سفر دو هفته اي به ديار سيستان و بلوچستان به پايان رسيد و خاطراتي به يادماندني براي من و دوستانم به يادگار گذاشت.
سفري كه با روستاي سيرچ كرمان و سرو كهنسال آن آغاز شد و با گذر از جاده پرهيجان و خوفناك شهداد به نهبندان ادامه يافت. در زابل درياچه هامون صابري و درياچه هامون پوزك را به نسبت آن چه در ذهنم بود پرآب تر ديدم و با كوه خواجه و دهانه غلامان و شهر سوخته به گذشته هاي دور سفر كرديم و دركنار چاه نيمه ها با صيادان بلوچ گپ زديم.
در اين سفر مسافتي در حدود ۶۰۰۰ كيلومتر پيموده شد.
در بازارهاي زاهدان و چابهار با مردمان سيستان و لباس هاي بلوچي بُر خورديم و با افتخار هم جامه شان شديم...
در جاده هاي حيرت آور ديار سيستان و بلوچستان چرخيديم و از هر لحظه حضور در اين طبيعت عجيب خدا را شكر كرديم. هنوز حيران عزلت راه آهن و ساختمان شهرباني و پست ميرجاوه بودم كه غار لاديز را در ميان ناهمواري هاي خشك اطراف، پرآب يافتم...
عبداله روستاي تمين و كلام شيرينش، درب خانه اش كه رو به قله تفتان زيبا باز مي شد و دختر و نوه اش كه كودكاني هم سن و هم بازي بودند! و همان چند دقيقه مهماني خانه ساده اش آنقدر لذت بخش بود كه روستاي تمين را برايمان معناي ديگري بخشد...
از سكوت و آرامش درياچه سردريا نيرو گرفتيم و مهمان تفتان پرجنب و جوش و آسمان آبي اش شديم...
سفال سنتي كلپورگان و "دل مرادش" كه با عشق كارگاه سفالگري روستا را اداره مي كرد؛ و سراواني كه سين هشتم سفره هفت سين ما شد...
شنا در رودخانه پرآب سرباز و زندگي چند ساعته با گاندو، اين تمساح دوست داشتني و خطرناك در پاسگاه حيات وحش درگس و قدم زدن در كنار سد پيشين و حاشيه رودخانه باهوكلات كه مانند رويايي بود كه هنوز باورش برايم سخت است...
مقاومت و پايداري ديرينه نياكانمان را با ديدن قلعه سه كوهه و قلعه مچي و آسباد مچي و قلعه ناهوك و قلعه سب مرور كرديم.
گذر از باغ هاي موز و جاليزهاي هندوانه هاي شيرين و رسيدن به سرزميني متفاوت با آن چه پيش از آن ديده بوديم: كوه هاي مريخي يا مينياتوري... بعد از آن گواتر و جنگل هاي حرا و خرچنگ هاي دوست داشتني عمان... ساحل شني بي نظير درياي عمان در كنار كوه هاي صخره اي... تالاب ليپار يا تالاب صورتي... گل افشان كهير بندر تنگ... جاده فرح بخش چابهار به بندر جاسك با فراز و فرودهاي دوست داشتني و قسمت هايي كه آب برده بود!
و آن حس بيقراري و دلتنگي كه لحظه ورود به هرمزگان داشتيم را هيچ گاه فراموش نمي كنم... هر چند خيلي زود دلتنگي ديار رستم و زال با خونگرمي بندر نشينان جبران شد...
در روزهاي پاياني سفر، ميهمان دوستانمان در روستاي تُم گران در مجاورت شوره زار هامون جازموريان بوديم و حنابندان و عروسي بلوچي را ديديم و با رسوم هنوز زنده روستا زندگي كرديم...
تلاش خواهم كرد با گزارش هايي از اين سفر، ديدني هاي فراوان اين خطه فراموش شده را با شما به اشتراك بگذارم. هرچند هيچ تصوير و گزارشي جايگزين لذت دقايقي زندگي و هم صحبتي با مردمان پاك و مظلوم اين ديار را نخواهد داشت.
سپاس فراوان از دوستان عزيز و همسفران گلم در اين سفر:
حميد، صفورا، ياسر و فرزانه در جنگل حراي گواتر
و تشكر ويژه از اميرحسين بختياري عزيز (انتشارات ايرانشناسي) و زنده ياد عباس جعفري.