فيس بوك” خواندم. خانم “نظرآهاري” را حدود ۱۰ سال است كه مي شناسم و بارها در رابطه با سفر، اسطوره و بسياري از مسائل ديگر با هم صحبت كرده ايم. به هر حال احساس كردم شعر زيبايي است و بازگو كردمش.
………………………………………
در روز ۲۴ مارچ، يك گشت نيم روزه به همراه گروه داشتيم تا برخي ديگر از مناظر و جاذبه هاب بارسلون را ببينيم. تصويري كه مي بينيد مربوط به استاديوم “نيوكمپ” متعلق به باشگاه ورزشي شهر بارسلون يا همان “بارسلونا”ي معروف است كه در خيابان “دياگونال” واقع شده است. براي اطلاعات بيشتر در رابطه با اين ورزشگاه مي توانيد به “ويكي پديا” يا “گوگل” رجوع و واژه ي “نيوكمپ” را جستجو كنيد.
بدون شرح
بدون شرح
در بخشي از شهر بارسلون منطقه كوهستاني (تپه اي) وجود دارد كه به نام Muntanya de Montjuic معروف است. در اين منطقه سايت ها و جاذبه هاي جالبي براي ديدار و بازديد وجود دارند كه عبارتند از: قلعه “مون جويي”، قبرسان يهوديان، استاديوم و موزه المپيك، تئاتر يوناني، موزه باستان شناسي كاتالونيا، “پابلو اسپانيول” (كه يك منطقه توريستي است)، موزه ملي هنر كاتالونيا (Palau Nacional / قصر ملي) و …
تصويري كه مي بينيد، نمايي از قصر ملي است.
روبروي “قصر ملي” كه بايستيد ميدان اسپانيا در ديدرس خواهد بود. در تصوير دو برج (Bell Tower) مي بينيد كه آن ها را از روي برج ناقوس ميدان “سن ماركو” در ونيز طراحي و ساخته اند.
در تصوير يكي از برج هاي فوق الذكر و همچنين و يكي از مكان هاي اجراي گاوبازي (حالا اجراي اين مراسم در كاتالونيا ممنوع شده است) به نام Placa de Toros les Arenes مشخص است.
نماي ديگري از قصر ملي يا همان موزه ملي هنر كاتالونيا
مشعل المپيك: اين استاديوم را در ابتدا براي برگزاري مراسم المپيك در سال ۱۹۳۶ ساختند. بازي هاي المپيك در اين سال به دليل شروع جنگ داخلي اسپانيا (جنگ معروف به سِويل كه با كودتاي نظامي ژنرال فرانچسكو فرانكو آغاز شد) به جاي اينكه در بارسلون برگزار شود، در شهر برلين برگزار شد. بعد از آن هم به دليلي شروع جنگ جهاني دوم تا سال ۱۹۴۸ بازي هاي المپيك لغو شدند.
نمايي از ميدان “كريستف كلمب” از بالاي تپه “مون ژويي”
خيابان “رامبلا” يكي از زنده ترين و جالب ترين خيابان هاي شهر بارسلون و پاتوق گردشگران و كاتالونيايي هاست. وقتي در اين خيابان به پياده روي مشغول باشيد، در هر قدم يك اتفاق و يك ساختمان و يك مجسمه و … جلب نظر مي كند. اين مرد خودش را به حالت “مجسمه زنده اي” درآورده كه انگار با عجله در حال راه رفتن است. از اين “مجسمه هاي زنده” در سرتاسر اروپا بسيار به چشم مي خورد كه هر كدامشان خلاقيت جالب دارند. اين يكي هم به نظرم خيلي قابل توجه بود.
يك بازار روز جالب در يكي از ميدان هاي منتهي به خيابان “رامبلا” وجود دارد كه ديدارش خالي از لطف نيست.
اين پسته ها را به نام پسته ايراني (چنان كه در نوشته هاي تصوير مشخص است) مي فروختند. راست و دروغش با خودشان.
در تصوير مجسمه هاي كوچك اشخاص مشهور (از انيشتين گرفته تا اوباما و حتي فوتباليست هاي معروف) را مي بينيد كه در حال … هستند. اين مجسمه ها معمولا با جمله ي “yes, we can” همراه هستند.
يك طرف خيابان “رامبلا” به ميدان كريستف كلمب” طرف ديگرش به ميدان “كاتالونيا” مي رسد. در ميدان كاتالونيا، يك مجسمه وجود دارد كه مي گويند نقشه كاتالونياست. اين نقشه را در تصوير مي بينيد. آن دندانه دندانه ها هم بخشي از كاتالونيا كه به دريا محدود است را نشان مي دهند.
نمايي از ميدان كاتالونيا
اگر گذرتان به بارسلون افتاد، بد نيست سري به خيابان رامبلا، شماره ۳۵ بزنيد. اين جا، مكاني است كه هم مي توانيد شام ميل كنيد و هم در يك محيط كوچك و دوست داشتني با موسيقي و رقص “فلامنكو” آشنا شويد.
اين گروه به نظر من (البته نظر بنده كارشناسي نيست) فوق العاده بودند. در تمام مدت اجراي رقص و موسيقي، با انرژي كم نظير ظاهر شدند و حس خوبي را منتقل كردند.
نمي دانم براي همه اين طور است يا نه، اما در عمق موسيقي “فلامنكو” گونه اي غم احساس مي كردم. حركت تند پا و به كوبيدن دست ها در اين رقص، من را به ياد تاخت و تاز اسب ها انداخت كه شايد از خاطره اين مردم از هجوم بيگانگان نشات مي گيرد. نمي دانم، اما هر چه بود زيبا بود.
يكشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۱
امشب (۲۵ مارچ) آخرين شبي است كه در بارسلون هستيم و فردا به سمت پاريس مي رويم.
امروز هم با وجود خستگي ناشي از كم خوابي، با چند تن از مسافران در بافت قديمي شهر قدم زديم. احساس مي كردم كه بارسلون را درمي كشم. در يك كلام، بارسلون در روحم نفوذ كرد.
در هنگام قدم زدن در بافت قديمي شهر متوجه شدم، در كوچه پس كوچه هاي بارسلون، نوعي معماري “ساباط” ديده مي شود. اين موضوع برايم بسيار جالب بود. اگر توانستم بعدتر در رابطه با آن اطلاعاتي كسب خواهم كرد.
همان توضيح قبلي
باز هم…
نمايي از داخل يك كليسا
نمايي از بالكن در بافت قديمي
دوندگان ماراتن در بارسلون
آيا تا به حال فكر مي كرديد كه شايد براي “بوفالو” هم موزه وجود داشته باشد؟ به هر حال در بارسلون چنين موزه اي وجود دارد و ما از آن بازديد كرديم. در برخي از غارهاي اسپانيا، غارنشيناني زندگي مي كردند كه تاريخ هنر با آثار نقاشي آن ها آغاز مي شود. اين موزه به معرفي “بوفالو” و آثار نقاشي مربوط به بوفالو مي پردازد.
اين نقاشي ها اوريجينال نيستند، ولي از روي نقش هاي اوريجينال كپي شده اند.
همان
از موزه پيكاسو بازديد كرديم اما اجازه عكاسي نداشتيم.
نمايي از بناي موزه پيكاسو.
بعد از بازديد از موزه “پيكاسو” به كتاب فروشي آن رفتيم. موضوعات جالب زيادي بود كه نظرم را جلب كرد. از آن جمله روش اروپايي ها براي آموزش هنر به بچه ها بود. به طور مثال آثار هنري “مارك شاگال” را با چنين كتابي به بچه ها مي آموزند. يعني هم ميراث “مارك شاگال” را زنده نگه مي دارند، هم به هنر مي پردازند.
همان توضيح بالا
اين هم كتاب هايي براي “پُل كِلِه” و “ون گوك”
و “فريدا كالو”…
به عنوان كتاب دقت بفرماييد: “چگونه با بچه ها در رابطه با هنر حرف بزنيم”. اگر مشكل اضافه بار پيدا نمي كردم و كمي هم پولدار تر بودم همه اين كتاب ها و بيشتر را مي خريدم.
عنوان اين كتاب اين است: “۵۰ عكاسي كه بايد بشناسيد”. آن را ورق زدم. باورتان بشود يا نه، اسم “كاوه گلستان” هم در آن بود. يعني او يكي از ۵۰ عكاس معروف دنياست. ما چقدر او و عكس هايش را مي شناسيم؟
و در كتاب “۵۰ هنرمند معاصر كه بايد بشناسيد” نام “شيرين نشاط” ديده مي شود. ما چقدر او و كارهايش را مي شناسيم؟
و در خيابان هاي بارسلون كه قدم بزني، زير پوست شهر، شوخي هاي جالبي را درك خواهي كرد.
بدون شرح
اين سه نفر در نزديكي يك كليسا مي نواختند. زيبا مي نواختند. ازشان عكاسي كردم.
همان توضيح بالا
همان
همان
موسيقي دردش مي آورد يا لذتش مي بخشد؟ چه كسي بود كه گفت: ريشه درد و لذت يكي است.
يك كليسا
يك اثر هنري در يكي از ميدان هاي بارسلون
نمايي ديگر از همان اثر هنري قبلي
“دالي” به ما مي نگرد.
رستوران…
بدون شرح
بدون شرح
بدون شرح
بدون شرح
به طبقه ۳۳ يك هتل (هتل آرت) رفتم و از آن جا چند عكس از محيط خارج گرفتم.
اين عكس و عكس بالايي سواحل بارسلون را نشان مي دهند.
همان موقعيت از ديد “گوگل ارث”
بدون شرح
بدون شرح
ديگر فقط راه مي رفتم و عكس مي گرفتم. لحظات آخر در بارسلون فقط بايد مي ديدم. ” همه چشم شدم و به دنبال او گشتم …”
آفريقايي هايي كه معمولا به صورت غيرقانوني جنس مي فروشند، به وسايلشان بند وصل كرده اند كه در صورت آمدن پليس پا به فرار بگذارند.
نمايي از ورودي همان هتل ۳۳ طبقه
علاقه خاصي به عكاسي از ساختمان هاي بلند دارم.
آخرين عكس از بارسلون: اين عكس دريافت من را از بارسلون به وضوح نشان مي دهد.
و ديگر هيچ نمي گويم….
دوشنبه ۷ فروردين ۱۳۹۱
با پروازي كه يك ساعت و ۲۵ دقيقه طول كشيد از بارسلون به پاريس آمديم. همين الان وارد اتاق شدم و اين چند جمله را برايتان مي نويسم.
هتل ۴ ستاره محل اقامتمان جاي خوبي است. در نزديكي لوور، شانزه ليزه، ميدان كنكورد و رودخانه سن.
تا بعد….
چهارشنبه ۹ فروردين ۱۳۹۱
اگر به پاريس آمديد براي دسر، Creme Brulee سفارش بدهيد. لذت خواهيد برد.
و عجالتا اين تصوير غروب پاريس را به عنوان تحفه ي سومين سفر قبول بفرماييد تا بعد…
…………………………………………………………………………………………
در اين سفر كلا ما قرار است ۵ شب در پاريس اقامت داشته باشيم و اين يعني يك اتفاق فوق العاده. در نزديكي هتلمان يك كليسا قرار دارد كه در تصوير مي بينيد.
همان روز اولي كه به پاريس رسيديم و بعد از استقرار در اتاق هايمان، با مسافران گشتي در اطراف زديم تا موقعيت مكان دستشان بيايد. اين جا حوض باغ روبروي موزه لوور و يكي از پاتوق هاي گردشگران براي چرت زدن، كتاب خواندن، انديشيدن و آفتاب گرفتن است.
بدون شرح
آن كه گنبد طلايي رنگ دارد، مقبره ي ناپلئون است. در نزديكي اش موزه نظامي قرار دارد و اين پل “الكساندر سوم” است.
همسفران را به يك كوكتل غير الكلي در خيابان شانزه ليزه دعوت كرديم.
وقتي به هتل برمي گشتيم ديگر شب شده بود.
مليكا
باز هم…
به او فكر مي كردم كه پايش به كجاها كه نرسيده….
اينجا مقبره ناپلئون است. هيچ وقت از داخلش بازديد نكردم.
مسافر نگو، تيم ملي پرش بدون نيزه بگو.
بله…
در گشت نيم روزه، به برج “مونت پارناس” Montparnasse (بلندترين برج پاريس) رفتيم. اين برج در محله اي به همين نام قرار گرفته و اين محله به خاطر كافه ها و استوديوهاي موسيقي اش شهرت دارد. از بالاي برج تمام شهر زير پايمان بود. در تصوير برج ايفل ديده مي شود.
مقبره ناپلئون و موزه نظامي در تصوير مشخص هستند. آن بناهايي كه رنگ خاكستري دارند، به نام هتل Invalides هم ناميده مي شوند. قبلا اينجا يك بيمارستان بوده. مي دانيد كه ريشه نام هتل Hotel و بيمارستان Hospital يكي است.
براي اين كه وسعت لوور دستتان بيايد.
ساختمان ژرژ پمپيدو در ميان تصوير مشخص است.
كليساي نتردام
اين هم آخرين طبقه برج مونت پارناس كه از آن جا چند عكس قبلي را گرفتم.
نمايش خياباني برزيلي. در مورد اين رقص و پيشينه اش يكي از دوستانم با مشخصه Panchovilla در بخش نظرات، اطلاعاتي ارائه داده است.
ميدان “استراوينسكي” در نزديكي مركز ملي هنر و فرهنگ ژرژ پمپيدو قرار دارد. در داخل حوض آب اين تنديس هاي رنگارنگ متحرك، شور و نشاط جالبي را القا مي كنند.
نمايش خياباني در نزديكي ژرژ پمپيدو
همان
همان
مركز ژرژ پمپيدو (به فرانسه : Centre Georges Pompidou) نام مؤسسه هنري و فرهنگي است كه در سال ۱۹۷۷ بهنام ژرژ پمپيدو رئيس جمهور فرانسه در پاريس برپا شد. اين مركز شامل موزه ملي هنر مدرن، مركز طراحي صنعتي، اداره توسعه فرهنگي است. نمايشگاههاي هنري و فرهنگي نيز هميشه در آن برپا است. دو ارگان مهم ديگر يعني كتابخانه عمومي مرجع و بنياد پژوهش و هماهنگي موسيقي و آكوستيك نيز بخشي از اين مركز است. ژرژ پمپيدو رئيس جمهوري وقت فرانسه پس از بنيانگذاري موسسه پژوهشهاي تطبيقي، مديريت آن را به پير بولز آهنگساز و مولف پيشروي فرانسوي سپرد. انديشه ابتدايي بولز در موسسه، گسترش پژوهش در زمينه منابع نوين صوتي، آموزش آزاد و كمك به شكوفايي نسل جوان آهنگساز بود.
ويژگي ظاهري مهم اين مركز معماري بيهمتا و جنجالبرانگيز ساختمان آن است. اين ساختمان را “رنزو پيانو” و “ريچارد راجرز” طرح كردند. در اين طرح تمام لولهكشيها و كانالهاي تهويههوا و سيمكشي برق در بيرون ساختمان ودر معرض ديد قرار دارد. حتي تيرها و ستونهاي سازه ساختمان نيز همگي ديده ميشود. منتقدان آن را به انساني شبيه دانستهاند كه دل و رودهاش بيرون از بدن قرار دارد.
نمايشگاه عكس عباس كيارستمي در اين مركز برگزار شده است.
بدون شرح
به هر حال پاريس است و پل هايش. نام اين پل، “پل جديد” Pont Neuf است، اما درواقع قديمي ترين پلي است كه بر روي رود سن قرار گرفته. به عبارت ديگر، در زمان ساخت خودش و زماني كه بقيه پل ها چوبي بودند اين اولين پل بتوني است كه بر روي “سن” ساخته شد. اگر اطلاعات جالب تري در رابطه با پل هاي پاريس (و به طور كلي فرانسه) بخواهيد مي توانيد به آدرس http://www.paysdefrance.blogfa.com/post-62.aspx رجوع كنيد.
كليساي نتردام به دو علت شهرت دارد؛ يكي به دليل تاجگذاري ناپلئون و ديگري به دليل كتاب “گوژپشت نتردام” نوشته ويكتور هوگو. به همين دليل دوم، اين بناي تاريخي مثال خوبي براي “گردشگري ادبي” است. من تاكنون فرصت نكرده بودم از داخل كليسا بازديد كنم، اين مرتبه داخل شدم و عكس گرفتم.
اين كليسا را به نام “بانوي پاريس” هم مي شناسند.
نمايي از جزييات ورودي كليساي نتردام. در رابطه با اين كليسا اطلاعات بسياري در اينترنت يافت مي شود.
شايد جلوي نتردام، گوژپشت مي خواند.
من به در جستجوي جايي بودم كه اخوان ثالث در آنجا عكس گرفته بود. همين اطراف بود. در آن عكس، اخوان به ديوار كليسا تكيه داده.
بدون شرح
يكي ديگر از پل هاي پاريس
بدون شرح
پاريس انگار شهري است براي يله شدن.
بدون شرح
بدون شرح
پي نوشت: عنوان “پاريس سوم” را به اين خاطر انتخاب كردم كه سومين مرتبه است اين شهر را مي بينم.
جمعه ۱۱ فروردين ۱۳۹۱
فردا، آخرين شبي است كه در پاريس مي گذرانيم و بعد به ايران باز خواهيم گشت. قرار بود امروز مسافرانم را به بروكسل ببرم كه نشد.
به هر حال، همچون سفرهاي ديگر، در اين يكي نيز تجربياتي اندوختم، احساساتي به سراغم آمد و با مضامين روحي ديگري روبرو شدم.
و نتيجه اين سفر در چند جمله اين است:
پاريس از مردمك چشم من گشادتر است. بارسلون را مي توانم در آغوش بگيرم. و رُم، راستي حال رُم خوب است؟
يكي از مكان هايي كه گردشگران براي ديدار آن انگيزه دارند، تپه “مون مارتر” Montmartre است. بر روي اين تپه كليسايي به نام Sacre Coeur قرار دارد كه در تصوير مي بينيد. جلوي اين كليسا كه بايستيد، نماي زيبايي از شهر پاريس را در مردمك چشمانتان جاي خواهيد داد.
اين هم تصوير هوايي كليسا (باسيليكا) و محله ي “مون مارتر”
اما انگيزه گردشگران براي بازديد از اين منطقه، بيش از كليسا به قدم زدن در حال و هواي محله ي “مون مارتر” برمي گردد. سنگفرش اين محل به شما يادآوري مي كند كه جاي خوبي آمده ايد. اين جا پر از گردشگر و رستوران و نقاش و هنرمند است. پيكاسو، دالي و موديلياني وقتي در پاريس بودند در اين منطقه اقامت داشتند. در يك كلام، اين جا پاتوق روشنفكران قرن نوزدهمي فرانسه بوده است. موزه دالي هم در اين محل قرار دارد.
مي توانيد فضاي پاتوق هنرمندان را با رجوع به اين آدرس بهتر دريابيد: http://www.visitonweb.com/wikipedia/paris/flash/vue01-montmartre-place-du-tertre-paris-uk.html
تاكنون به “خانه ي اپرا” در پاريس نرفته بودم. يكي از مكان هاي جالب توجه و زيبا در مركز شهر پاريس است كه ديدارش خالي از لطف نيست.
اين موزه به نام اپراي گارنيه Opera Garnier هم معروف است. “گارنيه” نام معمار اين بناست كه در دوران ناپلئون سوم آن را ساخته است.
هر چند كه خيلي از فضاهاي بورژوا و لوكس خوشم نمي آيد، اما جداي از اين موضوع، ورودي ها، مجسمه ها، تزيينات، سالن ها، اتاق ها، بالكن ها و خلاصه همه چيز در اين خانه ي اُپر زيبا و فاخر است. اين بنا به سبك معماري يوناني و رُمي ساخته شده. شروع ساخت ۱۸۶۲ و افتتاح آن در سال ۱۸۷۵ صورت گرفته است. در تصوير، نمايي از سالن اجراي نمايش را مي بينيد.
نمايي از سقف سالن اپرا: لوستر و نقاشي هاي سقف اين سالن شهرت دارند.
نقاشي هاي سقف سالن اپرا توسط “مارك شاگال” انجام شده است.
عمق ميدان سالن اپرا را مي توانيد به وضوح ببينيد.
نمايي ديگر از سالن اجرا
در زمان استراحت (Break) اجراي نمايش (اپرا)، تماشاگران به اين سالن عمومي مي آمدند و نوشيذني مي نوشيدند و خوردني مي خوردند. در اين سالن آيينه ها و پنجره ها (هم اندازه ي هم) در مقابل يكديگر قرار دارند.
نمايي از سقف همان سالن عمومي
نمايي از تراس
بدون شرح
هر روزه، افراد بسياري بر روي پله هاي جلوي اپرا مي نشينند. كلا در فرانسه و ايتاليا نشستن بر روي پله ها خيلي رواج دارد.
نماي خارجي ساختمان خانه ي اپر
بانك صادرات ايران در پاريس
با برخي از مسافران به موزه لوور هم رفتيم.
جلوي ساختمان هرمي شكل موزه لوور
بدون شرح
بدون شرح
اين عكس خودش داستان خودش را روايت مي كند.
به همراه مليكا، خانواده اش و دو تن ديگر از مسافران به ديزني لند رفتيم.
بدون شرح
بدون شرح
بدون شرح
بدون شرح
بيد مجنون
ديزني لند: سرزمين قصه ها و افسانه ها، سرزمين خيال و رويا، سرزمين كودكي درون همه ي ما
درخت هميشه عجيب است. هميشه اشكال وهم آلود درخت را ستوده ام.
بهار ديزني لند
بدون شرح
بدون شرح
بدون شرح
بدون شرح
براي ديزني لند قبرستان هم طراحي كرده اند.
ساعت ۱۷:۳۰ همه ي كساني كه به ديزني لند آمده اند، از اجراي بازي ها دست مي كشند تا با شخصيت دوست داشتني كارتون ها، ملاقات كنند و چهره اشان را ببينند.
همان توضيح بالا
همان توضيح بالا
همان
همان
همان
همان
همان
همان
همان
همان
جمعه ۱۱ فروردين ۱۳۹۱
۱- آخرين روز اقامتمان در پاريس است و من به تنهايي -يك تنهايي با ارزش و كمتر در دسترس- در كوچه هاي اين شهر قدم مي زنم. روز خوبي است و همين حالا در كافه نشسته ام و با يك قهوه از خودم پذيرايي و اين سايت را به روز مي كنم. چند كتاب هم خريدم كه بعدا معرفي خواهم كرد.
…………………………….
۲- آمدم بروم كه يك اتفاق عجيب افتاد، حيفم آمد كه آنلاين ننويسم. در همين كافه اي كه من هستم و در يك قدمي ام دو خانم نشسته اند و نوشيدني مي نوشند. همين ٣ دقيقه پيش چند خانم ديگر با فرم و كاغذ به سراغشان آمدند و در حال گفتگو با آنها كيف پولشان را قاپيدند و رفتند. حالا يكي از اين خانم ها گريه مي كند.
……………………………
۳- بعد از ۶ ساعت راه رفتن و گشتن در پاريس، به هتل برگشتم. روز بسيار خوبي بود. از تنهايي لذت بردم.
…………………………….
كل ماجراي گشت امروز بنده در پاريس به اين كارت پستال مربوط مي شود. داستان از اين قرار است كه: در اين كارت پستال تاريخ هاي ۱۰۰، ۱۸۹۰ و ۱۹۷۵ ميلادي به چشم مي خورد. بناها به ترتيب زماني دايره اي، مثلثي و چهارگوش ساخته شده اند. برج ايفل و مركز ژرژ پمپيدو را كه بارها ديده بودم، اما نمي دانستم اولي چيست و كجاست. بنابراين كل قصه ي پياده روي با پيدا كردن محل اين بناي دايره اي، در ارتباط بود.
در همان ابتداي پياده روي به يك كتابفروشي رفتم. كتاب ها را ديدم و ورق زدم و كتاب هاي مربوط به ايران را پيدا كردم. اين كتاب را “هما كاتوزيان” نوشته.
اين كتاب جالب توجه است و خريدمش: “شناختن ايران” - هر چيزي كه نياز داريد بدانيد، از پرشيا تا جمهوري اسلامي، از كوروش تا احمدي نژاد.
كتاب توسط يك خارجي نوشته شده و خريدمش. تيتر اين كتاب اين است: ايران، امپراتوري فكر (ذهن، انديشه) - تاريخ از اهورا مزدا تا روز حاضر
اين كتاب هم چاپ شده. احساسم اين است كه كتاب هايي كه در سال هاي اخير در رابطه با كشورمان چاپ مي شود، همه اذعان دارند كه ايران در حال حاضر يك كشور ناشناخته (يا حداقل كمتر شناخته شده) است. اين ويژگي ناشناخته بودن، خودش مي تواند به عنوان شعار گردشگري ايران، يك فرصت طلايي قلمداد شود.
نمايي از محوطه (باغ) لوور
لاله واژگون در باغ لوور
بدون شرح
از مجسمه هاي باغ لوور
همان
بدون شرح
“فارسي هم حرف مي زنيم”: در نزديكي “سن ميشل” اين رستوران ايراني را پيدا كردم.
بدون شرح
داخل كليساي نتردام
نتردام
نتردام
نتردام
لوستر قديمي كليساي نتردام
شمع و مريم
مريم و مسيح: اين يكي از مجسمه هايي است كه بر روي يكي از پل هاي پاريس وجود دارد.
اين جا ورودي ساختمان “انستيتوي دنياي عرب” در مركز پاريس است.
اين ساختمان توسط “ژان نوول” Jean Nouvel طراحي و اجرا شده است. اگر يادتان باشد يكي ديگر از طراحي هاي اين معمار برجسته را در بارسلون ديديم. منظورم برج Agbar است. هم آن و هم اين، براي معمار جوايزي را به همراه داشتند.
انستيتوي دنياي عرب را تا به حال نديده بودم. بنابراين داخلش شدم. يك كتابفروشي بزرگ داشت. كتاب هايش را ورق زدم. اين كتاب را هم در آن جا يافتم.
اين يكي هم كتاب خوبي بود.
طرح هاي اين كتاب بسيار زيبا و جالب بودند. متاسفانه به دليل ترس از اضافه بار و نداشتن پول نخريدمش.
بهشت زهرا
اين طرح معماري كه آدم را ياد كارهاي Zaha Hadid مي اندازد جلوي محوطه انستيتو ديده مي شود.
همان
تبليغ جالبي است و دوست داشتني.
بالاخره بعد از كلي راه رفتن و گشتن، توانستم از روري نقشه ي نه چندان دقيق، محل Arenes De Lutece را پيدا كنم. اين همان شكل دايره اي موجود در كارت پستال است. ظاهرا بنا، يك آمفي تئاتر رومي متعلق به ۱۰۰ بعد از ميلاد است كه تنها بخشي از آن باقي مانده.
همان
امروزه آمفي تئاتر رومي كه در داخل يك پارك محصور است به پاتوق بازنشسته هاي پاريسي تبديل شده تا وقتشان را با بازي و تفريح بگذرانند.
همان
Arenes De Lutece: عكس هوايي گوگل
در حوالي Arenes De Lutece يك رستوران ايراني ديگر پيدا كردم.
بدون شرح
در ادامه پياده روي به سمتي رفتم كه يك مرتبه با “جكي”، دوست سوئيسي ام در اولين سفر به پاريس آن جا را ديده بودم. منظورم “سوربون” است.
سوربون
اين هم دانشجويان سوربون كه در محوطه جلوي دانشگاه، زنگ تفريحشان را مي گذرانند.
ماساژورهايي براي دانشجويان و گردشگران
در ادامه به سمت باغ لوكزامبورگ رفتم. اين باغ من را به ياد باغ ورساي مي اندازد.
داخل محوطه باغ لوكزامبورگ
همان
همان
باغ لوكزامبورگ يكي ديگر از پاتوق هاي پاريسي ها و گردشگران است. محلي است براي مطالعه، قدم زدن و آفتاب گرفتن.
باغ لوكزامبورگ. راستي قبل از آمدن به باغ، به سمت پانتئون هم رفتم و چند عكس از بيرون ساختمان گرفتم كه در گزارش نياوردمشان.
بهترين فضا براي مطالعه
بدون شرح
بدون شرح
از باغ بيرون آمدم و باز هم به پباده روي ادامه دادم.
به ميدان St. Sulpice رفتم. راستي در حد فاصل اين ميدان و باغ لوكزامبورگ، موزه لوكزامبورگ وجود دارد كه من نديدمش.
همان ميدان
وقتي قدم مي زدم ديدم كه يك پيرزن افتاد و از بيني اش خون آمد. مردم با كمي تامل، اما نهايتا به كمكش آمدند.
يك اثر هنري. نام هنرمند را نمي دانم.
اين استاد، با پخش يك موسيقي آرام بخش و با حضور اين توپ در دستانش، حركات نرم و لطيفي را (همچون تاي چي) انجام مي داد. حركاتش جالب بود. ايستادم و عكس گرفتم و سكه اي پرداختم.
همان
همان
بدون شرح
بدون شرح
و آن لحظه ي گريزپا
بدون شرح
اگر اشتباه نكنم، دقيقا همين جا يكي از لوكيشن هاي فيلم “نيمه شب در پاريس” است.
بدون شرح
آخرين غروب پاريس
و اين بلندي بامزه
بدون شرح
حسابي دلم براي مليكا تنگ خواهد شد. اين نگاه و اين درخواست فراموش نشدني است.
و خداحافظ پاريس.
دوشنبه ۱۴ فروردين ۱۳۹۱
سفر ۱۴ روزه تمام شد و ديروز (صبح روز ۱۳ فروردين) به ايران برگشتيم. از پاريس به رم و بعد از يك ترانزيت ۶ ساعته، از رم به تهران پرواز كرديم. در اين مدت هيچ اتفاق خاصي نيافتاد كه ارزش تعريف كردن و نوشتن داشته باشد.
در يك كلام سفر بسيار خوبي بود. حالا دلم يك ايرانگردي ارديبهشتي مي خواهد.
ديگر اين كه، به محض اين كه بتوانم بخش هاي ناتمام سفر را كامل خواهم كرد.